www.darkcms.ir

موسسه‌ی ویرایش سرآمدان هر سال از میان دانش‌آموختگاتی که دوره‌های ویرایش این مؤسسه را با میانگین نمره‌ی بالای ۱۷ بگذرانند، ویراستار جذب می‌کند. برای آگاهی از شرایط و آزمون‌‌های جذب، از ساعت ۹ صبح تا ۱۰ شب با شماره‌ی ۰۹۱۹۶۶۶۲۱۶۶ تماس بگیرید. خرید کتابها ازطریق سایت بایا با نشانی baya.ir فراهم شده است.

ابزار ساخت متن های متحرک

منبع: جمشید سرمستانی، «گزیده‌ی شیوه‌نامه‌ی جامع ویرایش و نگارش»، تهران، نشر سرمستان، ۱۳۹۲٫

«کوتاه‎نوشته» به ساژه‎ای گفته می‎شود که از حروف اختصاری یا حروف نخست کلمه‎های ساژه‎ای دیگر تشکیل شده باشد؛ مانند: «دافوس» که کوتاه‎نوشته‎ی ساژه‎ی «دانشکده‎ی فرمان‎دهی و ستاد» است، یا «CSC» که کوتاه‎نوشته‎ی ساژه‎ی «Command and Staff College» است.
۱ ـ نوشتن کوتاه ‎نوشته‎ی نام‎ها و مفاهیم عمومی
(۱) اگر نامی دارای کوتاه‎نوشته‌ی فارسی و لاتین باشد، نخستین بار در هر فصل، شیوه¬ی نوشتن آن از الگویی که درپی آمده، پی¬روی می¬کند:
در متن، از راست به چپ: «معادل فارسی نام لاتین» (کوتاه¬نوشته¬ی فارسیِ معادل فارسی نام لاتین).
در پاورقی، از چپ به راست: نام لاتین (کوتاه نوشته¬ی لاتین نام لاتین).
یعنی بار نخست در هرفصل، نخست معادل فارسی نام را در گیومه پایین، و سپس کوتاه‎‏نوشته‌ی فارسی آن را در متن، درون پرانتز می‌آوریم؛ شماره‌ی پاورقی را نیز پس از کوتاه‎نوشته‌ی فارسی و در بالای آن می‌آوریم. در پاورقی نیز نخست خود نام را به¬طور کامل و سپس کوتاه‎نوشته‎ی لاتین آن را در جلوی آن، درون پرانتز می‌آوریم.
مثال: «دانشکده‌ی فرمان‎دهی و ستاد» (دافوس) ارتش این کشور جزو قدیمی‌ترین نهادهای دانشگاهی آن است.
آگاهی: در فصل¬ها یا گفتارهای بعد نیز -اگر همان نام دوباره آورده شود¬ – نخستین بار، آن را با همین شیوه در متن و پاورقی می¬آوریم.
(۱٫۱) از بار دوم به بعد، تنها کوتاه‎نوشته‌ی فارسی آن نام را در متن می‌آوریم و در پاورقی نیز چیزی نمی‎نویسیم.
مثال: افسران ارشد ارتش این کشور پس از گذراندن دوره‎ی دافوس می‌توانند …
(۲) اگر نامی فقط کوتاه‎نوشته‌ی غیرفارسی داشته باشد، نخستین بار در هر فصل، شیوه¬ی نوشتن آن از الگویی که درپی آمده، پی¬روی می¬کند:
در متن، از راست به چپ: «معادل فارسی نام» (کوتاه¬نوشته¬ی غیرفارسی نام به¬زبان فارسی)
در پاورقی، از چپ به راست: نام به زبان اصلی (کوتاه¬نوشته¬ی نام به¬زبان اصلی)
یعنی بار نخست در در هر فصل، نخست معادل فارسی نام را در گیومه پایین، و سپس کوتاه‎نوشته‌ی غیرفارسی آن را با املای فارسی، درون پرانتز می‌آوریم؛ شماره‌ی پاورقی را نیز پس از کوتاه‎نوشته‌ی غیرفارسی می‌گذاریم؛ در پاورقی نیز نخست خود نام را به‎طور کامل و سپس کوتاه‎نوشته‌ی آن را با املای زبان اصلی، درون پرانتز می‌آوریم:
مثال ۱: طبق گزارشی که «کمیته‌ی ویژه‌ی سازمان ملل متحد» (آنسکام) به شورای امنیت سازمان ملل ارائه کرد …
مثال ۲: سه روز بعد، «انجمن بین‌المللی رشد» (ایدا) اعلام کرد …
مثال ۳: شورای امنیت سازمان ملل متحد به «هیأت اجرایی موقت سازمان ملل متحد در کوزوو» (یونیماک) اجازه داد تا اداره‎ی غیرنظامی این کشور را برعهده گیرد.
(۱٫۲) از بار دوم به بعد نیز در متن تنها املای فارسی کوتاه‎نوشته‌ی غیرفارسی را می‎آوریم و در پاورقی نیز چیزی نمی‎نویسیم:
مثال ۱: ولی یک ماه بعد آنسکام در گزارش خود تصریح کرد که…
مثال ۲: این جایزه از سوی ایدا به او داده شد.
مثال ۳: یونیماک بخش امنیت عمومی کوزوو را به سه قسمت تقسیم کرد.
آگاهی: کوتاه‏‎نوشته‌هایی مانند اوپک (سازمان کشورهای صادرکننده‌ی نفت)= (OPEC= Organization of Petroleum Exporting Countries) یا حماس (حرکهالمقاومه الاسلامی)، یونسکو (سازمان تربیتی، علمی و فرهنگی سازمان ملل)=
UNESCO (United Nations Educational, Scientific, and Cultural Organization) و مانند این‌ها نمونه‌های دیگری از کوتاه‎نوشته‌های غیرفارسی رایج در زبان فارسی هستند.
۲ـ نوشتن معادل لاتین برای اصطلاحات و مفاهیم تخصصی
برای نوشتن اصطلاحات و مفاهیم تخصصی که فقط کوتاه‎نوشته‎ی لاتین دارند و کوتاه‎نوشته‎ی آن‌ها با همان تلفظ اصلی در زبان فارسی رواج دارد:
(۱) بار نخست، ابتدا معادل فارسی آن اصطلاح یا مفهوم را در گیومه پایین و سپس تلفظ فارسی کوتاه¬نوشته¬ی آن را در پرانتز می‌نویسیم و شماره‌ی پاورقی را نیز در بالای پرانتز می‌گذاریم.
در پاورقی نیز نخست اصل اصطلاح یا مفهوم و سپس کوتاه¬نوشته¬ی آن را در پرانتز می‌آوریم:
مثال ۱: اصطلاح پزشکی: بیماران مبتلا به «ویروس ایمنی انسان» (اچ. آی. وی) پس از گذراندن این دوره‌ی درمانی …
مثال ۲: اصطلاح روان‌شناسی: اولین اقدام در مورد کودکان این مرکز، تعیین «ضریب هوشی» (آی. کیوی) آن‎هاست.
مثال ۳: اصطلاح نظامی: هدایت این موشک‎ها با استفاده از «سامانه‎ی موقعیت‌یاب جهانی» (جی پی اس) انجام می‌شود.
مثال ۴: اصطلاح سیاسی: این کشورها تا مدتی از عضویت در «پیمان منع تولید و گسترش سلاح¬¬های هسته¬ای» (ان. پی. تی) سر باز می¬زدند.
(۲) از بار دوم به بعد نیز تنها تلفظ فارسی کوتاه‎نوشته‌ی لاتین را در متن می‎آوریم و در پاورقی نیز چیزی نمی‌نویسیم:
مثال ۱: اصلاح پزشکی: تأثیر درمانی تشخیص بموقع اچ. آی. وی مانند تأثیر درمانی بموقع دیگر بیماری‌ها نیست.
مثل۲: اصطلاح روان‌شناسی: پس از تعیین آی. کیوی این افراد، نوبت به سطح بندی آنان می‌رسد.
مثال ۳: اصطلاح نظامی: حتی کشورهای جهان سوم نیز به‎راحتی می‌توانند به فن‌آوری ازکار انداختن جی. پی. اس دست یابند.
مثال ۴: اصطلاح سیاسی: امنیت جهانی هنگامی محقق می‎شود که همه‎ی کشورها به¬عضویت ان. پی. تی درآیند و به آن پای‎بند باشند.

منبع: جمشید سرمستانی، «گزیده‌ی شیوه‌نامه‌ی جامع ویرایش و نگارش»، تهران، نشر سرمستان، ۱۳۹۲٫

اگر دو نشانه¬ی سجاوندی در کنار هم بیایند، با ترتیبی که درپی می¬آید، نوشته می¬شوند:
۱ـ نقطه و پرانتز
کاربرد نزدیک به‎هم نقطه و پرانتز چند حالت دارد که اگر یک پاره‎خط را یک‎ ساژه فرض کنیم، این حالت‎ها را می‎توان به شکل‎های زیر نشان داد:
(۱) ــــــــــ . (ــــــ .)
(۲) ــــــــــ (ــــــ).
(۳) ــــــــــ. . (ــــــ)
حالت یکم ] ـــــ . (ـــــ .)[: هرگاه ساژه‎ی درون پرانتز در دنباله‎ی جمله‎ی پیش نباشد، هم در پایان جمله و هم در پایان ساژه‎ی درون‎ پرانتز نقطه می‎گذاریم:
مثال ۱: در این مرحله حروف‎‎چین نادرستی‎های تایپی به‎جامانده از مرحله‎ی اصلاح یکم را درست می‎کند. (توضیحات مربوط به این مرحله در مرحله‎ی «اصلاح رایانه‎ای» آمده است.)
مثال ۲: دایورژنس وسیله‎ای برای سنجش شدت منبع سیلان، و کرل یک بردار نیز وسیله‎ای برای محاسبه‎ی شدت منبع گردابی است. (برای توضیحات بیش‌تر به «بخش محاسبه» نگاه کنید.)
حالت دوم ]ـــــ (ـــــ) .[: هرگاه جمله‎ی درون پرانتز در دنباله‎ی جمله‎ی پیش باشد (برای مثال، هنگامی که فاعل، نهاد یا مسندالیه، و یا مرجع ضمیر آن در جمله‎ی پیش باشد) تنها پس از پرانتز نقطه می‎گذاریم:
مثال ۱: جریان کل خارج شده از یک میدان تهی از هر سطح بسته، صفر است و خطوط جریان به‎ اندازه‎ی جریان بستگی دارند (ولی معمولاً دورانی هستند).
مثال ۲: این‎گونه کانال‎ها را معمولاً بدون استفاده از بیل مکانیکی حفر می‎کنند (به‎ندرت، گاهی از آن استفاده می‎شود).
حالت سوم ]ـــــ . (ـــــ)[: هرگاه ساژه‎ی درون‎پرانتز، ‌کلمه یا عبارت باشد (جمله نباشد) تنها پس از جمله‎ی پیش از پرانتز نقطه می‎گذاریم:
مثال ۱: آن کسی که مرگ را انتظار می‎کشد، در نیکی‎ها شتاب می‎کند. (امام علی علیه‎السلام)
مثال ۲: یکی از موارد به‎کار بردن ویرگول، برای جدا کردن «عطف بیان یا بدل» از باقی جمله، و عطف ساژه‎های هم‎پایه است، آن‎گونه که در جمله‎های زیر آمده است:
کودتای نظامی محمدعلی شاه به¬فرمان‎دهی لیاخوف روسی، فرمانده نیروهای قزاق در ایران، صورت گرفت. (بدل)
او روز و شب، در سرما و گرما، در بیابان و صحرا کار می‎کرد و خدا را شکر می‎گفت. (عطف ساژه‎های هم‎پایه‎ی قید)
او مردی است با قد بلند، موی مشکی، چشم قهوه‎ای و شانه‎هایی افتاده. (عطف ساژه‎های هم‎پایه‎ی صفت و موصوف)
۲ـ نقطه و گیومه
اگر یک پاره‎خط را یک ساژه فرض کنیم، حالت‎های گوناگون کاربرد نزدیک به‎هم «نقطه و گیومه» به‎صورت‎های زیر است:
(۱) ـــــ: “ـــــ .”
(۲) ـــــ ” ـــــ “.
(۳) ـــــ “ـــــ” ـــــ .
حالت یکم ] ـــــ: “ـــــ .”[: هنگامی‎ که جمله‎ی نقل قول، جمله‎ای مستقل و پس از فعل‎های نقل قول (گفتن، ادعا کردن، معتقد بودن، اظهار کردن و…) باشد:
مثال: امام علی (علیه‎السلام) می‎فرماید: “از لغزش‎های اهل مردانگی بگذرید، زیرا از آنان کسی لغزش نمی‎کند مگر آن که خداوند دست او را می‎گیرد و بلندش می‎کند.”
حالت دوم ] ـــــ “ـــــ “.[: هنگامی‎ که جمله‎ی نقل قول، دنباله‌ی جمله‎ی پیش باشد:
مثال: جان لاک نیاک معیار اخلاقی در این باره را این‎گونه تعریف می‎کند که “به شیوه‎ای عمل کنید که انتظار دارید دیگران در مورد شما عمل کنند”.
حالت سوم ] ـــــ “ـــــ” ـــــ .[: هنگامی ‎که جمله‎ی نقل قول در میان جمله‎ی اصلی باشد:
مثال: با در نظر داشتن گفته‎ی ریچارد هیوئر که “سودمندترین کاربرد تحلیل مقایسه‎ای در طرح فرضیه و برجسته‎سازی تفاوت‎هاست، نه در نتیجه‎گیری” می‎توان این کاربرد تحلیل مقایسه‎ای را کاربرد اصلی دانست.
برای آگاهی از کاربردهای دیگر نشانه¬های سجاوندی به کتاب «شیوه¬نامه¬ی جامع ویرایش و نگارش» (کتاب در دست چاپ نویسنده) نگاه کنید.

منبع: جمشید سرمستانی، «گزیده‌ی شیوه‌نامه‌ی جامع ویرایش و نگارش»، تهران، نشر سرمستان، ۱۳۹۲٫

آگاهی: در این مبحث، منظور از نوشتن عددها به¬صورت «حرفی»، نوشتن آن¬ها به¬صورت «پانزده» و منظور از نوشتن عددها به¬صورت ریاضی، نوشتن آن¬ها به¬صورت «۱۵» است.
(۱) در مواردی که درپی می¬آید، مواردی که درپی می¬آید، عددها به¬صورت حرفی نوشته می‎شوند:
(۱٫۱) در نوشته‎های ادبی و شعرها:
مثال: لشکریان یکی پس از دیگری آمدند و دور دیوار شهر اردو زدند؛ لشکری در یمین با ده‎هزار و سیصد و پنجاه سرباز، لشکری در یسار با دوازده‏‎هزار و نهصد و چهل سرباز، و لشکری در میانه با یازده‎هزار و هشتصد و پنجاه سرباز.
(۲٫۱) عددهایی که «و» ربط ندارند (به جز در متن‎های علمی، فنی و ریاضی):
مثال: صفر، یک، دو…، بیست، سی…، صد، ‌دویست…، یک‎هزار، دوهزار…، ده‎هزار، بیست‎هزار…، صدهزار، دویست‎هزار…، یک‎میلیون، دومیلیون…، ده‎میلیون، بیست‎میلیون…، صدمیلیون، دویست‎ میلیون…، نهصدمیلیون، یک‎میلیارد، دومیلیارد… .
(۳٫۱) عددهایی که در آغاز جمله هستند (به جز در متن‎های علمی، فنی و ریاضی):
مثال: چهل‎وسه دانش‎آموز این مدرسه از کسانی هستند که پس از منحل شدن مدرسه‎ی سعدی، از آن‌جا به این مدرسه آمدند.
(۴٫۱) شماره‎ی قرن‎ها به¬صورت حرفی نوشته می‎شود:
مثال: قرن یازدهم میلادی، قرن هشتم هجری قمری، قرن بیست‎ویکم.
(۵٫۱) عددهایی مانند تاریخ و مبلغ در چک‎ها، سفته‎ها و اسناد رسمی و دولتی -معمولاً در کنار عددهای ریاضی¬- برای جلوگیری از اشتباه، تقلّب و دخل و تصرف.
(۲) در مواردی که درپی می¬آید، عددها به‌صورت ریاضی نوشته می‎شوند:
(۱٫۲) عددهایی که «و» ربط دارند. (به¬جز در آغاز جمله):
مثال: , …۶۷۱۹۳۲۸, ۵۶۳۳۴۶, ۷۴۳۹ ,۲۳۱, ۲۹
(۲٫۱٫۱) عددهای «و»دار یک، دو و سه¬ رقمی، در آغاز جمله، حرفی نوشته می¬شوند، و اگر بیش از سه رقم داشته باشند، به¬صورت ریاضی نوشته می¬شوند:
مثال ۱: دویست و سی و نه کبوتر را در یک قفس نگهداری می¬کردند.
مثال۲: ۲۳۴۵ لاستیک به انبار تحویل داده شد.
(۲٫۲) در نوشته‎های علمی،‌ فنی، ریاضی، نظامی و متن‎های پُرعدد:
مثال: سال پیروزی انقلاب مشروطیت به حروف ابجد، برابر «عدل مظفر»؛ یعنی به¬ترتیب، حاصل جمع عددهای ۷۰، ۴، ۳۰، ۴۰، ۹۰۰، ۸۰ و ۲۰۰، و برابر با ۱۳۲۴ ه‍..ق است.
(۳٫۲) تاریخ‎های تولد و وفات، و آغاز و پایان حکومت‎ها و مانند این‌ها:
مثال: سربه‎داران ۵۲ سال (۷۳۶ تا ۷۸۸ ق) حکومت کردند.
(۴٫۲) هرنوع شماره، شامل تاریخ تولد، شماره‎ی سوره و آیه، شماره¬ی ملی، ساختمان، تلفن، شناس¬نامه، گذرنامه، بلوک، صفحه، جلد، نقشه، نمودار، جدول، سوره‎، آیه و مانند این‌ها:
مثال: خیابان ۲۳ شرقی، کوچه‎ی ۱۷، بلوک ۱۱، پلاک ۳۱٫
(۵٫۲) عدد‎هایی که با کوتاه‎نوشته (حروف اختصاری) همراهند:
مثال: M200، kg70، km100، cm40 و cc50
(۶٫۲) در جمله‎هایی که در آن‌ها چند عدد بدون «و» و با «و» هست؛ عدد آغاز جمله را -اگر بدون «و» باشد- حرفی و عددهای دیگر را ریاضی می‎نویسیم:
مثال : سه تن از گروه ۳۵ نفره، پس از ۴ روز کوه‎پیمایی و گذشتن از ۶ کوه بزرگ، سرانجام به ۱۱۰ کیلومتری شهر رسیدند.
(۲٫۶٫۱) در این جمله¬ها اگر عدد آغاز جمله با «و» باشد، آن را ریاضی می¬نویسیم:
مثال: ۲۱ تن از گروه ۳۵ نفره، پس از ۴ روز کوه‎پیمایی و گذشتن از ۶ کوه بزرگ، سرانجام به ۱۱۰ کیلومتری شهر رسیدند.
(۷٫۲) هنگامی که عددها کاربرد آماری داشته باشند، ریاضی نوشته می¬شوند:
مثال: در این عملیات ۳۰۰۰ نفر از نیروهای دشمن به¬اسارت درآمدند و ۲۰۰ دستگاه انواع تانک و خودرو و بیش از ۵۰۰۰ انواع سلاح به¬غنیمت گرفته شد.
(۸٫۲) شماره‎ی ارجاع¬ها، پاورقی‎ها، پی‎نوشت‎ها، و منابع و مآخذ به¬صورت ریاضی نوشته می‎شوند.
(۹٫۲) هر گاه عددها به عددهای ریاضی اشاره داشته باشند، به‌صورت ریاضی نوشته می‎شوند، هر چند جزو عددهایی باشند که باید به¬صورت حرفی نوشته شوند. این کاربرد، در بند ۴ مثال بعد نشان داده شده است:
مثال:
(۱) هرگاه جمله‎های نقل قول سه سطر یا کم‌تر باشند، آن‌ها را درون بند می‎گنجانیم.
(۲) هرگاه جمله‎های نقل قول بیش از سه سطر باشند، آن‌ها را در بند جداگانه می‎گنجانیم.
(۳) همه‎ی جمله‎های نقل قول باید به¬صورت کج (ایرانیک/ایتالیک) حروف‎چینی شوند.
(۴) برای انجام بندهای ۱ تا ۳، تنها لازم است ویراستار در آغاز و پایان نقل قول، علامت نقل قول بگذارد.
(۱۰٫۲) در جدول‎ها و نمودارها، عددها را به‌صورت ریاضی می‎نویسیم.
(۱۱٫۲) هرگاه عددها دارای اهمیت باشند و برای یادگیری نوشته شده باشند، به¬صورت ریاضی نوشته می¬شوند:
مثال: خطوط رهایی (RLs) در سمت نیروهای خودی، معمولاً در ۲ تا ۳ کیلومتری ساحل خروجی و در خارج از برد آتش مستقیم سلاح‎های دشمن قرار داده می‎شود.
(۳) در عددهای ترتیبی، سه عدد سمت راست، و کلمه‎های «هزار و یک هزار»، «میلیون و یک میلیون»،‌ «میلیارد و یک میلیارد» و… را به‎صورت حرفی، عددهای دیگر را به‎صورت ریاضی می‌نویسیم.
مثال ۱: یکمین همایش، دومین کوچه، کلاس سوم، نفر دهم، قرن بیست‎ویکم، جلد بیست‎وسوم، یکصدوچهل و سومین سالگرد، یک‎هزار و نهصد و پنجاهمین ثانیه.
مثال ۲: ۲ هزار و پانصد و چهل و نهمین ثانیه.
مثال ۳: ۵۶۳ هزار و هفتصد و سی و نهمین ثانیه.
مثال ۴: یک میلیون و ۶۴۳ هزار و هشتصد و چهل و سومین ثانیه.
مثال ۵: ۲ میلیون و ۳۴۸ هزار و سیصد و هفتاد و یکمین ثانیه.
مثال ۶: ۷۵۳ میلیارد و ۵۴۹ میلیون و ۴۹۸ هزار و ششصد و شصت و هفتمین ثانیه.
(۴) تاریخ‎ها را به¬شکل زیر می‎نویسیم:
(۱٫۴) در نوشته‎های غیررسمی و غیراداری، به‎جز در زیر امضاها:
مثال: ۱۵ اردی‎بهشت ۱۳۴۱٫
(۲٫۴) در نوشته‎های رسمی و اداری و در زیر امضاها:
مثال : ۸/۱۲/۱۳۶۲٫
آگاهی: در تاریخ‎ها، عدد سال را باید به‎طور کامل نوشت (مانند سال ۱۳۶۲) نه به‎صورت دورقمی (مانند سال ۶۲).
(۳٫۴) دوره‎هایی محدود همچون تاریخ تولد و مرگ یا دوره‎ی حکومت افراد و مانند این‌ها را از راست به چپ، به صورت ریاضی و به‎شرح زیر می‎نویسیم.
(۱٫۳٫۴) هرگاه عددهای این دوره‎ها جزو جمله نباشد، آن‌ها را از سال دورتر به نزدیک‎تر، از چپ به راست، در پرانتز نوشته، بین آن‌ها «تا» می‎گذاریم و نوع تاریخ را به‎صورت کوتاه‎نوشته (‌نه به‌صورت کامل‌) می‎آوریم. در مثال‎های زیر به شیوه‎ی نوشتن تاریخ‎های پیش از میلاد و پس از آن، و شیوه‎ی گذاشتن کوتاه‎نوشته‎ها توجه کنید:
مثال ۱: هنگامی‎که هر دو سال مربوط به پس از میلاد باشند:
دوره‎ی آرامش و ظهور تمدن اسلامی در هندوستان (۷۱۲ تا ۱۶۵۰ م).
مثال ۲: هنگامی‎که یک سال مربوط به پیش از میلاد و دیگری مربوط به پس از میلاد باشد:
دوران احیای مکتب هندوئیسم (۱۸۴ق.م تا ۷۱۲م).
مثال ۳: هنگامی‎که هر دو سال مربوط به پیش از میلاد باشند:
دوره‎ی تهاجم و سلطه‎ی آریایی‎ها بر هند (۱۴۰۰ تا ۱۰۰۰ق.م).
(۲٫۳٫۴) هرگاه عددهای این دوره‎ها جزو جمله باشند، آن‌ها را از دورتر به نزدیک‎تر، از راست به چپ نوشته، بین آن‌ها «تا» می‎آوریم و نوع تاریخ را به‎صورت کامل (نه به‎صورت کوتاه‎نوشته) می‎نویسیم:
مثال ۱: سرانجام بین سال‎های ۱۶۰۹ تا ۱۶۱۴ میلادی فرمان‎های اخراج مسلمانان از شهر غرناطه صادر شد، که گفته می‎شود در نتیجه‎ی آن نیم‎میلیون مسلمان به آفریقای شمالی رفتند.
مثال ۲: جنگ‎های داخلی و یورش‎های بیگانگان به روم از سال ۲۸۵ تا ۲۳۵ قبل از میلاد به¬تدریج بر اهمیت ارتش افزود.
مثال ۳: سرانجام «دیوکلسین» حکومت دیکتاتوری را بنیاد گذاشت و از سال ۲۸۴ تا ۳۰۵ میلادی بر روم فرمان‎ راند.
(۵) کسرها و درصدها را به¬شکل زیر می‎نویسیم:
(۵٫۱) برای نشان دادن کسر اعشاری از ممیز (/) استفاده می‎کنیم.
مثال: ۰۸۱۰/۱۲۳۵ ۰۲/۷۳۱ ۳/۱۵
(۵٫۲) برای نشان دادن کسرهای متعارفی و نسبت¬ها:
(۵٫۲٫۱) در نوشته‎های غیر از نوشته‎های علمی، ریاضی و فنی، اگر دو عدد کسری بدون «و» باشند، آن¬ها را به¬صورت حرفی می‎نویسیم:
مثال: سه‎چهارم، پنج‎دهم، یک‎هزارم، پانزده‎صدم، هفتادهزارم.
(۵٫۲٫۲) در این نوشته‎ها اگر یکی از دو عدد کسری یا هر دوی آن‌ها دارای «و» باشند، دو عدد را در بالا و پایین کج‎خط (/) می‎گذاریم:
مثال: ۷۵/۴۰ , ۴۵/۱۰ , ۵۵/۲۳
(۵٫۲٫۳) اگر جمله‎ای، هم دارای عددهای کسری با «و» و هم دارای عددهای کسری بدون «و» باشد، همه‎ی عددها را به‎صورت بند پیش می‎نویسیم:
مثال: تنها حدود ۳/۱ جمعیت این کشور ساکن شهرها هستند و نسبت بهره‎مندی از سواد شهرنشینان به روستائیان ۳/۲۲ (بخوانید: ۲۲ به ۳) است.
(۵٫۳) در نوشته‎های علمی، ریاضی و فنی، همه‎ی کسرهای متعارف را به‎صورت ریاضی و در بالا و پایین خط افق (ـــ) می‎نویسیم.
(۵٫۴) برای نشان دادن درصدها:
(۵٫۴٫۱) در نوشته‎های غیر از نوشته‎های علمی، ریاضی و فنی، اگر عدد درصد، بدون «و» باشد آن را به¬صورت حرفی می‎نویسیم:
مثال: سه‎درصد، هفتاد درصد، نوزده¬ درصد، هزار درصد.
(۵٫۴٫۲) در این نوشته‎ها، اگر عدد درصد دارای «و» باشد، آن را به¬صورت ریاضی و واژه¬ی «درصد» را به‎صورت حرفی می‎نویسیم:
مثال: ۲۲ درصد، ۴۱ درصد، ۱۲۵ درصد.
(۵٫۴٫۳) اگر جمله‎ای دارای درصدهای با «و» و بدون «و» باشد، همه‎ی آن‌ها را به‎صورت بند پیش می‎نویسیم:
مثال: میزان بی‎کاری در این کشور ۹ درصد، تولید ناخالص ملی ۲۷ درصد و بهره‎مندی عمومی از سواد ۶۳ درصد و مبتلایان به بیماری‎های خاص ۷۴/۰ درصد است.
(۵٫۴٫۴) در نوشته‎های علمی، ریاضی و فنی همه‎ی درصدها را به¬صورت ریاضی می‎نویسیم:
مثال: %۲۷، %۶۵، %۷۰٫
آگاهی: نشانه¬ی درصد (%) را در سمت راست عدد می¬گذاریم.
(۶) ساعت و طول و عرض جغرافیایی را به¬شکل زیر می‎نویسیم:
(۶٫۱) در نوشته‎های عمومی میان عددهای ساعت، دقیقه و ثانیه «و» می‎گذاریم.
مثال: تحویل سال، ساعت ۱۰ و ۱۸ دقیقه و ۳۷ ثانیه.
(۶٫۲) در نوشته‎های تخصصی، زمان را به¬صورت زیر نشان می‎دهیم:
پانزده و هفده دقیقه و نوزده ثانیه پنج و سه ثانیه هفت ثانیه پس از نیمه شب
ً ۱۹, َ ۱۷, ۱۵ ً ۳,۵ ً ۷
(۶٫۳) در نوشته‎های نظامی ساعت را به¬صورت زیر نشان می‎دهیم و بین هر دو رقم یک فاصله می‎گذاریم:
پانزده و هفده دقیقه و نوزده ثانیه پنج و سه ثانیه هفت ثانیه پس از نیمه شب
۱۹ ۱۷ ۱۵ ۰۵۰۰۰۳ ۰۰۰۰۰۷
(۷) فرمول‎ها را به¬شکل زیر می‎نویسیم:
(۷٫۱) فرمول‎های کم‌تر از یک سطر را وسط سطر می‎نویسیم؛ اگر فرمول شماره داشته باشد، شماره‎ی آن را با یک تورفتگی در سمت راست سطر می‎نویسیم:
مثال: (۱-۵) ۱۳=۷+a
(۷٫۲) فرمول‎های ستونی (زیر هم) را با یک تورفتگی از سمت چپ سطر، زیر هم می‎نویسیم و شماره‎ی آن‌ها را -اگر داشته باشند- با یک تورفتگی در سمت راست سطر می‎نویسیم:
مثال: (۲-۵) ۵ + (۲(a+b= 1X
(۳-۵) ۸ – ( (c+d= 2X
(۷٫۳) در جمله‎هایی که ترکیبی از کلمه و فرمول هستند، کلمه‎های فارسی را از راست به چپ می‎نویسیم و می‎خوانیم، و فرمول‎ها را از چپ به راست می‎نویسیم و می‎خوانیم:
مثال: می‎نویسیم: X= Z بنابراین ۸۰ Z >
می‎خوانیم: اگر X مساوی با Z باشد، بنابراین Z از ۸۰ بزرگ‌تر است.
(۷٫۴) فرمول‎های فارسی را از چپ به راست می‎نویسیم و می‎خوانیم:
مثال: می‎نویسیم: چهار× یک ضلع= مساحت مربع
می‎خوانیم: مساحت مربع مساوی است با یک ضلع ضرب در چهار.
(۷٫۵) هرگاه فرمول‎ها، ترکیبی از عدد و حروف لاتین باشند، عددها را به‎زبان لاتین می‎نویسیم:
مثال:

(۷٫۶) هرگاه در فرمول‎ها، عددها را به‎جای حروف لاتین بگذاریم، آن عددها را به‎صورت لاتین می‎نویسیم:
مثال:

(۸) عددهای دارای واحد اندازه‎گیری را به¬شیوه‎ی زیر می‎نویسیم:
(۸٫۱) در جدول‎ها، نمودارها، فرمول‎ها و نوشته‎های تخصصی (یعنی نوشته‎های علمی، ریاضی، فنی و نظامی)، این عددها را به‎صورت ریاضی می‎نویسیم و واحدهای اندازه‎گیری را به¬صورت کوتاه‎نوشته‎ی لاتین در سمت راست آن‌ها می‎آوریم:
مثال: KHZ70 , W100 , V220 , Cْ۳۰ , KG7 , KM10 , CM25 , MM13 , M8
(۸٫۲) در غیر از موارد پیش‎گفته، این عددها را به¬صورت ریاضی می‎نویسیم و واحدهای اندازه‎گیری آن‌ها را با حروف فارسی در سمت چپ آن‌ها می‎آوریم:
مثال ۱: با کمک ولت‎متر، از وجود ولتاژ ۵/۲۷ ولت مطمئن شوید.
مثال ۲: کار رله با رسیدن فرکانس به ۳۵۰ هزتز پایان نمی‎یابد.
مثال ۳: طول ذغال‎ها را اندازه بگیرید؛ اگر کم‌تر از ۱۵ میلی‎متر بود، آن‌ها را عوض کنید.
مثال ۴: لوله‎ی آزمایش را روی شعله‎ی ملایم قرار دهید تا دمای آن به ۱۵۰ درجه‎ی سانتی‎گراد برسد.
(۸٫۳) هرگاه دو یا چند عدد، دارای یک واحد اندازه‎گیری باشند، آن‌ها را به¬صورت‎های زیر می‎نویسیم:
مثال ۱: در قسمت زنجیر، فاصله‎ی بین دو چرخ باید حدود ۱۰ تا ۱۲ سانتی‎متر باشد.
مثال ۲: رام بالابر را از وضعیت بالا به اندازه‎‎ی ۱۰۰ تا ۱۵۰ میلی‎متر پایین بیاورید.
مثال ۳: این کار را به¬ترتیب در دماهای ۱۰، ۲۰، ۳۰ و ۴۰ درجه‎ی سانتی‎گراد تکرار کنید.
مثال ۴: برای این دستگاه‎ها به ولتاژهای ۳۰۰، ۴۰۰ و ۵۰۰ کیلوهرتز نیاز داریم.
مثال ۵: در موارد استثنایی می‎توان موتور را در حالی که دمای مایع خنک‎کننده ۸۰ تا ۸۵ درجه‎‎ی سانتی‎گراد است خاموش کرد.

منبع: جمشید سرمستانی، «گزیده‌ی شیوه‌نامه‌ی جامع ویرایش و نگارش»، تهران، نشر سرمستان، ۱۳۹۲٫
(۱) تعریف عنوان: عنوان، کلمه یا عبارتی است که عبارت، جمله، یا بندی دیگر، برای توضیح آن نوشته شده است؛ مانند عنوان همین مبحث.
(۲) تعریف بند: بند، ساژه¬ای است که درپی یک عنوان و برای توضیح آن می¬آید؛ مانند بندهای (۱)، (۲)، (۳) و (۴) در سطرهای بعد که برای توضیح عنوان «شماره¬گذاری عنوان¬ها» آمده¬اند.
شماره‎دهی به ‎عنوان‎ها و بندها برای شناساندن روابط بین آن‌ها انجام می‎شود. منظور از شناساندن روابط بین عنوان‎ها این است که خواننده بداند کدام عنوان، عنوان‎های دیگر را در زیر خود دارد (یعنی سرشاخه‎ی عنوان‎های دیگر است)؛ کدام عنوان یا عنوان‎ها زیرشاخه‎ی عنوان سرشاخه‎اند، و کدام عنوان‎ها هم‎شاخه¬ی (هم‎ردیف) یک‎دیگرند. همین گفته نیز درباره‎ی شناساندن روابط بین بندها درست است.
در نوشته‎های تاریخی، فلسفی، فقهی، ریاضی، نظامی، پزشکی و مانند این‌ها که عنوان‎ها و بندها معمولاً دارای زیرشاخه(هایی) هستند، برای نشان دادن ارتباط بین عنوان‎ها یا بندها آن‌ها را شماره‎گذاری می‎کنیم؛ ولی در نوشته‎های ادبی و نوشته‎هایی که معمولاً عنوان‎ها و بندها زیرشاخه ندارند، یا در نوشته‎های حقوقی که شماره‎ی عنوان‎ها و بندها باید به همان شکل تعیین شده از سوی قانون‎گذار باشد، عنوان‎ها و بندها را شماره‎گذاری نمی‎کنیم. در این نوشته‎ها ارتباط میان عنوان‎ها تنها با تنظیم اندازه و نوع حروف تایپی نشان داده می‎شود.
شناختن و شناساندن درست این روابط تنها با خواندن نوشته ممکن است، نه با نگاه کردن گذرا به‌ آن؛ بنابراین بهتر است این کار به¬دست ویراستار – که متن را می‎خواند – انجام شود، نه به¬‌دست کس دیگر.
آگاهی: شماره‌های عنوان‌ها در سمت راست عنوان‌ها گذاشته می‌شوند؛ میان شماره و عنوان، خط تیره؛ و میان شماره‌ها نقطه می‌گذاریم.
۱ـ شماره‎گذاری عنوان‎ها
(۱) به عنوان¬هایی که از لحاظ ربط محتوایی هم¬تراز و دنبال هم هستند، به¬صورت پی¬در¬پی (دنبال هم)، شماره¬های هم-تعداد می¬دهیم.
(۲) به عنوان¬هایی که از لحاظ ربط محتوایی زیرشاخه¬ی عنوان¬های دیگر هستند، به¬صورت عنوان¬های زیرشاخه (زیرمجموعه) شماره می¬دهیم.
(۳) در شماره¬گذاری عنوان¬ها هیچ¬گاه از حروف الفبا استفاده نمی¬کنیم.
(۴) شماره¬گذاری عنوان¬ها تا ۸ رده و –با فرض این¬که تنها عنوان سوم، زیرشاخه داشته باشد- به¬صورت زیر انجام می-شود:
۱-
۲-
۳-
۳٫۱-
۳٫۲-
۳٫۳-
۳٫۳٫۱-
۳٫۳٫۲-
۳٫۳٫۳-
۳٫۳٫۳٫۱-
۳٫۳٫۳٫۲-
۳٫۳٫۳٫۳-
۱)
۲)
۳)
۳٫۱)
۳٫۲)
۳٫۳)
۳٫۳٫۱)
۳٫۳٫۲)
۳٫۳٫۳)
۳٫۳٫۳٫۱)
۳٫۳٫۳٫۲)
۳٫۳٫۳٫۳)
(۵)عنوان¬های زیر، شماره نمی¬گیرند:
(۵٫۱) عنوان داستان‎ها در کتابی که دارای چند داستان است.
(۵٫۲) عنوان مقاله‌ها در کتاب یا نشریه‌ای که دارای چند مقاله است.
(۵٫۳) عنوان هر یک از مطالب مستقل در نشریه‎ها؛ مانند عنوان مقاله، معرفی یا خلاصه‎ی کتاب، معرفی یا خلاصه‎ی مقاله، معرفی یا خلاصه‎ی پایان‌نامه، معرفی مراکز علمی¬- پژوهشی، معرفی نشریه، دانستنی‎ها و جز این‎ها.
(۶) هرگاه مجوعه¬ای از عنوان¬های هم¬تراز ویژگی¬های زیر را داشته باشند، شماره¬¬ی آن¬ها درون پرانتز، و مطلب مربوط به آن¬ها پس از نشانه¬ی دونقطه، در جلوی آن¬ها می¬آید.
(۶٫۱) مطلب آن¬ها ۵ سطر یا کم¬تر باشد.
(۶٫۲) مطلب آن¬ها یک پاراگراف باشد، و اگر بیش¬تر باشد، مجموع آن¬ها بیش از ۵ سطر نباشد.
(۶٫۳) هیچ یک از عنوان¬ها و بندها زیرشاخه نداشته باشند.
۲ـ شماره¬گذاری بندها
(۱) شماره¬گذاری بندها نیز به¬صورت جدا از عنوان¬ها و با در نظر گرفتن ربط محتوایی آن¬ها با یک¬دیگر انجام می¬شود.
(۲) شماره¬گذاری بندها هیچ¬گاه نباید با شماره¬گذاری بندها ترکیب شود و شماره¬گذاری آن¬ها باید بدون درنظر گرفتن ربط آن¬ها با عنوان¬ها انجام شود.
(۳) شماره¬های بندها معمولاً از شماره‌های دو یا سه شماره‎ای (و حداکثر چهار شماره‎ای) تجاوز نمی‌کنند.
(۴) در شماره¬گذاری بندها از حروف الفبا استفاده نمی¬کنیم، مگر برای پاسخ¬های سه یا چهارگزینه¬ای.
(۵)شماره¬ها¬ی بندها درون پرانتز و تا ۸ رده، و –با فرض این¬که تنها بند سوم، زیربند داشته باشد- به¬صورت زیر گذاشته می¬شوند:
(۱)
(۲)
(۳)
(۳٫۱)
(۳٫۲)
(۳٫۳)
(۳٫۳٫۱)
(۳٫۳٫۲)
(۳٫۳٫۳)
(۳٫۳٫۳٫۱)
(۳٫۳٫۳٫۲)
(۳٫۳٫۳٫۳)
(۱٫
(۲٫
(۳٫
(۳٫۱٫
(۳٫۲٫
(۳٫۳٫
(۳٫۳٫۱٫
(۳٫۳٫۲٫
(۳٫۳٫۳٫
(۳٫۳٫۳٫۱٫
(۳٫۳٫۳٫۲٫
(۳٫۳٫۳٫۳٫
(۳٫۳٫۳٫۴) و …
(۶) مجموعه ¬بندهایی که با رده¬ی مساوی، زیرمجموعه‎ی یک بند به‎شمار می‎آیند، به‎صورت همانند شماره ‎گذاری می‎شوند؛ مانند شماره¬گذاری بندها در مبحث «شیوه‌ی نوشتن عددها» در همین کتاب.
۳ـ نکته¬¬های شماره¬گذاری عنوان¬ها و بندها
(۱) شماره‎گذاری عنوان‎ها و بندها در ترجمه‎ها از این شیوه‎نامه پی‎روی می‎کند، نه از شیوه‎ی شماره¬گذاری متن اصلی.
(۲) شماره‎گذاری عنوان‎ها و بندها در نقل‎قول‎ها نیز از همین شیوه‎نامه پی‎روی می‎کند، نه از شیوه‎ی شماره‎گذاری منبع یا مأخذ آن¬ها.
(۳) هرگاه در ترجمه‎ای، بندهای نوشته‎ی اصلی، از آغاز تا پایان به‎صورت پشت سر هم شماره¬گذاری شده باشند (برای مثال هنگامی ‎که همه‎ی بندهای نوشته‎ی اصلی از شماره‎ی ۱ تا شماره‎ی ۲۱۰۵ شماره‎گذاری شده باشند) شماره‎گذاری بندها از شیوه‎ی شماره‎‎گذاری متن اصلی پی‎روی می‎کند، نه از این شیوه‎نامه؛ زیرا در این نوشته‎ها گاهی از شماره‎های بندها برای دادن نشانی استفاده می‎شود. برای مثال، نویسنده¬ای در صفحه‎ی ۴۰۵ کتاب خود برای بازگشت دادن خواننده به مطلبی در صفحه‎ی ۳۰۷، به‎جای ذکر شماره‎ی صفحه، شماره‎ی بند مورد نظر را می‎آورد؛ یعنی به‎جای آن که بنویسد: “برای آشنایی بیش‌تر با این موضوع به صفحه‎ی ۳۰۷ نگاه کنید”، می‎نویسد: “برای آشنایی بیش‌تر با این موضوع به بند ۱۹۱۶ نگاه کنید.”
(۴) هرگاه عنوان¬ها یا بندها در درون خود شماره¬های پی¬درپی و پیوسته داشته باشند به آن¬ها شماره نمی¬دهیم؛ مانند نمونه¬ی زیر:
…این دریچه¬ها و کاربرد آن¬ها به¬شرح زیر است:
دریچه¬ی شماره¬ی ۱: برای نصب رادار داخلی و آنتن مربوط به آن است.
دریچه¬ی شماره¬ی ۲: برای نصب فیوزهای الکتریکی به¬کار می¬رود.
دریچه¬ی شماره¬ی۳: برای نصب و پیاده کردن اتوپایلوت است.
دریچه¬ی شماره¬ی۴: برای بازرسی بافرها به¬کار می¬رود.
¬(۴٫۱) ولی اگر این شماره¬ها پیوسته و پی¬درپی نباشند، به عنوان¬ها و بندها شماره می¬دهیم.

منبع: جمشید سرمستانی، «گزیده‌ی شیوه‌نامه‌ی جامع ویرایش و نگارش»، تهران، نشر سرمستان، ۱۳۹۲٫
تعریف و تاریخچه
نشانه‌گذاری سجاوندی عبارت است از گذاشتن نشانه‌هایی (نقطه، ویرگول، پرانتز و…) در متن، که خواندن و درک درست مطالب را آسان می‌سازند.
«سجاوند»، تازی شده¬ی «سگاوند» و “سگاوند شهری است در دامنه¬ی کوهی به همین نام، نزدیک سیستان.” در قدیم‌ترین متن‌هایی که در دست است اثری از نشانه‌های سجاوندی دیده نمی‌شود. تنها در متن‌های باستانی یونانی و رومی، برخی نمونه‌های نشانه‌گذاری مانند دو نقطه روی‌هم دیده می‌شود. «محمد‌بن ابی‌یزید طیفور» (متوفی ۵۶۰ ق) ملقب به «شمس‌الدین» و مکنی به «ابوالفضل السجاوندی القاری»، نخستین‌بار در سده¬ی ششم هجری قمری نشانه‌های هفت¬گانه‌ی وقف را برای راه¬نمایی قاریان و درست¬خوانی قرآن کریم به¬کار برد. از همین رو نیز، این نشانه‌ها را «سجاوندی»، و قرآن‌هایی را که این نشانه‌ها در آن¬ها به¬کار رفته «قرآن سجاوندی» نامیدند.
این ابداع، کاتبان اروپایی کتاب مقدس را در سده¬های میانی (قرون وسطا) واداشت تا نشانه‌هایی را در آن به¬کار ‌برند. با اختراع چاپ، روی آوردن به استاندارد کردن نشانه‌گذاری نوشته‌ها بیش¬تر شد و «آلدوس مانوتیوس» و نوه‌اش نخستین تلاش‌ها را برای این کار انجام دادند. نشانه¬های سجاوندی امروز، گسترش یافته و تکمیل شده¬ی همان نشانه¬ها هستند. (۳: ویکی پدیای فارسی)
قواعد نشانه‌گذاری
نشانه‌گذاری درست، نتایج زیر را دربر خواهد داشت:
(۱) آسان‎تر کردن خواندن متن.
(۲) آسان‎تر کردن درک متن.
(۳) جلوگیری از دوباره خوانی.
(۴) جلوگیری از نادرست خوانی.
(۵) زدودن ابهام.
به دو مثالی که درپی می‎آید، نگاه کنید. گذاشتن یا نگذاشتن نشانه‎ی ویرگول در جاهای گوناگون یک جمله، موجب پدید آمدن معنی‎هایی متفاوت شده است:
مثال ۱: فرآیندهای مورد بحث در بخش قبلی، به¬طرز گسترده‎ای تعمیم یافته است تا عمق موضوعات اصلاحات سیاسی در خاورمیانه را نشان دهد.
مثال ۲: فرآیند مورد بحث، در بخش قبلی به¬طرز گسترده‎ای تعمیم یافته است تا عمق موضوعات اصلاحات سیاسی در خاورمیانه را نشان دهد.
پس به‎کاربردن درست و بجای نشانه‎های سجاوندی موجب می‎شود که خواننده، متن را آن‎گونه بخواند و بفهمد که پدید آورنده می‎خواهد، و دستور زبان و آهنگ خواندن متن برای خواننده کاملاً روشن می‌شود. از آن‌جا که کاربرد اصلی نشانه‌گذاری، کمک به درستیِ خواندن و درک نوشته است، ویراستار باید آن را برای روان کردن جمله و دریافتنی کردن دستور آن به‎کار گیرد.
نشانه‎های رایج در نوشتار فارسی عبارتند از: نقطه (.)، ویرگول (،)، نقطه‎ویرگول (؛)، دو نقطه (:)، گیومه پایین (« »)، گیومه بالا (” “)،‌ تیره¬خط (ـ)، دو تیره¬خط (ـ ـ)، پرانتز ، قلاب (] [)، کج‎خط (/)، نشانه‎ی تعجب (!)، نشانه‎ی پرسش (؟)، سه نقطه (…)، ابرو یا خط تاب‌دار (~)، نشانه‎ی همانندی یا تکرار (//).
۱ ـ نقطه
نقطه در موارد زیر به¬کار می‌رود:
(۱) در پایان جمله‌های خبری یا انشائی:
جمله¬ی خبری مانند: کسی که میانه‌روی پیشه کند درمانده نخواهد شد. (امام علی علیه السلام)
جمله‌ی انشایی مانند: خدایا، در این لحظات سخت امتحان، نور ایمان را بر قلب ما بتابان. (شهید دکتر مصطفی چمران)
(۲) در میان کوتاه نوشته‌های (حروف اختصاریِِ) فارسی و لاتین:
مثال ۱: ه‍ .ق (هجری قمری)
مثال ۲: ن.ک (نگاه کنید به)
مثال ۳: ج.ا.ا (جمهوری اسلامی ایران)
مثال ۴: (سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا)=
C. I. A.(Central Intelligence Agency)
(۲٫۱) در پایان کوتاه¬نوشته¬ها نقطه نمی¬گذاریم، مگر هنگامی که کوتاه¬نوشته فقط یک حرف داشته باشد:
مثال: ف. شجری (فتح ا …شجری)
(۲٫۲) در املای فارسی نام¬های لاتین، پس از نام میانی کسان (افراد) نقطه نمی¬گذاریم:
مثال: جان اف کِندی
(۲٫۳) هرگاه کوتاه¬نوشته¬ها به¬صورت حرف¬های جدا از هم خوانده شوند در میان آن¬ها نقطه می¬گذاریم. (مانند مثال ۴ بند ۲)، ولی اگر به¬صورت کلمه خوانده شوند در میان آن¬ها نقطه نمی¬گذاریم:
مثال: (سازمان کشورهای صادر کننده¬ی نفت)=
(Organization of Petrolum Exporting Countries) OPEC
(۳) هنگامی که اجزای یک موضوع کلی، فهرست‌وار در زیر هم برشمرده شوند:
(۳٫۱) اگر هریک از بندهای در زیر هم آمده -‌بدون شمارش حرف‌ها- دارای سه واژه یا کم¬تر باشند، در پایان آن¬ها هیچ نشانه¬ای نمی¬گذاریم:
مثال: فرماندهان عمر سه پیشنهاد به ایرانیان دادند:
(۱) اسلام‌آوردن ایرانیان
(۲) پرداخت جزیه
(۳) جنگ
رستم فرخ‎زاد آخرین پیشنهاد را پذیرفت.
(۳٫۲) اگر دست کم یکی از بندها بیش از سه واژه داشته باشد، در پایان همه¬ی آن¬ها نقطه می¬گذاریم:
مثال ۱: صدام حسین برای آغاز جنگ بر چندانگیزه تاکید داشت:
(۱) اختلافات مرزی بین دو کشور.
(۲) تفاوت‌های قومی و نژادی.
(۳) تصور این که ایران و ایرانی دشمن عراق و عرب است.
(۴) داعیه‌ی رهبری دنیای عرب.
(۵) داعیه‌ی سلطه بر خلیج‌فارس.

(۴) داشته‎های درون جدول‎ها:
(۱٫۴) اگر جمله باشند، در پایان آن‌ها نقطه می‎گذاریم.
(۴٫۲) اگر جمله نباشند (واژه یا عبارت باشند)، در پایان آن‌ها نقطه نمی‎گذاریم.
(۵) پس از نشانه‎هایی مانند «!» و «؟» در پایان جمله، گذاشتن نقطه نه درست است و نه نیازی به آن هست، زیرا این دو نشانه پایان جمله را نیز نشان می‎دهند.
۲ ـ ویرگول
ویرگول (کاما) نشانه‌ی درنگ کوتاه است. به¬طور کلی، هرگاه درنگ (مکث) کوتاهی در خواندن یا معنی جمله وجود داشته باشد، آن درنگ را با ویرگول نشان می‎دهیم. موارد کاربرد ویرگول به¬شرحی‌ است که درپی می‌آید:
(۱) برای جدا کردن عطف بیان یا بدل، از باقی جمله:
مثال ۱: کودتای نظامی محمدعلی شاه به¬فرمان‎دهی لیاخوف روسی، فرمانده¬ی نیروهای قزاق در ایران، صورت گرفت. (بدل)
(۲) پس از منادا، هنگامی که منادا در پایان جمله نباشد:
مثال: ای اهل ایمان، صدقه‌های خود را با منت‌گذاشتن ]بر صدقه گیرنده[ تباه مکنید.
(۳) برای جدا کردن فقره‌ها یا اجزای یک فهرست یا مجموعه، به‎جای واو عطف به‎کار می‎رود:
مثال ۱: او درباره‌ی اقتصاد کشورهای انگلیس، آلمان، فرانسه و بلژیک اطلاعات خوبی دارد.
مثال ۲: یقین بر چهار پایه استوار است: بینش زیرکانه، دریافت حکیمانه‌ی واقعیت‌ها، پند گرفتن از حوادث روزگار و پیمودن راه درست پیشینیان.
(۴) پس از فعل، در میان جمله، هنگامی که پس از آن، حرف ربط نباشد:
مثال ۱: تاکنون هر کس پا به داخل آن غار گذاشته، برنگشته.
مثال ۲: همه‎ی میوه‎هایی را که خریدی، خوردم.
مثال ۳: اجرای عملیات سیگنالی علیه گروهی از نیروهای دشمن که از خطوط ارتباطی زمینی استفاده می‎کنند، دشوار است.
مثال ۴: تا خودت به آن قله صعود نکنی، نمی‌توانی زیبایی‌ آن را درک کنی.
(۴٫۱) اگر پس از فعل، حرف ربط بیاید، ویرگول نمی‌گذاریم:
مثال ۱: هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون برمی‌آید مفرح ذات.
مثال ۲: آن‎چه به تو خواهم گفت، تو را شادی بخشد و مرا ناراحتی.
(۵) در تیتر روزنامه‎ها، به¬جای «خط تیره»:
مثال: بازی ایران، کره با شکست کره پایان یافت.
در جمله‌ی پیش، «ایران، کره» به¬جای «ایران – کره» یا «ایران و کره» آمده است.
(۶) برای جداکردن عددها یا میان رقم‌های عددهای بیش از سه‎رقمی:
مثال ۱: در صفحه‎های ۱۵، ۲۱، ۷۳، ۸۵ به‎طور مشروح درباره‌ی این موضوع بحث و بررسی شده است.
مثال ۲: آخرین موجودی او در بانک مبلغ ۲۰۶,۹۵۳,۷۳۷ ریال بود.
آگاهی: ویرگول جداکننده¬ی رقم¬های عدد¬ها، ویرگول انگلیسی (چپ به راست) است.
(۷) پس از فعل حذف شده در میان جمله:
مثال: من با مدیر عامل شرکت مصاحبه کردم و ابراهیمی با معاون مدیر عامل، تا مصاحبه‌ها را سریع‌تر به دفتر روزنامه برسانیم. (ویرگول، پس از فعل حذف شده‎ی «مصاحبه کرد» آمده است.)
(۸) پیش از واو عطف:
(۸٫۱) هنگامی که فعل جمله حذف به¬قرینه شود:
مثال: در این مناطق اگر باد از دریا بوزد هوا سرد، و اگر از صحرا بوزد هوا گرم می‎شود. (ویرگول، پس از فعل حذف شده‎ی «می‎شود» آمده است.
(۸٫۲) ‌برای جدا کردن اسم مصدرهای عطفی، اسم‌صوت‌های عطفی، و صفات دوجزئی عطفی، از ساژه‌های پس از واو عطف:
مثال: تغییر جمعیت به سه عامل بستگی دارد: باروری، مرگ‌و‌میر، و مهاجرت. (اسم مصدر عطفی)
(۸٫۳) هنگامی که ساژه‌ی پس از واو عطف، در دنباله‌ی ساژه‌ی پیش از آن قرار داشته باشد ولی به آن عطف نشود:
مثال ۱: تعداد شهرها، و راه‌های ارتباطی دو عامل مهم در این بررسی‎ها به¬حساب می‎آمدند.
مثال ۲: موضوع جلسه، بررسی وضعیت فساد مالی مدیرعامل، و کارکنان شاغل در مناطق محروم شرکت بود.
(۸٫۴) هنگامی که بخواهیم دو ساژه‌ی دارای واو عطف را از ساژه‌های دیگر جدا کنیم:
حسینی و محمدی، کریمی و گشتاسبی، و صادقی و مرزوقی با سه موتور سیکلت به¬سوی روستا رفتند.
(۸٫۵) هر جا که درنگ پیش از واو عطف لازم یا بهتر باشد:
مثال: جمعیت پناهندگان فلسطینی، بلندپروازی‌های ابرقدرت‌ مآبانه‌ای که کشور سوریه شاهد آن است، و تدابیر امنیتی در حال گسترش رژیم اشغالگر قدس، همگی تهدیدی برای حفظ تمامت ارضی لبنان بودند.
(۹) پیش از «که»:
(۹٫۱) هنگامی‎که «که» متعلق به کل جمله‎ی پیش از خود باشد، نه متعلق به یک یا چند کلمه. در مثال‎های بعد، نمونه‎هایی آمده که نیاز به گذاشتن یا نگذاشتن ویرگول پیش از «که» را نشان می‎دهند:
مثال: او نمی‌دانست چه بکند، که این نیز حال او را روز به ¬روز بدتر می‌کرد. (نیاز به ویرگول هست، زیرا «که» متعلق به کل جمله‎ی پیش از خود است.)
(۹٫۲) هنگامی‎که به‎معنی «زیرا» باشد:
مثال: او را بدین کار گماردم، که او مردی درست‌کار و امین است.
(۹٫۳) هنگامی‎که به‎معنی «به‎گونه‎ای که» یا «به‎طوری‎که» باشد:
مثال: چه کسی آسمان‎ها را بی‎ستون آفریده و استوار، که نمی‎افتند.
(۹٫۴) هنگامی‎که عبارت پیش از «که» بدل باشد:
مثال: علی، برادر محمد، که تازه از سربازی آمده است.
در مثال پیش اگر «علی» تازه از سربازی آمده باشد، پیش از «که» ویرگول» می‎گذاریم؛ ولی اگر «محمد» تازه از سربازی آمده باشد، پیش از «که» ویرگول نمی‎گذاریم.
(۱۰) پس از «را»‌، هنگامی که پس از هر مفعول، تکرار شود:
مثال: کیست که آسمان‌ها را، جنگل‌ها را، کوه‌ها را، و دریاها را آفرید.
آگاهی: پس از «را»ی آخر، نیازی به گذاشتن ویرگول نیست.
(۱۱) پس از فاعل، نهاد یا مسندالیه، هنگامی که به درست خواندن جمله کمک کند:
مثال ۱: فرماندهان تیپ، منطقه‎ی عمومی عملیات را از پیش وارسی می‎کنند. (برای این که خوانده نشود: «فرماندهان تیپ منطقه‎ی عمومی».)
مثال ۲: این روش، سم‎پاشی نادرست است و روش‎های دیگر را می‎توان سم‎پاشی درست خواند. (برای این‎که خوانده نشود: «روش سم‎پاشی».)
(۱۲) پیش از عبارت «هم … هم»
مثال: حملات یازده سپتامبر، هم فرصت بسیار مناسبی برای پی‎گیری دستور کار داخلی دولت آمریکا فراهم کرد و هم آن‎گونه که دولت‎مردان آن فکر می‎کردند، فرصتی برای پی‎گیری اهداف محقق نشده پدید آورد.
۳ ـ نقطه ویرگول
نقطه ویرگول نشانه‌ی درنگی است بیش‌تر از ویرگول و کم‌تر از نقطه. از این نشانه در مواردی که درپی می‎آید، استفاده می‌شود:
(۱) برای جدا کردن دو یا چند جمله‌‎ی مستقل که به ¬هم مربوطند (نه وابسته):
برخی از نمونه¬های جمله¬های مستقل مربوط به هم، درپی آمده است:
(۱٫۱) هنگامی که جمله¬ا¬ی بیان علت جمله¬ی پیش باشد (یا هنگامی که «زیرا» از آغاز جمله¬ای حذف شده باشد):
مثال ۱: فلانی آدم ناسپاسی‌ است؛ تا کنون هر چه به او خوبی کرده‌ام، پاسخم را با بدی داده است.
مثال ۲: مجبور نیستم برای دانشگاه به تهران بروم؛ امسال یک دانشگاه در شهرمان شروع به¬کار کرده است.
آگاهی: اگر جمله‎ی نخست به¬شکل زیر نوشته شود، نیازی به نقطه¬ویرگول ندارد و به¬جای آن ویرگول می‌گذاریم:
مثال: مجبور نیستم برای دانشگاه به تهران بروم، زیرا امسال یک دانشگاه در شهرمان شروع به¬کار کرده است.
زیرا جمله‎ی دوم به جمله‎ی اول وابسته است (نه مربوط)؛ یعنی نمی‌تواند به¬تنهایی بیاید. در این مثال، درنگِ بین دو جمله نیز کم‌تر است.
(۱٫۲) پیش از ساژه¬‎هایی که جمله¬ی پیش از خود را تفسیر می¬کنند یا توضیح می¬دهند:
مثال ۱: در پشت آن کوه باغی‌ است زیبا؛ باغی پر از گل‌های بهاری.
مثال ۲: راه گریزی نداری؛ یا باید تحمل کنی و دم نزنی، یا راه مبارزه پیش‌گیری و ساکت نمانی.
مثال ۳: جنگ‎هایی که همراه همیشگی آمریکای اقتدارگرا بوده‎اند به داشتن عوارض جانبی پیش‎بینی نشدنی شهرت دارند؛ عوارضی که تا اندازه‎ی فراوانی بر مقاصد اولیه‎ی بازیگران جنگ‎ها پیشی می‎گیرند.
مثال ۴: امام حسن و امام حسین (علیهم‌السلام) در ظلم ستیزی با هم تفاوتی نداشتند؛ اگر هریک به¬جای دیگری بود، همان کار را می‌کرد که دیگری کرد.
مثال ۵: نگاه دیگر این مبحث به تبعیدی‎های ساکن در این کشور است؛ تبعیدی‎هایی که از سال ۱۹۱۷ بر طبق سیاست‎کاری این کشور وارد این طرف مرز شده‎اند.
(۱٫۳) جمله¬هایی که نهاد آن¬ها، به قرینه‌ی نهاد جمله‌ی پیش حذف شده باشد:
مثال ۱: در شرایط کنونی، عراق کشوری ناآرام است؛ کشوری نیست که بتوان در آن سرمایه‌گذاری کرد.
مثال ۲: داشته‎های درون جدول‎ها اگر جمله باشند در پایان آن‌ها نقطه می‎گذاریم؛ اگر کلمه یا عبارت باشند در پایان آن‌ها نقطه نمی‎گذاریم.
آگاهی۱: هرگاه چنین جمله‌هایی با «واو» به هم عطف شوند، میان آن‌ها نقطه ویرگول نمی‌گذاریم:
مثال ۱: هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون برمی‌آید مفرح ذات.
مثال ۲: آن‎چه به تو خواهم گفت تو را شادی بخشد و مرا ناراحتی.
مثال ۳: داشته‎های درون جدول‎ها اگر جمله باشند در پایان آن‌ها نقطه می‎گذاریم و اگر کلمه یا عبارت باشند در پایان آن‌ها نطقه نمی‎گذاریم.
(۱٫۴) هنگامی‎که مرجع ضمیر جمله¬ا‎ی، در جمله‎ی پیش باشد:
مثال ۱: عدسی نه از پرتوها می‎کاهد و نه بر آن‌ها می‎افزاید؛ دخل و تصرف آن فقط در این حد است که با عمل شکست نور به دیدن درست و دقیق کمک می‎کند. (مرجع ضمیر آن، یعنی «عدسی»، در جمله‎ی پیش است.)
مثال ۲: هنگامی‎که توپک شناور جیوه‎ای آن قدر پایین آید که بین لامپ ۳D و فتورزیستور اولیه‎ی ۳GR قرار گیرد، دیگر به پرتو ۳D اجازه نمی‎دهد که به فتورزیستور ۳GR بیاید؛ در نتیجه مقدار مقاومت آن بالا می‎رود و موجب قطع جریان الکتریسیته در مسیر می‎شود. (مرجع ضمیر آن، یعنی «توپک»، در جمله‎ی پیش است.)
(۲) برای جدا کردن اجزای اصلی جمله¬ی مرکبی که درون آن¬ها ویرگول به¬کار رفته است:
مثال ۱: در عبارت «از این کار گریزی/گزیری نیست»، اگر منظور این باشد که «چاره¬ای جز این کار نیست»، باید کلمه¬ی «گریز» را به¬کار برد و اگر منظور این باشد که «چاره¬ای جز انجام این کار نیست»، باید کلمه¬ی «گزیر» را به¬کار برد؛ ولی از آن¬جا که هردو کلمه یک معنی را می¬رسانند، می¬توان در هر دو مورد کلمه¬ی «گریز» را به¬کار برد.
مثال ۲: کسی که فقط با دست کار می‌کند، کارگر است؛ کسی که با دست و مغز کار می‌کند، صنعتگر است؛ و هنرمند کسی را گویند که به¬کمک دست و مغز و دل کار می‌کند.
(۳) برای جلوگیری از عطف ساژه‎هایی که نباید به ساژه‎های پیش از خود عطف داده شوند:
مثال : ستاد نبرد با در نظر گرفتن توان و ترتیب عبور؛ طرح مانور، طرح آتش و طرح پشتیبانی را برای هر راهکار تهیه می‌‎کند.
(۴) برای برشماری و جداسازی اجزای گوناگون وابسته به یک مفهوم کلی؛ هنگامی که درپی هم آیند، نه در زیر هم:
مثال ۱: آثار مولانا جلال‌الدین رومی عبارتند از:
مثنوی معنوی (۶ دفتر، تصحیح نیکلسون)؛ کلیات شمس یا دیوان کبیر (۱۰ جلد، تصحیح فروزان‎فر)؛ فیه‌مافیه (تصحیح فروزان‎فر)؛ و…
مثال ۲: وسایل ایمنی جاداده شده در این خودرو عبارتند از:
دو کسیه‌ی هوا که در هنگام تصادف، در جلوی راننده و سرنشین جلو باد می‌شوند؛ چرخ‌هایی که در هنگام سرعت‌گرفتن خودرو می‌خوابند تا ارتفاع خودرو از سطح زمین کم‌تر شود؛ تایرهای بدون تیوب که در هنگام پنچری، باد آن‌ها یک‎باره خالی نمی‌شود؛…
۴ ـ دونقطه
در مواردی که درپی می‎آید، از دونقطه استفاده می‌کنیم:
(۱) برای برشمردن یا بیان اجزای یک فهرست یا مجموعه و یا یک موضوع کلی:
مثال ۱: عدل بر چهار پایه است: فکر ژرف‌اندیش، دانش عمیق و به حقیقت رسیده، نیکو داوری کردن، و استواری در شکیبایی. (امام علی علیه‎السلام)
مثال ۲: برای دوستی، سه کس را بر سه کس برگزین: خوش‌زبان را بر بدزبان، خوش‌آوازه را بر بدآوازه، و نیک‎خواه را بر بدخواه.
مثال ۳: صدام حسین برای آغاز جنگ بر چندانگیزه تاکید داشت:
(۱) اختلافات مرزی بین دو کشور.
(۲) تفاوت‌های قومی و نژادی.
(۳) تصور این که ایران و ایرانی دشمن عراق و عرب است.
(۴) داعیه‌ی رهبری دنیای عرب.
(۵) داعیه‌ی سلطه بر خلیج‌فارس.

(۲) پیش از نقل‌قول مستقیم، اگر حرف ربط «که» پیش از آن نیامده باشد، و پیش از مکالمه‌ها:
مثال: خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: “]بدی‌ها را[ به¬شیوه‌ای که نیکوتر است ]از خود[ دور کن، تا آن کس که میان تو و او دشمنی ]برقرار[ است، چون دوستی مهربان گردد.”
(۳) برای پاسخ به پرسشی در جمله‌ی پیش که بدون پاسخ به آن، خبر داده شده کامل نخواهد شد:
مثال ۱: حاصل زندگی این دو، سه فرزند بود: یک پسر و دو دختر. (پرسش جمله‌ی پیش: چند پسر و چند دختر؟)
مثال ۲: سرانجام پس از سال‌ها انتظار به خواست خود رسیدند: علی به ایران بازگشت و زندگی‎اش را در کنار پدر و مادر ادامه داد. (پرسش جمله‌ی پیش: خواست آن‌ها چه بود؟)
(۴) هرگاه واژه‌هایی مانند «مانند»، «چون»، «ازجمله» و مانند این¬ها در جمله‌ای بیاید و واژه‌هایی درپی آن شمرده شود:
(۴٫۱) اگر فعل جمله پیش از آن‌ها بیاید، پس از آن‌ها دونقطه می‌گذاریم:
مثال: نمی‌توانیم موارد نقض قانون را جزو مصداق‌های اعتراض بشماریم؛ مواردی مانند: سلب آسایش عمومی، رفتارهای خشن، آسیب رساندن به دیگران و… .
(۴٫۲) ولی اگر فعل جمله پس از آن‌ها بیاید، پس از آن‌ها دونقطه نمی‌گذاریم:
مثال: نمی‌توانیم مواردی مانند سلب آسایش عمومی، رفتارهای خشن، آسیب رساندن به دیگران و… را که از موارد نقض قانون هستند، جزو مصداق‌های اعتراض بشماریم.
(۵) برای آوردن مثال و شاهد؛ مانند همه‌ی مثال‌هایی که پیش از این آمده است.
۵ ـ گیومه
گیومه دو نوع است:
(۱) گیومه پایین (« »)
(۲) گیومه بالا (” “)
۵٫۱ ـ گیومه پایین («…»)
کاربرد اصلی این نشانه در شیوه‌نامه‌های دیگر، نشانه‌ی نقل‌قول است؛ ولی بنا به علت‎هایی که خواهد آمد، در این کتاب تنها برای تأکید، متمایزسازی و برجسته‌سازی ساژه‌هایی که می‌خواهیم از باقی جمله متمایز باشند، از این نشانه استفاده می‎شود.
مثال: این سیاست بعدها به سیاست «چماق و هویج» یا «تهدید و تطمیع» شهرت یافت.
۵٫۲ ـ گیومه بالا یا نشانه‌ی نقل‌قول ( “…” )
(۱) در این کتاب، از این نشانه تنها برای نقل‌قول مستقیم، یعنی نقل عین سخن یا نوشته‌ی دیگران، نه نقل به¬مضمون استفاده می‌شود:
مثال: امام علی (علیه‎السلام) درباره‎ی شمار افراد خانواده می‌فرماید: “قِلّه العیال اِحدی الیَسارین”؛ یعنی کمی تعداد زن و فرزند یکی از دو ]راه[ آسایش است.
(۲) هرگاه درون جمله یا بند نقل‎قول، نقل قول دیگری بیاید، برای نقل قول دوم از نشانه‎ی (”…“) استفاده می‎کنیم:
مثال: هانتینگتون در این باره در کتاب «استراتژی نظامی» خود می‎گوید: “آن‎ها ]ویتنامی‎ها[ تقریباً بدون استثنا، اول از تحرک ما به‎وسیله‎ی بالگرد، دوم از قدرت مخرب آتش توپ¬خانه‎ی ما، و سوم از تخریب فیزیکی، و مهم‎تر از همه، از تأثیرات روانی فلج‎کننده‎ی بمب‎باران هواپیماهای B-52 ما می‎ترسیدند. ویتنامی‎ها می‎گویند: ”ما عملاً هنگامی که می‎توانستیم با شیوه‎ی «واحدهای کوچک» خود، یعنی شیوه‎ی «جنگ تن‎به‎تن» در جنگل با شما بجنگیم، می‎توانستیم شما را شکست دهیم.“ بنابراین، اگر دوباره به‎ناچار، درگیر چنین وضعیتی شدیم، باید بر برتری فن‎آوری تکیه کنیم.”
(۳) با آن‎چه گذشت، روشن شد که چرا این کتاب از نشانه‎ی گیومه پایین («…») برای نقل قول استفاده نکرده است؛ زیرا در مواردی مانند مثال پیش، لازم است در خود جمله یا بند نقل‎قول از نشانه‎هایی مانند («…») و (”…“) نیز استفاده کنیم، تا بتوانیم هر سه کاربرد «نقل قول، نقل‎قول در درون نقل قول، و برجسته‎سازی در درون و بیرون نقل قول» را نشان دهیم.
۶ ـ تیره‌ خط (ـ)
تیره خط در موارد زیر به¬کار می‌رود.
(۱) به جای «تا» و «به»، بین دو مفهوم زمانی، مکانی و…:
مثال ۱: اردی‎بهشت¬- تیر ۱۳۸۳ (=تا)
مثال ۲: قطار تهران¬- تبریز (=به)
آگاهی: برای بیان مفهوم «تا» در میان دو عدد، فقط حرف «تا» را به‌کار می‌بریم و هیچ‌گاه تیره‌خط را به‌جای آن به‌کار نمی‌بریم:
ننویسید: حدود ۲۰۰-۱۵۰ متر جلوتر.
بنویسید: حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ متر جلوتر.
(۲) میان اجزای کلمه‌ی مرکب دووجهی:
مثال ۱: مانور نظامی مشترک آمریکا- عربستان
مثال ۲: اداره‌ی عقیدتی¬- سیاسی
۷ـ دو تیره خط ( – …- )
از این نشانه برای دربرگرفتن ساژه¬های معترضه و دعایی استفاده می‌شود:
مثال ۱: سه روز پیش -¬شاید هم چهار روز پیش‌- او را در میدان ونک دیدم. (ساژه¬ی معترضه)
مثال ۲: رسول گرامی اسلام -¬صلی الله علیه وآله¬- فرمود:… (ساژه¬ی دعایی)
۸ـ پرانتز
در مواردی که درپی می‎آید، از پرانتز یا کمان استفاده می‌شود:
(۱) برای دربرگرفتن ساژه¬های توضیحی و تکمیلی که حذف آن‌ها آسیبی به جمله نمی‌رساند.
مثال ۱: به¬همراه سه نفر از دوستانم (کریمی، رضائی و ضیائی) به دیدار او رفتیم.
مثال۲: چند روز پیش (همان روزی که در بم زلزله آمد) در آن‌جا بودم.
(۲) به¬جای «یا/ یا همان» و برای دربر گرفتن «معنی» یا «معادل» ساژه‌ها:
مثال ۱: جنگ عراق¬- ایران (دفاع مقدس) هشت سال بر کشور ما تحمیل شد. (یا/ یا همان دفاع مقدس)
مثال ۲: خیابان شهید مطهری (تخت طاووس)، نبش خیابان … . (یا/ یا همان خیابان تخت طاووس)
مثال ۳: چاپار (قاصد) به‎سوی او روانه داشتند تا پیغام پادشاه به او رسانند. (معنی ساژه)
مثال ۴: استراتژی (راهبرد) واژه‌ای‌ است یونانی به¬معنی… .(معادل فارسی ساژه)
(۳) برای آوردن مثال درون جمله:
مثال ۱: در مواقع اضطراری (برای مثال هنگام قطع برق) باید برابر آیین‌نامه رفتار کرد.
مثال ۲: درپایان جمله‌های انشائی (برای مثال در پایان جمله‌ی «کتاب را بیاور» که جمله‌ی امری است)، نقطه می‌گذاریم.
۸٫۱ـ تفاوت پرانتز و دو تیره¬خط
تفاوت کاربرد پرانتز با دو تیره‌خط این است که: دو تیره‌خط فقط «برای دربرگرفتن ساژه¬های توضیحی و تکمیلی» است، ولی پرانتز افزون بر آن منظور، دربردارنده‌ی معنی «یعنی» نیز هست و به‎جای «یعنی» می‎آید. بنابراین، پرانتز برای دربر گرفتن جمله¬ی معترضه¬ای به¬کار می¬رود که واژ¬ه¬ی «یعنی» در آغاز آن پنهان باشد. کاربرد هردو نشانه در مثال زیر نشان داده شده است:
از چهار حرف فارسی که جزو حروف الفبای عربی نیستند (گ، چ، پ، ژ)، دو حرف «گ» و «چ» در زبان گفتاری -¬نه نوشتاری¬- برخی از کشورهای عرب منطقه به¬کار می‌روند.
آگاهی: عبارت‌های دعایی هرگاه به‌صورت کامل باشند، در میان دو تیره‌خط، و هرگاه به‌صورت کوتاه نوشته باشند، در میان پرانتز می‌آیند:
ننویسید: رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) فرمودند.
بنویسید: رسول خدا -¬صلی‌الله علیه و آله¬- فرمودند.
ننویسید: رسول خدا -¬ص¬- فرمودند.
بنویسید: رسول خدا (ص) فرمودند.
۹ـ قلاب (کروشه)
از قلاب برای دربرگرفتن ساژه¬هایی که درپی می‎آید و برای نشان دادن این که ساژه‎ی درون قلاب، متعلق به متن اصلی نیست، استفاده می‎شود:
(۱) افزودن، تصحیح و توضیح از سوی ناقل در بین مطالب نقل شده، به ویژه در هنگام تصحیح متون:
مثال ۱: بین ما ]و آنان[ جز عقل چیزی نتواند حکم کند.
مثال ۲: ما را ]از[ سه کس ترسی نباشد.
(۲) افزودن چیزی به‎دست مترجم در ترجمه‌ی متون، به¬ویژه در ترجمه‌ی قرآن کریم:
مثال: ]بدی‌ها را[ به¬شیوه‌ای که نیکوتر است ]از خود[ دور کن، تا آن کس که میان تو و او دشمنی ]برقرار[ است، چون دوستی مهربان گردد.
۱۰ـ نشانه‌ی تعجب (!)
هرچند این نشانه «نشانه‎ی تعجب» نام دارد، کاربرد آن بیش از نشان دادن تعجب است. از این نشانه در مواردی که درپی می‎آید استفاده می‌شود:
(۱) برای نشان دادن تعجب:
مثال ۱: هر صبحانه دو سنگک می‌خورد و ده تخم‌مرغ!
آگاهی: هرگاه ساختار جمله‌ای پرسشی باشد، ولی لحن و مفهوم آن دربردارنده‌ی تعجب باشد، به¬جای نشانه‌ی پرسش، در پایان آن نشانه‌ی تعجب می‌‎گذاریم:
مثال ۲: چه‎قدر دور است! (گوینده نمی‌پرسد دوری آن چه‎قدر است؟ بلکه بیان می‌کند که دوری آن بیش از اندازه‎ای است که تصور می‌‎کرده.)
(۲) برای نشان دادن حالت‌هایی که درپی آمده است:
(۱٫۲) استهزا: برای این کار باید به شما جایزه‌ی نوبل بدهند!
(۲٫۲) تأکید: می‌روید و سه‎روزه برمی‌گردید!
(۳٫۲) اخطار: مواظب رفتارت باش!
(۴٫۲) امر: ایست!
(۵٫۲) نهی: نکن!
(۶٫۲) تحسین: آفرین بر شما!
(۷٫۲) ندا و خطاب: هان ای درستکاران!
(۸٫۲) آرزو: ای کاش در جهان بدی نبود!
(۹٫۲) درد: آخ!
(۱۰٫۲) حسرت: آه!
آگاهی: نشانه‌ی تعجب در بیش‌تر موارد پیش -¬ به‎جز در هنگام استهزا- پس از جمله‌ها و عبارت‌های کوتاه و واژه‌ها می‌آید، نه پس از جمله‎های بلند؛ برای نمونه جمله‌های زیر هرچند دربردارنده‌ی حالت‎های پیش گفته هستند، در پایان آن‌ها نشانه‌ی تعجب نمی‌گذاریم:
مثال ۱: من فقط یک بار به آن قله صعود کرده‌ام نه بیش‌تر. (تأکید)
مثال ۲: اگر تا یک ماه دیگر جواب مشخصی ندهید، قراردادمان فسخ خواهد شد. (اخطار)
مثال ۳: بروید آن دزدانی را که به مال و جان مردم رحم نکردند به سزای اعمالشان برسانید. (امر)
(۳) پس از جمله‎های استفهامی انکاری یا جمله‎های پرسشی منفی که پرسش¬کننده انتظار پاسخ مثبت دارد:
مثال ۱: مگر نه این است که هر کس آن‎ چه را کِشته درو خواهد کرد! (جمله‎ی استفهامی ‎انکاری)
مثال ۲: مگر نمی‌دانی که خدا بر همه‌ی کردار ما، ریز و درشت، آگاه است! (جمله‎ی پرسشی منفی)
آگاهی: در پایان جمله‎های پرسشی منفی که این گونه نیستند نشانه‌ی پرسش می‌گذاریم:
محمد: مگر علی هنوز برنگشته؟
رضا: نه، برنگشته.
(۴) پس از جمله‎های پرسشی که جنبه‌ی خواهش مؤدبانه دارند، به¬جای نشانه‌ی پرسش:
مثال ۱: لطف می‌کنید آن کتاب را به من بدهید!
مثال ۲: اجازه می‌دهید من هم همراهتان بیایم!
۱۱ـ نشانه‌ی پرسش (؟)
نشانه‎ی پرسش در چند مورد به¬شرحی که درپی می‌آید، به¬کار می‌رود:
(۱) پس از جمله‌های پرسشی مستقیم:
مثال ۱: آیا می‌دانی علت اصلی ستم به دیگران چیست؟
مثال ۲: نمی‌توانید تا پایان سال این کتاب را چاپ کنید؟
آگاهی: پس از جمله‌های پرسشی غیرمستقیم، نشانه‌ی پرسش نمی‌گذاریم؛ به‌زبان دیگر، هرگاه جمله‌ی اصلی پرسشی نباشد (یعنی فعل جمله‌ی اصلی با کلمه‌های پرسشی همراه نباشد)، پس از جمله‌ی پرسشی درون جمله‌ی اصلی، نشانه‌ی پرسش نمی‌گذاریم. در مثال‌های بعد، جمله‌های پرسشی درون جمله‌ی اصلی مشخص شده‌اند:
مثال ۱: نمی‌دانست چه باید بکند تا این فتنه را بخواباند.
مثال ۲: حیوانات، رد پای آن‌ها و رفتارشان، نشانگر این است که آیا در این منطقه انسان هست یا نه.
مثال ۳: با آن‎که می‎دانست چه کسی شیشه را شکسته است چیزی نگفت.
(۲) پس از جمله‎های پرسشی در نقل‌قول مستقیم و گفت‎و‎گوهای نمایش¬نامه‌ها:
مثال ۱: یادم می‌آید مرتب درباره‌ی مردی به¬نام همایون می‌پرسید؛ مرتب می‌گفت: همایون کجاست؟ همایون چه شد؟
مثال ۲: علی ]با قیافه‎ی حق به‎جانب[: من که خبر ندارم، شما چه؟
(۳) پس از قیدهای استفهام، هنگامی که به¬تنهایی به¬جای یک جمله‌ی پرسشی کامل باشند:
مثال:
علی: هفت سال است که این دو روستا با هم درگیری دارند.
رضا: چرا؟ (چرا درگیری دارند؟)
علی: بر سر آب.
(۴) پس از عنوان پرسشی کتاب‌ها، مقاله‌ها و مطالب، حتی در بین جمله‌ی مثبت:
مثال ۱: می‌خواهم عنوان این مقاله‌ را «چه‎¬گونه تصمیم بگیریم؟» بگذارم.
مثال ۲: آخرین کتابی که این مرکز چاپ کرده، کتاب «دشمن چه‎گونه می‌اندیشد؟» است.
(۵) در پایان هر کلمه یا عبارتی که نقش یا حالت جمله‌ی پرسشی داشته باشد:
مثال ۱:
همایون: چه کسی گلدان را شکسته؟
محسن: علی
همایون: علی؟ (علی گلدان را شکسته؟) اصلاً باور نمی‌کنم.
مثال ۲: چه کسی این را به شما گفت؟ مهرداد یا سهیل؟ (مهرداد گفت یا سهیل؟)
(۶) برای نشان دادن تردید، نشانه‌ی پرسش را درون پرانتز می‌آوریم:
مثال: می‌گویند قاتل همدستی نداشته(؟) ولی چنین کاری از دست یک نفر ساخته نیست.
آگاهی: برای نشان دادن تردید همراه با استهزا و ریشخند، نشانه‌ی تعجب و پرسش همراه با هم و بدون پرانتز می‌آیند:
مثال: برخی منابع غیررسمی اعلان کرده‌اند که این کشور به فن‌آوری ساخت سلاح هسته‌ای دست یافته است!؟
$$$$$
تعریف و تاریخچه
نشانه‌گذاری سجاوندی عبارت است از گذاشتن نشانه‌هایی (نقطه، ویرگول، پرانتز و…) در متن، که خواندن و درک درست مطالب را آسان می‌سازند.
«سجاوند»، تازی شده‌ی «سگاوند» و «سگاوند شهری است در دامنه‌ی کوهی به همین نام، نزدیک سیستان.» در قدیم‌ترین متن‌هایی که در دست است اثری از نشانه‌های سجاوندی دیده نمی‌شود. تنها در متن‌های باستانی یونانی و رومی، برخی نمونه‌های نشانه‌گذاری مانند دو نقطه روی‌هم دیده می‌شود. «محمد‌بن ابی‌یزید طیفور» (متوفی ۵۶۰ ق) ملقب به «شمس‌الدین» و مکنی به «ابوالفضل السجاوندی القاری»، نخستین‌بار در سده‌ی ششم هجری قمری نشانه‌های هفت‌گانه‌ی وقف را برای راه‌نمایی قاریان و درست‌خوانی قرآن کریم به‌کار برد. از همین رو نیز، این نشانه‌ها را «سجاوندی»، و قرآن‌هایی را که این نشانه‌ها در آن‌ها به‌کار رفته «قرآن سجاوندی» نامیدند.
این ابداع، کاتبان اروپایی کتاب مقدس را در سده‌های میانی (قرون وسطا) واداشت تا نشانه‌هایی را در آن به‌کار ‌برند. با اختراع چاپ، روی آوردن به استاندارد کردن نشانه‌گذاری نوشته‌ها بیشتر شد و «آلدوس مانوتیوس» و نوه‌اش نخستین تلاش‌ها را برای این کار انجام دادند. نشانه‌های سجاوندی امروز، گسترش یافته و تکمیل شده‌ی‌‌ همان نشانه‌ها هستند. (۳: ویکی پدیای فارسی)
قواعد نشانه‌گذاری
نشانه‌گذاری درست، نتایج زیر را دربر خواهد داشت:
(۱) آسان‎تر کردن خواندن متن.
(۲) آسان‎تر کردن درک متن.
(۳) جلوگیری از دوباره خوانی.
(۴) جلوگیری از نادرست خوانی.
(۵) زدودن ابهام.
به دو مثالی که درپی می‌‎آید، نگاه کنید. گذاشتن یا نگذاشتن نشانه‎ی ویرگول در جاهای گوناگون یک جمله، موجب پدید آمدن معنی‎هایی متفاوت شده است:
مثال ۱: فرآیندهای مورد بحث در بخش قبلی، به‌طرز گسترده‎ای تعمیم یافته است تا عمق موضوعات اصلاحات سیاسی در خاورمیانه را نشان دهد.
مثال ۲: فرآیند مورد بحث، در بخش قبلی به‌طرز گسترده‎ای تعمیم یافته است تا عمق موضوعات اصلاحات سیاسی در خاورمیانه را نشان دهد.
پس به‎کاربردن درست و بجای نشانه‎های سجاوندی موجب می‌‎شود که خواننده، متن را آن‎گونه بخواند و بفهمد که پدید آورنده می‌‎خواهد، و دستور زبان و آهنگ خواندن متن برای خواننده کاملاً روشن می‌شود. از آن‌جا که کاربرد اصلی نشانه‌گذاری، کمک به درستیِ خواندن و درک نوشته است، ویراستار باید آن را برای روان کردن جمله و دریافتنی کردن دستور آن به‎کار گیرد.
نشانه‎های رایج در نوشتار فارسی عبارتند از: نقطه (.)، ویرگول (،)، نقطه‎ویرگول (؛)، دو نقطه (:)، گیومه پایین («»)، گیومه بالا («»)، ‌ تیره‌خط (ـ)، دو تیره‌خط (ـ ـ)، پرانتز، قلاب (] [)، کج‎خط (/)، نشانه‎ی تعجب (!)، نشانه‎ی پرسش (؟)، سه نقطه (…)، ابرو یا خط تاب‌دار (~)، نشانه‎ی همانندی یا تکرار (//).
۱ ـ نقطه
نقطه در موارد زیر به‌کار می‌رود:
(۱) در پایان جمله‌های خبری یا انشائی:
جمله‌ی خبری مانند: کسی که میانه‌روی پیشه کند درمانده نخواهد شد. (امام علی علیه السلام)
جمله‌ی انشایی مانند: خدایا، در این لحظات سخت امتحان، نور ایمان را بر قلب ما بتابان. (شهید دکتر مصطفی چمران)
(۲) در میان کوتاه نوشته‌های (حروف اختصاریِِ) فارسی و لاتین:
مثال ۱: ه‍. ق (هجری قمری)
مثال ۲: ن. ک (نگاه کنید به)
مثال ۳: ج. ا. ا (جمهوری اسلامی ایران)
مثال ۴: (سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا) =
C. I. A. (Central Intelligence Agency)
(۲. ۱) در پایان کوتاه‌نوشته‌ها نقطه نمی‌گذاریم، مگر هنگامی که کوتاه‌نوشته فقط یک حرف داشته باشد:
مثال: ف. شجری (فتح ا …شجری)
(۲. ۲) در املای فارسی نام‌های لاتین، پس از نام میانی کسان (افراد) نقطه نمی‌گذاریم:
مثال: جان اف کِندی
(۲. ۳) هرگاه کوتاه‌نوشته‌ها به‌صورت حرف‌های جدا از هم خوانده شوند در میان آن‌ها نقطه می‌گذاریم. (مانند مثال ۴ بند ۲)، ولی اگر به‌صورت کلمه خوانده شوند در میان آن‌ها نقطه نمی‌گذاریم:
مثال: (سازمان کشورهای صادر کننده‌ی نفت) =
(Organization of Petrolum Exporting Countries) OPEC
(۳) هنگامی که اجزای یک موضوع کلی، فهرست‌وار در زیر هم برشمرده شوند:
(۳. ۱) اگر هریک از بندهای در زیر هم آمده -‌بدون شمارش حرف‌ها- دارای سه واژه یا کمتر باشند، در پایان آن‌ها هیچ نشانه‌ای نمی‌گذاریم:
مثال: فرماندهان عمر سه پیشنهاد به ایرانیان دادند:
(۱) اسلام‌آوردن ایرانیان
(۲) پرداخت جزیه
(۳) جنگ
رستم فرخ‎زاد آخرین پیشنهاد را پذیرفت.
(۳. ۲) اگر دست کم یکی از بند‌ها بیش از سه واژه داشته باشد، در پایان همه‌ی آن‌ها نقطه می‌گذاریم:
مثال ۱: صدام حسین برای آغاز جنگ بر چندانگیزه تاکید داشت:
(۱) اختلافات مرزی بین دو کشور.
(۲) تفاوت‌های قومی و نژادی.
(۳) تصور اینکه ایران و ایرانی دشمن عراق و عرب است.
(۴) داعیه‌ی رهبری دنیای عرب.
(۵) داعیه‌ی سلطه بر خلیج‌فارس.

(۴) داشته‎های درون جدول‎ها:
(۱. ۴) اگر جمله باشند، در پایان آن‌ها نقطه می‌‎گذاریم.
(۴. ۲) اگر جمله نباشند (واژه یا عبارت باشند)، در پایان آن‌ها نقطه نمی‌‎گذاریم.
(۵) پس از نشانه‎هایی مانند «!» و «؟» در پایان جمله، گذاشتن نقطه نه درست است و نه نیازی به آن هست، زیرا این دو نشانه پایان جمله را نیز نشان می‌‎دهند.
۲ ـ ویرگول
ویرگول (کاما) نشانه‌ی درنگ کوتاه است. به‌طور کلی، هرگاه درنگ (مکث) کوتاهی در خواندن یا معنی جمله وجود داشته باشد، آن درنگ را با ویرگول نشان می‌‎دهیم. موارد کاربرد ویرگول به‌شرحی‌ است که درپی می‌آید:
(۱) برای جدا کردن عطف بیان یا بدل، از باقی جمله:
مثال ۱: کودتای نظامی محمدعلی شاه به‌فرمان‎دهی لیاخوف روسی، فرمانده‌ی نیروهای قزاق در ایران، صورت گرفت. (بدل)
(۲) پس از منادا، هنگامی که منادا در پایان جمله نباشد:
مثال:‌ای اهل ایمان، صدقه‌های خود را با منت‌گذاشتن] بر صدقه گیرنده [تباه مکنید.
(۳) برای جدا کردن فقره‌ها یا اجزای یک فهرست یا مجموعه، به‎جای واو عطف به‎کار می‌‎رود:
مثال ۱: او درباره‌ی اقتصاد کشورهای انگلیس، آلمان، فرانسه و بلژیک اطلاعات خوبی دارد.
مثال ۲: یقین بر چهار پایه استوار است: بینش زیرکانه، دریافت حکیمانه‌ی واقعیت‌ها، پند گرفتن از حوادث روزگار و پیمودن راه درست پیشینیان.
(۴) پس از فعل، در میان جمله، هنگامی که پس از آن، حرف ربط نباشد:
مثال ۱: تاکنون هر کس پا به داخل آن غار گذاشته، برنگشته.
مثال ۲: همه‎ی میوه‎هایی را که خریدی، خوردم.
مثال ۳: اجرای عملیات سیگنالی علیه گروهی از نیروهای دشمن که از خطوط ارتباطی زمینی استفاده می‌‎کنند، دشوار است.
مثال ۴: تا خودت به آن قله صعود نکنی، نمی‌توانی زیبایی‌ آن را درک کنی.
(۴. ۱) اگر پس از فعل، حرف ربط بیاید، ویرگول نمی‌گذاریم:
مثال ۱: هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون برمی‌آید مفرح ذات.
مثال ۲: آن‎چه به تو خواهم گفت، تو را شادی بخشد و مرا ناراحتی.
(۵) در تی‌تر روزنامه‎ها، به‌جای «خط تیره»:
مثال: بازی ایران، کره با شکست کره پایان یافت.
در جمله‌ی پیش، «ایران، کره» به‌جای «ایران – کره» یا «ایران و کره» آمده است.
(۶) برای جداکردن عدد‌ها یا میان رقم‌های عددهای بیش از سه‎رقمی:
مثال ۱: در صفحه‎های ۱۵، ۲۱، ۷۳، ۸۵ به‎طور مشروح درباره‌ی این موضوع بحث و بررسی شده است.
مثال ۲: آخرین موجودی او در بانک مبلغ ۲۰۶، ۹۵۳، ۷۳۷ ریال بود.
آگاهی: ویرگول جداکننده‌ی رقم‌های عدد‌ها، ویرگول انگلیسی (چپ به راست) است.
(۷) پس از فعل حذف شده در میان جمله:
مثال: من با مدیر عامل شرکت مصاحبه کردم و ابراهیمی با معاون مدیر عامل، تا مصاحبه‌ها را سریع‌تر به دفتر روزنامه برسانیم. (ویرگول، پس از فعل حذف شده‎ی «مصاحبه کرد» آمده است.)
(۸) پیش از واو عطف:
(۸. ۱) هنگامی که فعل جمله حذف به‌قرینه شود:
مثال: در این مناطق اگر باد از دریا بوزد هوا سرد، و اگر از صحرا بوزد هوا گرم می‌‎شود. (ویرگول، پس از فعل حذف شده‎ی «می‌‎شود» آمده است.
(۸. ۲) ‌برای جدا کردن اسم مصدرهای عطفی، اسم‌صوت‌های عطفی، و صفات دوجزئی عطفی، از ساژه‌های پس از واو عطف:
مثال: تغییر جمعیت به سه عامل بستگی دارد: باروری، مرگ‌و‌میر، و مهاجرت. (اسم مصدر عطفی)
(۸. ۳) هنگامی که ساژه‌ی پس از واو عطف، در دنباله‌ی ساژه‌ی پیش از آن قرار داشته باشد ولی به آن عطف نشود:
مثال ۱: تعداد شهر‌ها، و راه‌های ارتباطی دو عامل مهم در این بررسی‎ها به‌حساب می‌‎آمدند.
مثال ۲: موضوع جلسه، بررسی وضعیت فساد مالی مدیرعامل، و کارکنان شاغل در مناطق محروم شرکت بود.
(۸. ۴) هنگامی که بخواهیم دو ساژه‌ی دارای واو عطف را از ساژه‌های دیگر جدا کنیم:
حسینی و محمدی، کریمی و گشتاسبی، و صادقی و مرزوقی با سه موتور سیکلت به‌سوی روستا رفتند.
(۸. ۵) هر جا که درنگ پیش از واو عطف لازم یا بهتر باشد:
مثال: جمعیت پناهندگان فلسطینی، بلندپروازی‌های ابرقدرت‌ مآبانه‌ای که کشور سوریه شاهد آن است، و تدابیر امنیتی در حال گسترش رژیم اشغالگر قدس، همگی تهدیدی برای حفظ تمامت ارضی لبنان بودند.
(۹) پیش از «که»:
(۹. ۱) هنگامی‎که «که» متعلق به کل جمله‎ی پیش از خود باشد، نه متعلق به یک یا چند کلمه. در مثال‎های بعد، نمونه‎هایی آمده که نیاز به گذاشتن یا نگذاشتن ویرگول پیش از «که» را نشان می‌‎دهند:
مثال: او نمی‌دانست چه بکند، که این نیز حال او را روز به ‌روز بد‌تر می‌کرد. (نیاز به ویرگول هست، زیرا «که» متعلق به کل جمله‎ی پیش از خود است.)
(۹. ۲) هنگامی‎که به‎معنی «زیرا» باشد:
مثال: او را بدین کار گماردم، که او مردی درست‌کار و امین است.
(۹. ۳) هنگامی‎که به‎معنی «به‎گونه‎ای که» یا «به‎طوری‎که» باشد:
مثال: چه کسی آسمان‎ها را بی‎ستون آفریده و استوار، که نمی‌‎افتند.
(۹. ۴) هنگامی‎که عبارت پیش از «که» بدل باشد:
مثال: علی، برادر محمد، که تازه از سربازی آمده است.
در مثال پیش اگر «علی» تازه از سربازی آمده باشد، پیش از «که» ویرگول» می‌‎گذاریم؛ ولی اگر «محمد» تازه از سربازی آمده باشد، پیش از «که» ویرگول نمی‌‎گذاریم.
(۱۰) پس از «را» ‌، هنگامی که پس از هر مفعول، تکرار شود:
مثال: کیست که آسمان‌ها را، جنگل‌ها را، کوه‌ها را، و دریا‌ها را آفرید.
آگاهی: پس از «را» ی آخر، نیازی به گذاشتن ویرگول نیست.
(۱۱) پس از فاعل، نهاد یا مسندالیه، هنگامی که به درست خواندن جمله کمک کند:
مثال ۱: فرماندهان تیپ، منطقه‎ی عمومی عملیات را از پیش وارسی می‌‎کنند. (برای اینکه خوانده نشود: «فرماندهان تیپ منطقه‎ی عمومی».)
مثال ۲: این روش، سم‎پاشی نادرست است و روش‎های دیگر را می‌‎توان سم‎پاشی درست خواند. (برای این‎که خوانده نشود: «روش سم‎پاشی».)
(۱۲) پیش از عبارت «هم… هم»
مثال: حملات یازده سپتامبر، هم فرصت بسیار مناسبی برای پی‎گیری دستور کار داخلی دولت آمریکا فراهم کرد و هم آن‎گونه که دولت‎مردان آن فکر می‌‎کردند، فرصتی برای پی‎گیری اهداف محقق نشده پدید آورد.
۳ ـ نقطه ویرگول
نقطه ویرگول نشانه‌ی درنگی است بیشتر از ویرگول و کمتر از نقطه. از این نشانه در مواردی که درپی می‌‎آید، استفاده می‌شود:
(۱) برای جدا کردن دو یا چند جمله‌‎ی مستقل که به ‌هم مربوطند (نه وابسته):
برخی از نمونه‌های جمله‌های مستقل مربوط به هم، درپی آمده است:
(۱. ۱) هنگامی که جمله‌ا‌ی بیان علت جمله‌ی پیش باشد (یا هنگامی که «زیرا» از آغاز جمله‌ای حذف شده باشد):
مثال ۱: فلانی آدم ناسپاسی‌ است؛ تا کنون هر چه به او خوبی کرده‌ام، پاسخم را با بدی داده است.
مثال ۲: مجبور نیستم برای دانشگاه به تهران بروم؛ امسال یک دانشگاه در شهرمان شروع به‌کار کرده است.
آگاهی: اگر جمله‎ی نخست به‌شکل زیر نوشته شود، نیازی به نقطه‌ویرگول ندارد و به‌جای آن ویرگول می‌گذاریم:
مثال: مجبور نیستم برای دانشگاه به تهران بروم، زیرا امسال یک دانشگاه در شهرمان شروع به‌کار کرده است.
زیرا جمله‎ی دوم به جمله‎ی اول وابسته است (نه مربوط)؛ یعنی نمی‌تواند به‌تنهایی بیاید. در این مثال، درنگِ بین دو جمله نیز کمتر است.
(۱. ۲) پیش از ساژه‌‎هایی که جمله‌ی پیش از خود را تفسیر می‌کنند یا توضیح می‌دهند:
مثال ۱: در پشت آن کوه باغی‌ است زیبا؛ باغی پر از گل‌های بهاری.
مثال ۲: راه گریزی نداری؛ یا باید تحمل کنی و دم نزنی، یا راه مبارزه پیش‌گیری و ساکت نمانی.
مثال ۳: جنگ‎هایی که همراه همیشگی آمریکای اقتدارگرا بوده‎اند به داشتن عوارض جانبی پیش‎بینی نشدنی شهرت دارند؛ عوارضی که تا اندازه‎ی فراوانی بر مقاصد اولیه‎ی بازیگران جنگ‎ها پیشی می‌‎گیرند.
مثال ۴: امام حسن و امام حسین (علیهم‌السلام) در ظلم ستیزی با هم تفاوتی نداشتند؛ اگر هریک به‌جای دیگری بود،‌‌ همان کار را می‌کرد که دیگری کرد.
مثال ۵: نگاه دیگر این مبحث به تبعیدی‎های ساکن در این کشور است؛ تبعیدی‎هایی که از سال ۱۹۱۷ بر طبق سیاست‎کاری این کشور وارد این طرف مرز شده‎اند.
(۱. ۳) جمله‌هایی که نهاد آن‌ها، به قرینه‌ی نهاد جمله‌ی پیش حذف شده باشد:
مثال ۱: در شرایط کنونی، عراق کشوری ناآرام است؛ کشوری نیست که بتوان در آن سرمایه‌گذاری کرد.
مثال ۲: داشته‎های درون جدول‎ها اگر جمله باشند در پایان آن‌ها نقطه می‌‎گذاریم؛ اگر کلمه یا عبارت باشند در پایان آن‌ها نقطه نمی‌‎گذاریم.
آگاهی۱: هرگاه چنین جمله‌هایی با «واو» به هم عطف شوند، میان آن‌ها نقطه ویرگول نمی‌گذاریم:
مثال ۱: هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون برمی‌آید مفرح ذات.
مثال ۲: آن‎چه به تو خواهم گفت تو را شادی بخشد و مرا ناراحتی.
مثال ۳: داشته‎های درون جدول‎ها اگر جمله باشند در پایان آن‌ها نقطه می‌‎گذاریم و اگر کلمه یا عبارت باشند در پایان آن‌ها نطقه نمی‌‎گذاریم.
(۱. ۴) هنگامی‎که مرجع ضمیر جمله‌ا‎ی، در جمله‎ی پیش باشد:
مثال ۱: عدسی نه از پرتو‌ها می‌‎کاهد و نه بر آن‌ها می‌‎افزاید؛ دخل و تصرف آن فقط در این حد است که با عمل شکست نور به دیدن درست و دقیق کمک می‌‎کند. (مرجع ضمیر آن، یعنی «عدسی»، در جمله‎ی پیش است.)
مثال ۲: هنگامی‎که توپک شناور جیوه‎ای آن قدر پایین آید که بین لامپ ۳D و فتورزیستور اولیه‎ی ۳GR قرار گیرد، دیگر به پرتو ۳D اجازه نمی‌‎دهد که به فتورزیستور ۳GR بیاید؛ در نتیجه مقدار مقاومت آن بالا می‌‎رود و موجب قطع جریان الکتریسیته در مسیر می‌‎شود. (مرجع ضمیر آن، یعنی «توپک»، در جمله‎ی پیش است.)
(۲) برای جدا کردن اجزای اصلی جمله‌ی مرکبی که درون آن‌ها ویرگول به‌کار رفته است:
مثال ۱: در عبارت «از این کار گریزی/گزیری نیست»، اگر منظور این باشد که «چاره‌ای جز این کار نیست»، باید کلمه‌ی «گریز» را به‌کار برد و اگر منظور این باشد که «چاره‌ای جز انجام این کار نیست»، باید کلمه‌ی «گزیر» را به‌کار برد؛ ولی از آن‌جا که هردو کلمه یک معنی را می‌رسانند، می‌توان در هر دو مورد کلمه‌ی «گریز» را به‌کار برد.
مثال ۲: کسی که فقط با دست کار می‌کند، کارگر است؛ کسی که با دست و مغز کار می‌کند، صنعتگر است؛ و هنرمند کسی را گویند که به‌کمک دست و مغز و دل کار می‌کند.
(۳) برای جلوگیری از عطف ساژه‎هایی که نباید به ساژه‎های پیش از خود عطف داده شوند:
مثال: ستاد نبرد با در نظر گرفتن توان و ترتیب عبور؛ طرح مانور، طرح آتش و طرح پشتیبانی را برای هر راهکار تهیه می‌‎کند.
(۴) برای برشماری و جداسازی اجزای گوناگون وابسته به یک مفهوم کلی؛ هنگامی که درپی هم آیند، نه در زیر هم:
مثال ۱: آثار مولانا جلال‌الدین رومی عبارتند از:
مثنوی معنوی (۶ دفتر، تصحیح نیکلسون)؛ کلیات شمس یا دیوان کبیر (۱۰ جلد، تصحیح فروزان‎فر)؛ فیه‌مافیه (تصحیح فروزان‎فر)؛ و…
مثال ۲: وسایل ایمنی جاداده شده در این خودرو عبارتند از:
دو کسیه‌ی هوا که در هنگام تصادف، در جلوی راننده و سرنشین جلو باد می‌شوند؛ چرخ‌هایی که در هنگام سرعت‌گرفتن خودرو می‌خوابند تا ارتفاع خودرو از سطح زمین کمتر شود؛ تایرهای بدون تیوب که در هنگام پنچری، باد آن‌ها یک‎باره خالی نمی‌شود؛…
۴ ـ دونقطه
در مواردی که درپی می‌‎آید، از دونقطه استفاده می‌کنیم:
(۱) برای برشمردن یا بیان اجزای یک فهرست یا مجموعه و یا یک موضوع کلی:
مثال ۱: عدل بر چهار پایه است: فکر ژرف‌اندیش، دانش عمیق و به حقیقت رسیده، نیکو داوری کردن، و استواری در شکیبایی. (امام علی علیه‎السلام)
مثال ۲: برای دوستی، سه کس را بر سه کس برگزین: خوش‌زبان را بر بدزبان، خوش‌آوازه را بر بدآوازه، و نیک‎خواه را بر بدخواه.
مثال ۳: صدام حسین برای آغاز جنگ بر چندانگیزه تاکید داشت:
(۱) اختلافات مرزی بین دو کشور.
(۲) تفاوت‌های قومی و نژادی.
(۳) تصور اینکه ایران و ایرانی دشمن عراق و عرب است.
(۴) داعیه‌ی رهبری دنیای عرب.
(۵) داعیه‌ی سلطه بر خلیج‌فارس.

(۲) پیش از نقل‌قول مستقیم، اگر حرف ربط «که» پیش از آن نیامده باشد، و پیش از مکالمه‌ها:
مثال: خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «] بدی‌ها را [به‌شیوه‌ای که نیکو‌تر است] از خود [دور کن، تا آن کس که میان تو و او دشمنی] برقرار [است، چون دوستی مهربان گردد.»
(۳) برای پاسخ به پرسشی در جمله‌ی پیش که بدون پاسخ به آن، خبر داده شده کامل نخواهد شد:
مثال ۱: حاصل زندگی این دو، سه فرزند بود: یک پسر و دو دختر. (پرسش جمله‌ی پیش: چند پسر و چند دختر؟)
مثال ۲: سرانجام پس از سال‌ها انتظار به خواست خود رسیدند: علی به ایران بازگشت و زندگی‎اش را در کنار پدر و مادر ادامه داد. (پرسش جمله‌ی پیش: خواست آن‌ها چه بود؟)
(۴) هرگاه واژه‌هایی مانند «مانند»، «چون»، «ازجمله» و مانند این‌ها در جمله‌ای بیاید و واژه‌هایی درپی آن شمرده شود:
(۴. ۱) اگر فعل جمله پیش از آن‌ها بیاید، پس از آن‌ها دونقطه می‌گذاریم:
مثال: نمی‌توانیم موارد نقض قانون را جزو مصداق‌های اعتراض بشماریم؛ مواردی مانند: سلب آسایش عمومی، رفتارهای خشن، آسیب رساندن به دیگران و….
(۴. ۲) ولی اگر فعل جمله پس از آن‌ها بیاید، پس از آن‌ها دونقطه نمی‌گذاریم:
مثال: نمی‌توانیم مواردی مانند سلب آسایش عمومی، رفتارهای خشن، آسیب رساندن به دیگران و… را که از موارد نقض قانون هستند، جزو مصداق‌های اعتراض بشماریم.
(۵) برای آوردن مثال و شاهد؛ مانند همه‌ی مثال‌هایی که پیش از این آمده است.
۵ ـ گیومه
گیومه دو نوع است:
(۱) گیومه پایین («»)
(۲) گیومه بالا («»)
۵. ۱ ـ گیومه پایین («…»)
کاربرد اصلی این نشانه در شیوه‌نامه‌های دیگر، نشانه‌ی نقل‌قول است؛ ولی بنا به علت‎هایی که خواهد آمد، در این کتاب تنها برای تأکید، متمایزسازی و برجسته‌سازی ساژه‌هایی که می‌خواهیم از باقی جمله متمایز باشند، از این نشانه استفاده می‌‎شود.
مثال: این سیاست بعد‌ها به سیاست «چماق و هویج» یا «تهدید و تطمیع» شهرت یافت.
۵. ۲ ـ گیومه بالا یا نشانه‌ی نقل‌قول («…»)
(۱) در این کتاب، از این نشانه تنها برای نقل‌قول مستقیم، یعنی نقل عین سخن یا نوشته‌ی دیگران، نه نقل به‌مضمون استفاده می‌شود:
مثال: امام علی (علیه‎السلام) درباره‎ی شمار افراد خانواده می‌فرماید: «قِلّه العیال اِحدی الیَسارین»؛ یعنی کمی تعداد زن و فرزند یکی از دو] راه [آسایش است.
(۲) هرگاه درون جمله یا بند نقل‎قول، نقل قول دیگری بیاید، برای نقل قول دوم از نشانه‎ی (»… «) استفاده می‌‎کنیم:
مثال: هانتینگتون در این باره در کتاب «استراتژی نظامی» خود می‌‎گوید: «آن‎ها] ویتنامی‎ها [تقریباً بدون استثنا، اول از تحرک ما به‎وسیله‎ی بالگرد، دوم از قدرت مخرب آتش توپ‌خانه‎ی ما، و سوم از تخریب فیزیکی، و مهم‎تر از همه، از تأثیرات روانی فلج‎کننده‎ی بمب‎باران هواپیماهای B-۵۲ ما می‌‎ترسیدند. ویتنامی‎ها می‌‎گویند:» ما عملاً هنگامی که می‌‎توانستیم با شیوه‎ی «واحدهای کوچک» خود، یعنی شیوه‎ی «جنگ تن‎به‎تن» در جنگل با شما بجنگیم، می‌‎توانستیم شما را شکست دهیم. «بنابراین، اگر دوباره به‎ناچار، درگیر چنین وضعیتی شدیم، باید بر برتری فن‎آوری تکیه کنیم.»
(۳) با آن‎چه گذشت، روشن شد که چرا این کتاب از نشانه‎ی گیومه پایین («…») برای نقل قول استفاده نکرده است؛ زیرا در مواردی مانند مثال پیش، لازم است در خود جمله یا بند نقل‎قول از نشانه‎هایی مانند («…») و (»… «) نیز استفاده کنیم، تا بتوانیم هر سه کاربرد «نقل قول، نقل‎قول در درون نقل قول، و برجسته‎سازی در درون و بیرون نقل قول» را نشان دهیم.
۶ ـ تیره‌ خط (ـ)
تیره خط در موارد زیر به‌کار می‌رود.
(۱) به جای «تا» و «به»، بین دو مفهوم زمانی، مکانی و…:
مثال ۱: اردی‎بهشت‌- تیر ۱۳۸۳ (=تا)
مثال ۲: قطار تهران‌- تبریز (=به)
آگاهی: برای بیان مفهوم «تا» در میان دو عدد، فقط حرف «تا» را به‌کار می‌بریم و هیچ‌گاه تیره‌خط را به‌جای آن به‌کار نمی‌بریم:
ننویسید: حدود ۲۰۰-۱۵۰ متر جلو‌تر.
بنویسید: حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ متر جلو‌تر.
(۲) میان اجزای کلمه‌ی مرکب دووجهی:
مثال ۱: مانور نظامی مشترک آمریکا- عربستان
مثال ۲: اداره‌ی عقیدتی‌- سیاسی
۷ـ دو تیره خط (-… -)
از این نشانه برای دربرگرفتن ساژه‌های معترضه و دعایی استفاده می‌شود:
مثال ۱: سه روز پیش -‌شاید هم چهار روز پیش‌- او را در میدان ونک دیدم. (ساژه‌ی معترضه)
مثال ۲: رسول گرامی اسلام -‌صلی الله علیه وآله‌- فرمود: … (ساژه‌ی دعایی)
۸ـ پرانتز
در مواردی که درپی می‌‎آید، از پرانتز یا کمان استفاده می‌شود:
(۱) برای دربرگرفتن ساژه‌های توضیحی و تکمیلی که حذف آن‌ها آسیبی به جمله نمی‌رساند.
مثال ۱: به‌همراه سه نفر از دوستانم (کریمی، رضائی و ضیائی) به دیدار او رفتیم.
مثال۲: چند روز پیش (ه‌مان روزی که در بم زلزله آمد) در آن‌جا بودم.
(۲) به‌جای «یا/ یا ه‌مان» و برای دربر گرفتن «معنی» یا «معادل» ساژه‌ها:
مثال ۱: جنگ عراق‌- ایران (دفاع مقدس) هشت سال بر کشور ما تحمیل شد. (یا/ یا‌‌ همان دفاع مقدس)
مثال ۲: خیابان شهید مطهری (تخت طاووس)، نبش خیابان…. (یا/ یا‌‌ همان خیابان تخت طاووس)
مثال ۳: چاپار (قاصد) به‎سوی او روانه داشتند تا پیغام پادشاه به او رسانند. (معنی ساژه)
مثال ۴: استراتژی (راهبرد) واژه‌ای‌ است یونانی به‌معنی…. (معادل فارسی ساژه)
(۳) برای آوردن مثال درون جمله:
مثال ۱: در مواقع اضطراری (برای مثال هنگام قطع برق) باید برابر آیین‌نامه رفتار کرد.
مثال ۲: درپایان جمله‌های انشائی (برای مثال در پایان جمله‌ی «کتاب را بیاور» که جمله‌ی امری است)، نقطه می‌گذاریم.
۸. ۱ـ تفاوت پرانتز و دو تیره‌خط
تفاوت کاربرد پرانتز با دو تیره‌خط این است که: دو تیره‌خط فقط «برای دربرگرفتن ساژه‌های توضیحی و تکمیلی» است، ولی پرانتز افزون بر آن منظور، دربردارنده‌ی معنی «یعنی» نیز هست و به‎جای «یعنی» می‌‎آید. بنابراین، پرانتز برای دربر گرفتن جمله‌ی معترضه‌ای به‌کار می‌رود که واژ‌ه‌ی «یعنی» در آغاز آن پنهان باشد. کاربرد هردو نشانه در مثال زیر نشان داده شده است:
از چهار حرف فارسی که جزو حروف الفبای عربی نیستند (گ، چ، پ، ژ)، دو حرف «گ» و «چ» در زبان گفتاری -‌نه نوشتاری‌- برخی از کشورهای عرب منطقه به‌کار می‌روند.
آگاهی: عبارت‌های دعایی هرگاه به‌صورت کامل باشند، در میان دو تیره‌خط، و هرگاه به‌صورت کوتاه نوشته باشند، در میان پرانتز می‌آیند:
ننویسید: رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) فرمودند.
بنویسید: رسول خدا -‌صلی‌الله علیه و آله‌- فرمودند.
ننویسید: رسول خدا -‌ص‌- فرمودند.
بنویسید: رسول خدا (ص) فرمودند.
۹ـ قلاب (کروشه)
از قلاب برای دربرگرفتن ساژه‌هایی که درپی می‌‎آید و برای نشان دادن اینکه ساژه‎ی درون قلاب، متعلق به متن اصلی نیست، استفاده می‌‎شود:
(۱) افزودن، تصحیح و توضیح از سوی ناقل در بین مطالب نقل شده، به ویژه در هنگام تصحیح متون:
مثال ۱: بین ما] و آنان [جز عقل چیزی نتواند حکم کند.
مثال ۲: ما را] از [سه کس ترسی نباشد.
(۲) افزودن چیزی به‎دست مترجم در ترجمه‌ی متون، به‌ویژه در ترجمه‌ی قرآن کریم:
مثال:] بدی‌ها را [به‌شیوه‌ای که نیکو‌تر است] از خود [دور کن، تا آن کس که میان تو و او دشمنی] برقرار [است، چون دوستی مهربان گردد.
۱۰ـ نشانه‌ی تعجب (!)
هرچند این نشانه «نشانه‎ی تعجب» نام دارد، کاربرد آن بیش از نشان دادن تعجب است. از این نشانه در مواردی که درپی می‌‎آید استفاده می‌شود:
(۱) برای نشان دادن تعجب:
مثال ۱: هر صبحانه دو سنگک می‌خورد و ده تخم‌مرغ!
آگاهی: هرگاه ساختار جمله‌ای پرسشی باشد، ولی لحن و مفهوم آن دربردارنده‌ی تعجب باشد، به‌جای نشانه‌ی پرسش، در پایان آن نشانه‌ی تعجب می‌‎گذاریم:
مثال ۲: چه‎قدر دور است! (گوینده نمی‌پرسد دوری آنچه‎قدر است؟ بلکه بیان می‌کند که دوری آن بیش از اندازه‎ای است که تصور می‌‎کرده.)
(۲) برای نشان دادن حالت‌هایی که درپی آمده است:
(۱. ۲) استهزا: برای این کار باید به شما جایزه‌ی نوبل بدهند!
(۲. ۲) تأکید: می‌روید و سه‎روزه برمی‌گردید!
(۳. ۲) اخطار: مواظب رفتارت باش!
(۴. ۲) امر: ایست!
(۵. ۲) نهی: نکن!
(۶. ۲) تحسین: آفرین بر شما!
(۷. ۲) ندا و خطاب: هان ای درستکاران!
(۸. ۲) آرزو:‌ای کاش در جهان بدی نبود!
(۹. ۲) درد: آخ!
(۱۰. ۲) حسرت: آه!
آگاهی: نشانه‌ی تعجب در بیشتر موارد پیش -‌ به‎جز در هنگام استهزا- پس از جمله‌ها و عبارت‌های کوتاه و واژه‌ها می‌آید، نه پس از جمله‎های بلند؛ برای نمونه جمله‌های زیر هرچند دربردارنده‌ی حالت‎های پیش گفته هستند، در پایان آن‌ها نشانه‌ی تعجب نمی‌گذاریم:
مثال ۱: من فقط یک بار به آن قله صعود کرده‌ام نه بیشتر. (تأکید)
مثال ۲: اگر تا یک ماه دیگر جواب مشخصی ندهید، قراردادمان فسخ خواهد شد. (اخطار)
مثال ۳: بروید آن دزدانی را که به مال و جان مردم رحم نکردند به سزای اعمالشان برسانید. (امر)
(۳) پس از جمله‎های استفهامی انکاری یا جمله‎های پرسشی منفی که پرسش‌کننده انتظار پاسخ مثبت دارد:
مثال ۱: مگر نه این است که هر کس آن‎ چه را کِشته درو خواهد کرد! (جمله‎ی استفهامی ‎انکاری)
مثال ۲: مگر نمی‌دانی که خدا بر همه‌ی کردار ما، ریز و درشت، آگاه است! (جمله‎ی پرسشی منفی)
آگاهی: در پایان جمله‎های پرسشی منفی که این گونه نیستند نشانه‌ی پرسش می‌گذاریم:
محمد: مگر علی هنوز برنگشته؟
رضا: نه، برنگشته.
(۴) پس از جمله‎های پرسشی که جنبه‌ی خواهش مؤدبانه دارند، به‌جای نشانه‌ی پرسش:
مثال ۱: لطف می‌کنید آن کتاب را به من بدهید!
مثال ۲: اجازه می‌دهید من هم همراه‌تان بیایم!
۱۱ـ نشانه‌ی پرسش (؟)
نشانه‎ی پرسش در چند مورد به‌شرحی که درپی می‌آید، به‌کار می‌رود:
(۱) پس از جمله‌های پرسشی مستقیم:
مثال ۱: آیا می‌دانی علت اصلی ستم به دیگران چیست؟
مثال ۲: نمی‌توانید تا پایان سال این کتاب را چاپ کنید؟
آگاهی: پس از جمله‌های پرسشی غیرمستقیم، نشانه‌ی پرسش نمی‌گذاریم؛ به‌زبان دیگر، هرگاه جمله‌ی اصلی پرسشی نباشد (یعنی فعل جمله‌ی اصلی با کلمه‌های پرسشی همراه نباشد)، پس از جمله‌ی پرسشی درون جمله‌ی اصلی، نشانه‌ی پرسش نمی‌گذاریم. در مثال‌های بعد، جمله‌های پرسشی درون جمله‌ی اصلی مشخص شده‌اند:
مثال ۱: نمی‌دانست چه باید بکند تا این فتنه را بخواباند.
مثال ۲: حیوانات، رد پای آن‌ها و رفتارشان، نشانگر این است که آیا در این منطقه انسان هست یا نه.
مثال ۳: با آن‎که می‌‎دانست چه کسی شیشه را شکسته است چیزی نگفت.
(۲) پس از جمله‎های پرسشی در نقل‌قول مستقیم و گفت‎و‎گوهای نمایش‌نامه‌ها:
مثال ۱: یادم می‌آید مرتب درباره‌ی مردی به‌نام همایون می‌پرسید؛ مرتب می‌گفت: همایون کجاست؟ همایون چه شد؟
مثال ۲: علی] با قیافه‎ی حق به‎جانب [: من که خبر ندارم، شما چه؟
(۳) پس از قیدهای استفهام، هنگامی که به‌تنهایی به‌جای یک جمله‌ی پرسشی کامل باشند:
مثال:
علی: هفت سال است که این دو روستا با هم درگیری دارند.
رضا: چرا؟ (چرا درگیری دارند؟)
علی: بر سر آب.
(۴) پس از عنوان پرسشی کتاب‌ها، مقاله‌ها و مطالب، حتی در بین جمله‌ی مثبت:
مثال ۱: می‌خواهم عنوان این مقاله‌ را «چه‎گونه تصمیم بگیریم؟» بگذارم.
مثال ۲: آخرین کتابی که این مرکز چاپ کرده، کتاب «دشمن چه‎گونه می‌اندیشد؟» است.
(۵) در پایان هر کلمه یا عبارتی که نقش یا حالت جمله‌ی پرسشی داشته باشد:
مثال ۱:
همایون: چه کسی گلدان را شکسته؟
محسن: علی
همایون: علی؟ (علی گلدان را شکسته؟) اصلاً باور نمی‌کنم.
مثال ۲: چه کسی این را به شما گفت؟ مهرداد یا سهیل؟ (مهرداد گفت یا سهیل؟)
(۶) برای نشان دادن تردید، نشانه‌ی پرسش را درون پرانتز می‌آوریم:
مثال: می‌گویند قاتل همدستی نداشته (؟) ولی چنین کاری از دست یک نفر ساخته نیست.
آگاهی: برای نشان دادن تردید همراه با استهزا و ریشخند، نشانه‌ی تعجب و پرسش همراه با هم و بدون پرانتز می‌آیند:
مثال: برخی منابع غیررسمی اعلان کرده‌اند که این کشور به فن‌آوری ساخت سلاح هسته‌ای دست یافته است!؟

توضیح: کتاب «گزیده‌ی شیوه‌نامه‌ی جامع ویرایش و نگارش»، نوشته‌ی جمشید سرمستانی، این تعریف‎ها را -با کمی تغییر غیرمحتوایی- از منابع زیر برداشت کرده است:
پرویز ناتل خانلری، «دستور زبان فارسی»، تهران، انتشارات توس، ۱۳۷۹، چاپ هفدهم.
حسن انوری و حسن احمدی گیوی، «دستور زبان فارسی ۲»، تهران، انتشارات فاطمی، ۱۳۸۰، چاپ بیست‎ویکم.
حسن عمید، «فرهنگ فارسی عمید»، ۲ جلد، جلد یکم، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۷، چاپ سیزدهم.
جمشید سرمستانی، درس‌نامه‌ی دوره‌ی ویرایش زبانی، تهران، آموزشگاه مجازی ویرایش سرآمدان.

(۱) گروه، واژه، واژک، جزء هسته، جمله‎ی هسته
در جمله‎ی:
دانش‎آموزان کلاس پنجم تمرین‎های ریاضی خود را خیلی سریع نوشتند.
هریک از سه جزء نخست را که از نظر نحوی یک واحد هستند، یک گروه می‎نامیم.
از این سه گروه، سه جزء «دانش‎آموزان»، «تمرین‎ها» و «سریع» را که بقیه‎ی واژه‎های هر گروه به آن‎ها وابسته‎اند، جزء هسته می‎نامیم.
هر کدام از جزء‎های هسته یک «واژه» هستند. مثلاً سه جزء هسته‎ی بالا از سه واژه‎ی «دانش‎آموزان»، «تمرین‎ها» و «سریع» تشکیل شده‎اند.
جمله‎ی «دانش‎آموزان تمرین‎ها را سریع نوشتند» را که از جزءهای هسته به‌اضافه‎ی جزء آخر تشکیل شده است، جمله‎ی هسته می‎نامیم.
برخی از واژه‎ها به اجزای کوچک‎تری تقسیم می‎شوند که آن اجزا را «واژک» می‎نامیم. پس واژک کوچک‎ترین جزء معنی‎دار زبان است که نمی‎توان آن را به واحد کوچک‎تری تقسیم کرد. در مثال زیر، هریک از اجزای «واژک»، «واژه»، «گروه» و «جزء هسته» مشخص شده‎اند:
واژک  دان‌ـِ ش آموز ـ ان‌ـِ کلاس‌ـِ پنج‌ـُ م تمرین‌ـ ‎های ریاضی‌ـِ خود را خیلی سریع نوشت‌ـَ ند.
واژه  دانش‎آموزان + کلاس + پنجم + تمرین‎های + ریاضی + خود + را + خیلی + سریع + نوشتند.
گروه  «دانش‎آموزان کلاس پنجم» «تمرین‎های ریاضی خود» را «خیلی سریع» نوشتند.
جزء هسته  «دانش‎آموزان» کلاس پنجم «تمرین‎های» ریاضی خود را خیلی «سریع» نوشتند.
(۲) گروه نهادی (یا نهاد یا مسندالیه): گروهی از واژه‎ها را می‎گویند که فعلی به آن‎ها اسناد داده می‎شود؛ مانند: گروه «دانش‎آموزان کلاس پنجم» در جمله‎ی زیر:
مثال ۱: دانش‎آموزان کلاس پنجم تمرین‎های ریاضی خود را با قلم‎های خودکار خیلی سریع نوشتند.
(۳) گروه مفعولی (یا مفعول): گروهی از واژه‎ها را می‎گویند که فعلی بر آن واقع می‎شود یا نقش مفعولی دارد؛ مانند: گروه «تمرین‎های ریاضی خود» در مثال۱٫
(۴) گروه قیدی (یا قید): گروهی از واژه‎ها را می‎گویند که چه‎گونگی وقوع فعل را مشخص می‎کند یا نقش قیدی دارد؛ مانند: گروه «خیلی سریع» در مثال۱٫
(۵) گروه متمّمی (یا متمّم): گروهی از واژه‎ها را می‎گویند که با حرف اضافه همراه است و چیزی بر معنی فعل، اسم، صفت و صوت می‌افزاید؛ مانند: گروه «قلم‎های خودکار» در مثال۱ که چیزی بر ‌معنی اسم ـ‌در این‌جا مفعول‌ـ افزوده است.
(۶) تمیز: مفهوم برخی فعل‎ها با وجود مفعول یا متمم یا هر دو تمام نمی‎شود و به وابسته‎ی دیگری نیاز پیدا می‎کند تا مفهوم خود را تمام کند و ابهامی را که در جمله‎ وجود دارد برطرف سازد. واژه‎هایی که در این حالت، از جمله رفع ابهام می‎کنند «تمیز» نامیده می‎شوند؛ مانند «شایسته» و «بابک» در مثال‎های:
من او را شایسته می‎دانم.
همه او را در مدرسه بابک صدا می‎کنند.
(۷) منادا: به واژه یا واژه‎هایی گفته می‎شود که مورد خطاب و ندا قرار گرفته باشند؛ مانند واژه‎ی «حسن» و «خدا» و واژه‎های «خدای بزرگ» در مثال‎های:
حسن بیا.
ای خدا! خودت رحم کن.
ای خدای بزرگ! خودت رحم کن.
(۸) مصدر: مصدر کلمه‌ای است که به‌معنی واقع شدن کار یا پدیدار شدن صفت و حالتی باشد، بدون دلالت بر زمان؛ علامت آن در فارسی «تا و نون» یا «دال و نون» در آخر کلمه‌ است، به‌شرطی که هرگاه نون را حذف کنند فعل ماضی باقی بماند؛ مانند: رفتن، گفتن و خواستن، که پس از حذف نون، «رفت، گفت و خواست» باقی می‌ماند.
مصدر را برای آن مصدر گفته‌اند که اسم‎ها و فعل‎های دیگر از آن صادر می‌شوند، بسیاری از مصدرهای عربی در فارسی به‎کار می‎روند. مصدرهای عربی غالباً یا سه‎حرفی (ثلاثی) هستند یا چهارحرفی (رباعی)، یا مجرد و یا مزید. مصدرهای ثلاثی مجرد قاعده‎ی کلی ندارند و در اصطلاح «سماعی» هستند؛ یعنی شناختن آن‎ها بسته به شنیدن از پیشینیان و استنباط از نظم و نثر ادیبان و فصیحان بزرگ است. وزن‎های مصدر ثلاثی مجرد بسیار است و برخی از آن‎ها که در زبان فارسی به‎کار می‎روند عبارتند از وزن‎هایی مانند: ضرب، صدق، طلب، شغل، رحمت، غلبه، غفران، حرمان، درایت، هیجان، ذهاب، دخول و صعوبت.
مصدرهای غیرثلاثی مجرد، یعنی «ثلاثی مزید فیه» و «رباعی مجرد» و «رباعی مزید فیه» قیاسی هستند و هر باب، مصدر معینی دارد، و هنگامی‎که مصدر فعلی شناخته شود، فعل‌های دیگر آن را می‌توان از روی قاعده قیاس کرد. وزن‎های مصدرهای غیر ثلاثی مجرد که در فارسی به‎کار می‎روند عبارتند از: اکرام، اقامه، تعلیم، مجاهده، اکتساب، ‌انصراف، تفضّل، تزلزل، اضمحلال و‌ استخراج.
(۹) مصدر جعلی: مصدر جعلی آن است که در اصل مصدر نباشد، بلکه کلمه‎ی عربی یا فارسی را با افزودن «یدن» در پایان آن، به‌صورت مصدر درآورند؛ مانند: طلبیدن، فهمیدن و هراسیدن.
در پایان برخی کلمه‎های عربی گاهی «یّت» افزوده می‎شود؛ مانند: «تابع  تابعیت» و «مظلوم  مظلومیت». این‎ها را هم مصدر جعلی می‌گویند. اما در کلمه‎های فارسی این قاعده عمل نمی‌شود و افزودن «یّت» به کلمه‎های فارسی غلط است؛ مانند: «برتر  برتریت» و «دو  دوئیت».
(۱۰) مصدر بسیط: مصدر بسیط آن است که یک کلمه، و بی‌جزء باشد؛ مانند: آمدن، گرفتن، بردن، گفتن، شنیدن.
(۱۱) مصدر مرکب: مصدر مرکب آن است که از دو یا چند کلمه ترکیب شده باشد؛ مانند: سخن گفتن، باز آمدن و بدرود کردن.
(۱۲) مصدر مرخم: مصدر مرخم یا مخفف آن است که حرف نون مصدری از پایان آن حذف شده باشد؛ مانند: رفت و آمد، گفت و شنید، خرید و فروخت.
(۱۳) مصدر دومی: برخی فعل‌ها در زبان فارسی دو مصدر دارند مثل: «خفتن، خوابیدن»، «رستن، روییدن»، «گشتن، گردیدن»، «گداختن، گدازیدن»، «پرهیختن، پرهیزیدن» و «جستن، جهیدن».
(۱۴) اسم مصدر: اسم مصدر آن است که حاصل معنی مصدر را برساند و بر چند قسم است:
(۱۴٫۱) اسم مصدر شینی و آن کلمه‌ای است که به پایان آن شین ساکن افزوده می‌شود؛ مانند: آموزش، آسایش، بخشش، پرورش، پرسش و پژوهش.
(۱۴٫۲) اسم مصدری که به «الف» و «ر» ختم می‌شود؛ مانند: گفتار، کردار، دیدار، رفتار و کشتار.
(۱۴٫۳) اسم مصدری که به «ی» ختم می‌شود؛ مانند: خستگی، آسودگی، تشنگی، زندگی.
(۱۴٫۴) اسم مصدری که بر وزن ماضی مفرد می‌آید؛ مانند: گذشت، نشست، شکست، برداشت، کاشت، خرید و بزرگ‎داشت که به آن «مصدر مرخم» نیز گفته می‌شود.
(۱۴٫۵) اسم مصدری که از صیغه‎ی مفرد امر حاضر یا از اصل فعل (یعنی کلمه‌ای که مصدر از آن ساخته می‌شود)، گرفته شده؛ مانند: رزم، هراس، خرام، خراش و پسند که مصدرهای رمیدن، هراسیدن، خرامیدن، خراشیدن و پسندیدن از آن‎ها ساخته شده است.
اسم مصدر، قیاسی نیست و نمی‌توان از همه‎ی مصدرها اسم مصدر ساخت؛ یعنی برای مثال از مصدر «خواندن» نمی‎توان «خوانش» درست کرد.
(۱۵) اسم: اسم یا نام کلمه‌‌ای است که برای نامیدن انسان یا حیوان یا چیزی به‎کار می‌رود؛ مانند: «پدر» که نام شخص است و «اسب» که اسم حیوان است و «شمشیر» و «هوش» که نام چیزی است.
(۱۶) اسم عام: «اسم عام» یا «اسم جنس» آن است که اشخاص یا اشیای هم‎جنس را دربر می‎گیرد؛ مانند: مرد، اسب و شمشیر.
(۱۷) اسم خاص: «اسم خاص» یا «اسم علم» آن است که به یک شخص، حیوان یا چیز معین دلالت کند؛ مانند: انوشیروان، ذوالجناح، ذوالفقار و تهران.
(۱۸) اسم ذات: اسم ذات آن است که مدلول آن در خارج وجود داشته و قائم به‎ذات باشد؛ مانند: مرد، اسب و شمشیر.
(۱۹) اسم معنی: اسم معنی آن است که مدلول آن وجودش بسته به دیگری، و قائم به‎غیر باشد؛ مانند: هوش، خرد و دانش.
(۲۰) اسم جمع: اسم جمع آن است که در صورت، مفرد، و در معنی، جمع باشد؛ مانند: رمه، لشکر و طایفه.
(۲۱) اسم مصغر: اسم مصغر آن است که بر کوچکی و خردی کسی یا چیزی دلالت کند. علامت تصغیر در فارسی عبارت است از:
«ک»؛ مانند: مردک، پسرک، دخترک و مرغک.
«چه»؛ مانند: باغچه، دریاچه، کوچه و دریچه.
«و»؛ مانند: گردو، یارو، پسرو و دخترو.
تصغیر اسم در عربی بر طبق قاعده‎ی مخصوصی است و اسم مصغر وزن‎های گوناگون دارد؛ مانند: عبید (به‎ ضم عین و فتح با) مصغر عبد، سمیراء (به ضم سین و فتح میم) مصغر سمراء، خویلد (به ضم خا و فتح واو و کسر لام) مصغر خالد، و بلیبل (به ضم با و فتح لام و کسر بای دوم) مصغر بلبل.
(۲۲) اسم زمان: اسم زمان آن است که بر هنگام وقوع کاری دلالت کند و وقت و زمان را بنمایاند؛ مانند: صبحگاه، شامگاه، سحرگاه.
(۲۳) اسم مکان: اسم مکان آن است که بر جای واقع شدن کاری دلالت کند و جا و مکان را بنمایاند؛ مانند: کشتارگاه، نشستنگاه، لشکرگاه.
اسم زمان و مکان در عربی از مصدر ثلاثی مجرد بر وزن مفعل (به فتح میم و عین) یا مفعل (به فتح میم و کسر عین) می‌آید؛ مانند: «مطبخ، مذبح، معبد، مطلع» و «مجلس، منزل، مسجد، مشرق، مغرب» و از غیر ثلاثی مجرد بر وزن اسم مفعول می‎آید؛ مانند: مجتمع (به ضم میم و فتح تا و میم) یعنی جای جمع شدن، مستقر (به ضم میم و فتح تا وقاف و تشدید را) یعنی قرارگاه، آرامگاه، و متنزه (به ضم میم و فتح تا و نون و زای مشدد) یعنی گردشگاه.
(۲۴) اسم آلت: اسم آلت (یا اسم ابزار) آن است که بر ادات و ابزار کار دلات کند؛ مانند: قیچی، کارد، کلید، اره، چکش.
اسم آلت در فارسی وزن ویژه‎ای ندارد، اما در عربی وزن‎های ویژه دارد و وزن‎های مشهور آن عبارتند از: مفعل (به کسر میم و فتح عین)، مفعال (به کسر میم) و مفعله (به کسر میم و فتح عین و لام)؛ مانند: مندف (کمان حلاجی)، مفتاح (کلید) و ملعقه (قاشق).
(۲۵) اسم صوت:‌ لفظی است مرکب که معمولاً از صداهای طبیعی گرفته شده و بیانگر صداهایی از قبیل صوت خاص انسان‌ یا حیوان، صوت خواندن و راندن‌ جانوران، و صوت به‌هم خوردن چیزی‌ به چیزی است؛ مانند:قاه‌قاه،منّ‌ومنّ، بع‌بع،قارقار، شارت و شورت، چلپ و چلوپ و…

(۲۶) اسم فاعل: اسم فاعل آن است که بر کننده‎ی کار دلالت کند؛ مانند: گوینده، نویسنده، شنونده، زننده و خورنده.
اسم فاعل در عربی از ثلاثی مجرد بر وزن فاعل می‌آید؛ مانند: ضارب، قاتل و کاتب؛ و در غیر ثلاثی مجرد از هر باب، بر وزن مضارع معلوم آن باب است، با گذاشتن میم مضموم به‌جای حرف مضارعت، و کسره دادن حرف ماقبل آخر؛ مانند: مکرم (به‎ ضم میم و کسر را) از یکرم، متوجه از یتوجه، و متزلزل از یتزلزل.
در عربی، اسم فاعل با افزودن «تای گرد» به پایان آن، مؤنث می‌شود؛ مانند: ضاربه، قاتله، کاتبه.
(۲۷) اسم مفعول: اسم مفعول آن است که دلالت کند بر شخصی یا چیزی که کاری بر آن واقع شده است؛ مانند: کشته شده و زده شده. اسم مفعول در عربی از ثلاثی مجرد بر وزن «مفعول» می‌آید؛ مانند: مقتول و مضروب؛ و در غیر ثلاثی مجرد از هر باب، بر وزن مضارع مجهول آن باب است، با گذاشتن میم مضموم به‎جای حرف مضارعت؛ مانند: مکرم (به ‎ضم میم و فتح را) از یکرم، و مکتسب (به ‎ضم میم و فتح تا و سین) از یکتسب.
اسم مفعول نیز در عربی مانند اسم فاعل با افزودن «تای گرد» به پایان آن مؤنث می‌شود؛ مانند: مقتوله و مضروبه.
(۲۸) اسم معرفه و اسم نکره: هرگاه اسم برای مخاطب یا خواننده آشنا باشد، آن را معرفه گویند؛ مانند «کتاب» و «محمّد» در جمله‎ی زیر:
کتاب را از محمّد گرفتم.
و هرگاه اسمی برای خواننده یا مخاطب آشنا و شناخته نباشد، آن را نکره گویند؛ مانند «کتابی» و «مردی» در جمله‎ی زیر:
از مردی کتابی گرفتم.
(۲۹) اسم ساده و اسم مرکب: اسم گاهی دارای یک جزء است و نمی‎توان آن را به دو یا چند بخش معنی‎دار تقسیم کرد؛ در این صورت آن را «ساده» یا «بسیط» می‎گویند؛ مانند:
کتاب، سر، دل، انسان.
و گاهی از دو یا چند بخش ترکیب یافته است؛ در این‎صورت آن را مرکب گویند؛ مانند:
کتاب‌خانه، سربازخانه، دل‎آرایی، انسان‎دوستی.
(۳۰) بدل: گاهی اسم به‎تنهایی یا با وابسته‎هایی در جمله همراه اسمی دیگر می‎آید و مقام، عنوان، لقب، شغل، شهرت، نام دیگر، و یا یکی دیگر از خصوصیات و مشتملات و متعلقات اسم را بیان می‎کند؛ در این حالت، آن را بدل می‎نامند؛ مانند «سرای‌دار مدرسه» و «برادر فاطمه» در جمله‎های زیر:
رضا سرای‌دار مدرسه آمد.
جعفر برادر فاطمه را دیدم.
(۳۱) مسند و مسند الیه (نهاد): «مسندالیه» یا «نهاد» کسی یا چیزی را می‌گویند که صفت یا عملی را به او نسبت دهند یا از او سلب کنند. «مسند» صفت یا عملی است که به مسندالیه نسبت داده می‎شود یا از او سلب می‎شود؛ مانند: «هوا تاریک است» که در آن «هوا» مسندالیه و «تاریک» مسند است.
نهاد، خود گونه‎هایی به‌شرح زیر دارد که یکی از انواع آن «فاعل» است. به‌زبان دیگر «هر فاعلی نهاد است، ولی هر نهادی فاعل نیست».

ردیف نوع نهاد نهاد جمله
۱
۲
۳
۴
۵
۶ کننده‎ی کار (فاعل) است.
پذیرنده‎ی کار (در اصل، مفعول) است.
دارنده‎ی صفت و حالتی (مسندالیه) است.
پذیرنده‎ی صفت و حالتی (مسندالیه) است.
وجود و هستی را به آن نسبت می‎دهند.
مالکیت را به آن نسبت می‎دهند. ناصر
نادر
باغ
سام
کتاب
سعید ناصر آمد. (ناصر نیامد.)
نادر کشته شد. (نادر کشته نشد.)
باغ با صفاست. (باغ باصفا نیست.)
سام مریض شد. (سام مریض نشد.)
کتاب روی میز است. (کتاب روی میز نیست.)
سعید کتاب دارد. (سعید کتاب ندارد.)

(۳۲) ضمیر: کلمه‎ای است که معمولاً به‎جای اسم می‎نشیند و نقش‎های مختلف می‎پذیرد. برای مثال در جمله‎ی زیر، ضمایر تو، من، من، آن و او به‌ترتیب، مضاف‎الیه، متمم، نهاد (فاعل)، مفعول و متمم هستند:
حمید کتاب تو را از من خواست، ولی من آن را به او ندادم.
اقسام ضمایر: عبارتند از:
(۳۲٫۱) ضمایر شخصی منفصل (گسسته)، شامل: من، تو، او (وی)، ما، شما، ایشان.
(۳۲٫۲) ضمایر شخصی متصل (پیوسته)، شامل: م، ت، ش، مان، تان، شان.
(۳۲٫۳) ضمایر مشترک، شامل : خود، خویش، خویشتن.
(۳۲٫۴) ضمایر اشاره، شامل: این، آن و ترکیب‌های آن‎ها. ضمایر اشاره هرگاه با اسم بیایند صفت اشاره نامیده می‎شوند.
معروف‎ترین ]ترکیب‌های[ ضمایر اشاره عبارتند از:
همین، همان، چنین، چنان، این‎چنین، آن‎چنان، هم‎چنین، هم‎چنان، این‎سان، آن‎گونه، این‎طور، این‎قدر، آن‌اندازه، همان‎اندازه، این‎همه، آن‎همه، این‎یکی، آن‎یکی، این‎یک، آن‎یک، آن‎دیگری، آن‎دیگر.
(۳۲٫۵) ضمایر پرسشی، شامل: که، چه، کدام، کدامین، کدامی، کجا، چند، چندم، چندمی، چندمین، چه‎قدر.
(۳۲٫۶) ضمیر تعجبی: چه، هنگامی‎که همراه با اسم نیاید و مفهوم شگفتی و تعجب را برساند ضمیر تعجبی است؛ مثلاً در: چه عالی!
(۳۲٫۷) ضمایر مبهم: معروف‎ترین ضمایر مبهم عبارتند از: هم، همه، هیچ، یکی، دیگر، دگر، دگری، دیگری، دیگران، دگران، یکی دیگر، کسی، هر کسی، هر که، هر چه، هیچ‎کدام، هیچ‎یک، فلان، بهمان، این و آن، کمی، قدری، بسی، بسیاری، خیلی، اندکی، برخی، بعضی، پاره‎ای، خیلی، چند، چندتا، چندی و…
(۳۳) مضاف و مضاف‌الیه: اسمی که چیزی را به آن نسبت بدهند، مضاف‎الیه، و آن‎چه را که به آن نسبت می‌دهند مضاف می‎نامند؛ خود نسبت (جمع مضاف و مضاف‎الیه) را نیز اضافه می‌گویند. به‌زبان دیگر، جزء نخست اضافه را مضاف، و جزء دوم را مضاف‌الیه می‌نامند. مثلاً در شاگرد دبستان، شاگرد، مضاف و دبستان مضاف‌الیه است.

از ترکیب مضاف و مضاف الیه همیشه مفهومی واحد و یکسان به‌دست نمی‌آید؛ به‌زبان دیگر، مضاف الیه همیشه یک نوع مفهوم و معنی به مضاف نمی‌دهد، بلکه روابط گوناگونی مانند «مالکیت، اختصاص، تشبیه» و جز این‌ها میان مفهوم مضاف و مضاف الیه برقرار است. اضافه از نظر مفاهیم و روابط موجود میان مضاف و مضاف الیه انواعی دارد که مشهورترین آن‌ها عبارتند از:
(۳۳٫۱) اضافه‌ی ملکی: در آن، بین مضاف و مضاف الیه رابطه‌ی مالک و ملک برقرار است و مضاف الیه معمولاً مالک مضاف است؛ مانند: خانه‌ی ایرج، کتاب تورج، تابلوی آرش.
(۳۳٫۲) اضافه‌ی تخصیصی: در آن، مضاف مخصوص مضاف الیه است؛ مانند: میز مطالعه، کتاب درس، رنگ شیشه، شیشه‌ی پنجره، پنجره‌ی کلاس، کلاس درس.
فرق اضافه‌ی ملکی و تخصیصی این است که در اضافه‌ی ملکی، مضاف الیه معمولاً مالک و انسان است، ولی در اضافه‌ی تخصیصی چنین نیست.
(۳۳٫۳) اضافه‌ی توضیحی: در آن، مضاف، اسم عام و مضاف الیه، نام مضاف است؛ مانند: کشور ایران، قاره‌ی آفریقا، شهر دزفول، کتاب بوستان، دریای مدیترانه، روز شنبه، ماه خرداد.
(۳۳٫۴) اضافه‌ی بیانی: در آن، مضاف الیه جنس مضاف را بیان می‌کند؛ مانند: لباس پشم، جام طلا، سینی نقره.
(۳۳٫۵) اضافه‌ی تشبیهی: در آن، میان مضاف و مضاف الیه رابطه‌ی شباهت و همانندی است؛ یعنی یا مضاف به مضاف الیه تشبیه می‌شود؛ مانند: لب لعل، قد سرو، و یا مضاف الیه به مضاف تشبیه می‌شود؛ مانند: لعل لب و سرو قد.
(۳۳٫۶) اضافه‌ی استعاری: در آن، مضاف در غیر معنی حقیقی خود به‌کار می‌رود؛ همان‌گونه که «دست» در مثال زیر به‌معنی «حوادث» به‌کار رفته است:
دست روزگار، سنگ جدایی میان من و شما انداخت.
(۳۳٫۷) اضافه‌ی اقترانی: در آن، میان مضاف و مضاف الیه معنی مقارنت و همراهی است؛ مانند: «دست ادب» در جمله‌ی دست ادب بر سینه نهادم. (یعنی دستی که همراه با ادب بود.) و پای ارادت، دیده‌ی احترام، نظر تحسین، نگاه حسرت، سر تعظیم، چشم ادب و… .
(۸ .۳۳) اضافه‌ی فرزندی (بُنُوّت): در آن، اسم فرزند بر اسم پدر یا مادر افزوده می‌شود؛ مانند: رستم زال، گیو گودرز، عیسای مریم، سام نریمان، محمد زکریا، یعقوب لیث و… .
(۳۴) صفت: حالت، مقدار، شماره یا یکی دیگر از چه‎گونگی‎های اسم را می‎رساند.
(۳۴٫۱) انواع صفت‎ها؛ از حیث مفهوم، عبارتند از: بیانی، اشاره، شمارشی، پرسشی، تعجبی و مبهم.
(۳۴٫۱٫۱) صفت بیانی: صفتی است که همراه اسم و اغلب پس از آن می‎آید و اسم با کسره بدان افزوده می‎شود و آن، چه‎گونگی و مشخصات اسم را از قبیل رنگ، قد، شکل، وضع، حجم، مزه، اندازه، مقدار، ارزش، فاعلیّت، مفعولیّت و نسبت بیان می‎کند؛ مانند:
یک قلم «قرمز/ بزرگ/ درشت/ زیبا/ نو/ گران‎بها/ فلزی/ خوش‎نویس/ تراشیده/ فرانسوی» خریدم.
اقسام صفت بیانی، عبارتند از:
(۳۴٫۱٫۱٫۱) صفت ساده؛ مانند: کتاب خوب، پدر خردمند، مادر مهربان، اتاق کوچک، هوای صاف، روز روشن و…
(۳۴٫۱٫۱٫۲) صفت فاعلی؛ مانند: گیرنده، گریان، بینا، خریدار، رستگار، دادگر، ستمکار، درسخوان، انگشت‎نما، رونویس، اسرارآمیز، خداپرست، دادرس، دل‎پذیر، زودرنج، ناشناس، دلگیر، دوان‎دوان، و…
(۳۴٫۱٫۱٫۳) صفت مشبهه: صفت مشبهه کلمه‌ای است شبیه اسم فاعل، و فرق آن با اسم فاعل این است که صفت مشبهه بر وصف ثابت و همیشگی دلالت می‌کند؛ اما اسم فاعل معنی تغییر و تجدد را می‌رساند. علامت صفت مشبهه در فارسی الفی است که به آخر ریشه‎ی فعل یا امر حاضر درمی‌آید؛ مانند: توانا، شکیبا و بینا.
در عربی صفت مشبهه از ثلاثی مجرد به وزن‎های گوناگون می‌آید و همه‎ی آن‌ها سماعی هستند نه قیاسی؛ مانند: صعب، خشن، غیور، جبان و شجاع؛ و از غیر ثلاثی مجرد، همان اسم فاعل است، به‌شرط آن‎که دلالت بر ثبوت و دوام کند.‌ اسم مفعول نیز از هر مصدری که باشد، در صورتی که بر صفت دائم و ثابت دلالت کند صفت مشبهه خوانده می‌شود؛ مانند: محمود و مجرب.
(۳۴٫۱٫۱٫۴) صفت مفعولی؛ مانند: نوشته، گفته، داده، خوانده شده، برده شده، دیده شده و…
و همراه با اسم؛ مانند: دستپخت، پشمالو، خاک‎اندود، آدمی‎زاد، آب‎دیده، آب‎رفته، تاب‎داده، زجرکُش، دستباف، نازپرور، حکیم‎فرموده، خودکرده، بادآورده، ستم‎دیده، دل‎داده، زجرکشیده، پیش‎ساخته، دیرآمده، زودرسیده، عقب‎مانده.
(۳۴٫۱٫۱٫۵) صفت نسبی؛ مانند: ایرانی، شرقی، غربی، نژادی، اهوازی، محمودی، آسمانی، نیلی، نباتی، حیوانی، خوراکی، قبیله‎ای، بهشتی، جهنمی، زمینی و… .
(۳۴٫۱٫۱٫۶) صفت لیاقت (شایستگی): مانند: دیدنی، خواندنی، رفتنی، نوشتنی، گرفتنی، خواستنی، دوست‎داشتنی، دل‎دادنی، آمدنی، تماشایی، ماندگار، شاهوار، شاهانه و… .
(۳۴٫۱٫۲) صفت اشاره: کلمه‎های «این» و «آن» هنگامی‎که همراه اسمی بیایند (مثلاً این‎گل، آن مرد) و هنگامی‎که با الفاظی مانند «هم، چون، گونه، سان، طور بیایند (مثلاً همین، چنین، چنان، این‎گونه، این‎سان، این‎طور)، صفت اشاره هستند.
(۳۴٫۱٫۳) صفت شمارشی: عددها هرگاه همراه با اسم بیایند صفت شمارشی نامیده می‎شوند و آن اسم نیز معدود نامیده می‎شود.
اقسام صفت شمارشی؛ عبارتند از:
(۳۴٫۱٫۳٫۱) صفت شمارشی اصلی؛ مانند: یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نُه، ده و…
(۳۴٫۱٫۳٫۲) صفت شمارشی ترتیبی؛ مانند: دوم، دهم، صدم، هزارم و… .
(۳۴٫۱٫۳٫۳) صفت شمارشی کسری؛ مانند: دوسوم، چهارهفتم، سه‎دهم، یازده صدم و… .
(۳۴٫۱٫۳٫۴) صفت شمارشی توزیعی؛ مانند: یک‎یک، دودو، ده‎ده، بیست‎بیست و… .
(۳۴٫۱٫۴) صفت پرسشی: صفتی است که با آن، از نوع یا چه‎گونگی یا مقدار موصوف پرسش‎کنند؛ مانند چه‎گونه، کدام، چند، هنگامی‎که با اسم بیایند؛ مثلاً در:
گلستان چه‎گونه کتابی است؟
شما کدام کتاب را بیش‎تر دوست دارید؟
شما چند سال دارید؟
(۳۴٫۱٫۵) صفت تعجبی: صفتی است که همراه اسم می‎آید و تعجب گوینده را از چه‎گونگی یا مقدار موصوف بیان می‎دارد و خود با آهنگ مخصوص شگفتی ادا می‎شود؛ مانند «چه» در:
به‎به! چه سعادتی! مشرف فرمودید.
(۳۴٫۱٫۶) صفت مبهم: صفتی است که همراه اسم می‎آید و نوع، چه‎گونگی، شماره یا مقدار موصوف را به‎طور نامعین می‎رساند. صفات مبهم معروف عبارتند از:
هر، همه، دیگر، دگر، هیچ، فلانی، بهمان، خیلی، بسیار، کمی، قدری، برخی، بعضی، پاره‎ای، چند، چندین، چندان و…
مثال: در مساجد هم… به‎عنوان آخرین اسناد حقانیت فلان کس یا فلان‎کار یا فلان مذهب، داد سخن می‎دهند.
(۳۴٫۲) انواع صفت؛ از حیث ساخت و ترکیب، عبارتند از:
(۳۴٫۲٫۱) صفت ساده؛ مانند: خوب، بد، روشن، سبز، سرخ، سفید، این، هر.
(۳۴٫۲٫۲) صفت مرکب؛ مانند: خوب‎چهره، بداندیش، روشن‎دل، سبزرنگ، سرخ‎روی، سفیدبخت، این‎چنین، همین، چه‎گونه، همان، هرگونه.
(۳۴۲٫۳) گروه وصفی یا صفتی؛ مانند: دست از پا درازتر، اشک از دیده ریزان، تازه به دوران رسیده.
(۳۴٫۳) انواع صفت؛ از حیث ریشه، عبارتند از:
(۳۴٫۳٫۱) صفت جامد: صفتی است که از بُن فعل گرفته نشده باشد؛ مانند: خوب، بزرگ، خوش.
(۳۴٫۳٫۲) صفت مشتق: صفتی است که از بُن فعلی جدا شده باشد؛ مانند: راننده، دانا، کشیده.
بیش‎تر صفات فاعلی، مفعولی، لیاقت و نیز برخی از صفات نسبی جزو صفات مشتق هستند؛ مانند: گیرنده، روان، پویا، خریدار، آموزگار، توانگر، جوشکار، گرفته، گرفتار، رها، خواندنی، ماندگار، ترسو و…
(۳۴٫۴) درجات صفت بیانی: صفت بیانی از نظر درجه و سنجش سه گونه است:
(۳۴٫۴٫۱) صفت مطلق: بدون سنجش با دیگری، حالت و چه‌گونگی موصوف را می‌رساند؛ مانند خوب، باهوش، بزرگ.
(۳۴٫۴٫۲) صفت برتر (تفضیلی): صفتی است که به‌وسیله‌ی آن، موصوفی را در صفتی مشترک با یک یا چند موصوف دیگر می‌سنجیم و آن را بر موصوف یا صفت‌های دیگر برتری می‌دهیم.
صفت برتر در فارسی وزن و قاعده‌ی مخصوصی ندارد، فقط علامت «تر» به پایان اسم یا صفت افزوده می‌شود و معنی درجه و مرتبه و برتری و رجحان را می‌رساند؛ مانند: داناتر، بیناتر، استادتر، کوچک‎تر، بزرگ‎تر، داناترین و زیباترین.
(۳۴٫۴٫۳) صفت برترین (عالی): موصوفی را در صفتی مشترک، با همه‌ی موصوف‌های هم‌جنس می‌سنجد و آن را بر همگان برتری می‌دهد. در فارسی نشانه‌ی صفت برترین، پسوند «ترین» است که به پایان صفت مطلق افزوده می‌شود؛ مانند: باهوش‌ترین، بزرگ‌ترین، زیباترین.
(۳۵) صیغه‌ی مبالغه: صیغه‌ی مبالغه اسمی است که دلالت می‌کند بر بسیار کننده‌ی کاری، و مبالغه و تکرار در کاری را می‌رساند؛ مانند: کذاب (یعنی بسیار دروغ گوینده).
صیغه‌ی مبالغه در عربی وزن‎های گوناگون دارد و همه‌ی آن‌ها سماعی هستند؛ وزن‎های مشهور آن که در فارسی به‎کار می‎روند عبارتند از:
فَعّال (مانند نوّاب) و فعِّیل (مانند صدّیق) و فعّاله (مانند لوّامه) و فَعیل (مانند کریم) و فُعول (مانند رئوف).
(۳۶) قید: کلمه یا گروهی از کلمه‎هاست که مفهومی به مفهوم فعل و نیز گاهی به ‎مفهوم صفت یا مسند یا قید دیگر و یا مصدر می‎افزاید و توضیحی درباره‎ی آن‎ها می‎دهد و آن‎ها را با آن «مفهوم جدید» مقید می‎کند.
مثال۱: رضا تند/ خندان/ شب/ همه‎جا/ پیاپی/ دوباره/ یقیناً/ شیرانه/ دوفرسخ/ متأسفانه رفت. (قید برای فعل)
مثال۲: مرد بسیار دانا. (قید برای صفت)
مثال۳: لقمان، بسیار دانا بود. (قید برای مسند که همان قید صفت است، هنگامی‎که مسند واقع شده باشد).
مثال۴: احمد خیلی خوب درس می‎خواند. (قید برای قید)
مثال۵: زیاد خوردن آدم را مریض می‎کند. (قید برای مصدر)
مثال۶: متأسفانه امروز هوا خیلی سرد است. (قید برای کل جمله)

(۳۶٫۱) انواع قید از جهت دستوری؛ عبارتند از قید مختص و قید مشترک.
(۳۶٫۱٫۱) قید مختص: قیدی است که جزو مقوله‎ی قید است و جز نقش قیدی نقش دیگری از جمله نمی‎پذیرد؛ و به‎زبان دیگر، در زبان برای «قید بودن» وضع شده است؛ مانند:
هرگز، همواره، هنوز، البته، مثلاً، احیاناً، اتفاقاً، بدبختانه، متأسفانه، لنگ‎لنگان و…
(۳۶٫۱٫۲) قید مشترک: قیدی است که در اصل قید نیست، بلکه صفت، اسم، فعل، ضمیر، شبه‎جمله و یا حرف است که در جمله «قید» واقع می‎شود؛ مانند:
مثال۱: احمد شب/ روز/ صبح/ عصر به ‎خانه برگشت. (اسم در نقش قید)
مثال۲: او آهسته/ تند/ خوب/ بد/ زیبا/ قشنگ/ درست/ خوانا می‎نویسد. (صفت در نقش قید)
مثال۳: گویی دوباره آمده است. (فعل در نقش قید)
مثال۴: مرا کجا/ کی می‎بری؟ (ضمیر در نقش قید)
مثال۵: مگر بارها به تو نگفته‎ام که این کار را نکن. (حرف در نقش قید)
مثال۶: هان! ای دل عبرت بین از دیده عبرت کن هان! (شبه‎جمله در نقش قید)
(۳۶٫۲) انواع قید از جهت ساخت؛ عبارتند از قید ساده، قید مرکب، گروه یا عبارت قیدی، قید مؤول یا گشتاری.
(۳۶٫۲٫۱) قید ساده: قید ساده که آن را قید مفرد نیز گویند، قیدی است که یک واژک بیش‎تر نیست؛ یعنی قابل تجزبه به اجزای زبانی نیست؛ مانند: هنوز، هرگز، روز، خوب، بد.
(۳۶٫۲٫۲) قید مرکب: قیدی است که از دو یا چند واژک یا واژه ساخته شده باشد؛ مانند: امشب، هر روز، افتان و خیزان، بلندبلند، پابرچین پابرچین.
(۳۶٫۲٫۳) گروه یا عبارت قیدی: اغلب گروه متممی است که در جمله قید واقع می‎شود؛ به‎‎زبان دیگر، حرف اضافه و متممی که پس از آن می‎آید و وابسته‎ها (صفت، مضاف‎الیه، بدل) و معطوف‎های آن، مجموعاً در جمله جانشین قید می‎شوند؛ مانند:
در اواسط این دوره، به چه بامبولی، برای ترساندن چشم اهالی انزلی.
(۳۶٫۲٫۴) قید مؤوّل (گشتاری): جمله‎ای است که قابل تأویل به غیر جمله از مفهوم قید می‎باشد؛ مانند: کودک، در حالی که گریه می‎کرد، به‎طرف مادرش رفت.

(۳۶٫۳) انواع قید از جهت مفهوم؛ عبارتند از:
(۳۶٫۳٫۱) قید زمان؛ مانند: روز، شب، صبح، عصر، ظهر، امروز، امشب، دیروز، فردا، امسال، پارسال، سال آینده، پیوسته، گاهی، به‎ندرت، ناگاه، چند دقیقه، روزهای بعد.
(۳۶٫۳٫۲) قید مکان؛ این‎جا، آن‎جا، هرجا، همه‎جا، جلو، عقب، پایین، بالا، زیر، روی.
(۳۶٫۳٫۳) قید مقدار (کمیت)؛ مانند: کم، بیش، بسیار، خیلی، کم‎وبیش، بس، بسی، کمی، بیش‎تر، کم‎تر، اندکی، این‎قدر، آن‎قدر، قدری، فراوانی، زیاد، کاملاً، تماماً، بالتّمام، تاحدودی، بالنّسبه، به‎اندازه، تا اندازه‎ای.
(۳۶٫۳٫۴) قید کیفیت (چه‎گونگی)؛ مانند: خوب، بد، زشت، زیبا، درست، راست، کج، چه‎گونه، آهسته، پاورچین‎ پاورچین، یواش‎یواش، خیرخواهانه.
(۳۶٫۳٫۵) قید حالت؛ مانند: خوش‌حال، شاد، ناشاد، غمگین، ملول، مضطرب، پریشان، پریشان‎حال، اندوهگین، متأسف، اندوهناک، دست‎به‎سینه، دست‎به‎عصا، سربه‎زیر، وحشت‎زده، رنگ‎پریده، ایستاده، نشسته، خوابیده، خواب‎آلود، گریان، لرزان، گریه‎کنان، فریادزنان، قدم‎زنان، شیون‎کنان و…
(۳۶٫۳٫۶) قید تمنا؛ مانند: کاش، کاشکی، ای‎کاش، انشاءالله، لطفاً.
(۳۶٫۳٫۷) قید تأسف؛ مانند: متأسفانه، افسوس، وای، آه، دردا، دریغا، دریغ و درد، واویلا، آخ، فریاد.
(۳۶٫۳٫۸) قید تعجب؛ مانند: عجیب، عجب، شگفتا، ای‎عجب، ای شگفت، یا للعجب، وه، سبحان‎الله.
(۳۶٫۳٫۹) قید قصد؛ مانند: ترحّماً، تبرّکاً، تفنّناً، از روی تفنّن، محضهً لله، محض رضای خدا و…
(۳۶٫۳٫۱۰) قید تکرار؛ مانند: باز، دیگر، بار دیگر، دوباره، دومرتبه، باز هم، مجدداً، هی.
(۳۶٫۳٫۱۱) قید تفسیر؛ مانند: یعنی، به‌این معنی،‌ به‎عبارت دیگر، به‎زبان دیگر، بعبارهٍ اخری.
(۳۶٫۳٫۱۲) قید ترتیب؛ مانند: یک‎یک، دودو، سه‌سه، یک‌به‌یک، دوبه‌دو، دوتادوتا، پیاپی، پی‎درپی.
(۳۶٫۳٫۱۳) قید پرسش؛ مانند: آیا، چرا، مگر، کسی، چه، کجا، هیچ، چه‎گونه.
(۳۶٫۳٫۱۴) قید استثنا؛ مانند: مگر، استثناءً، به‌استثنای.
(۳۶٫۳٫۱۵) قید نفی؛ مانند: هرگز، به‎‎هیچ وجه، به‎هیچ رو، خیر، ابداً، اصلاً، هیچ.
(۳۶٫۳٫۱۶) قید تصدیق و تأکید؛ مانند: بلی، البته، حتماً، به‎راستی، راستی، واقعاً، قطعاً، به‎طور حتم، الحق، به‎درستی، یقیناً، به‎یقین، هر آینه.
(۳۶٫۳٫۱۷) قید تردید؛ مانند: شاید، احتمالاً، محتملاً، امکاناً، گویا، به‎گمانم.
(۳۶٫۳٫۱۸) قید تشبیه؛ مانند: گویی، گفتی، پنداری، مثل.
(۳۶٫۳٫۱۹) قید علت؛ مانند: از این‎رو، به‌این جهت، لهذا، به‌این دلیل، زیرا، زیراکه، چه.
(۳۶٫۳٫۲۰) قید انحصار؛ مانند: فقط، بس، تنها، منحصراً.
(۳۶٫۳٫۲۱) قید تبرّی و ادب؛ مانند: العیاذ بالله، دور از تصور شما، دور از رو، دور از جناب، ‌دور از مجلس، نعوذبالله، خدانکرده، بلانسبت.
(۳۶٫۳٫۲۲) قید اختصار؛ مانند: فی‎الجمله، باری، القصّه، الغرض، خلاصه.
(۳۷) شبه‎جمله: کلمه یا گروهی از کلمه‎هاست که غالباً برای بیان حالات عاطفی گوینده به‎کار می‎رود،… در برخی دستورها شبه‎جمله‎ها را اصوات و صوت می‎نامند.
(۳۷٫۱) انواع شبه‌جمله؛ عبارتند از:
(۳۷٫۱) شبه‎جمله‎ی امید و آرزو و دعا؛ مانند: کاش، ای‎کاش، کاشکی، انشاءالله، الهی، آمین، بوکه.
(۳۷٫۲) شبه‎جمله‎ی تحسین و تشویق؛ مانند: آفرین، بارک‎الله، احسنت، به‎به، ماشاءالله، خوب (خب)، مرحبا، خرّما.
(۳۷٫۳) شبه‎جمله‎ی سپاس؛ مانند: الحمدلله، بحمدلله، شکرا لِلّه، شکر، شکرخدا.
(۳۷٫۴) شبه‎جمله‎ی تأسف و درد؛ مانند: افسوس، آه، دردا، دریغا، فریاد، داد، وافریادا، واویلا، بدا، وای، اوخ، هیهات.
(۳۷٫۵) شبه‎جمله‎ی تعجب؛ مانند: بَه، وَه، اوه، عجیب، چه عجب، یاللعجب، عجبا، شگفتا، ای عجب، سبحان‎الله.
(۳۷٫۶) شبه‎جمله‎ی تحذیر و تنبیه؛ مانند: مبادا، ای‎امان، امان، زنهار، زینهار، هان.
(۳۷٫۷) شبه‎جمله‎ی امر؛ مانند: بسم‎الله!، یا‎الله!، زودتر!، آزاد!، ساکت!، آرام!، خاموش!، خفته!، ایست!، پیش!، به‎راست راست!.
(۳۷٫۸) شبه‎جمله‎ی تعظیم و قبول؛ مانند: قربان، بله‎قربان، چشم، به‎چشم، به‎روی چشم.
(۳۷٫۹) شبه‎جمله‎ی تصدیق و ایجاب؛ مانند: آری، بلی، بله، البته، ای‎والله.
(۳۷٫۱۰) شبه‎جمله‎ی تکذیب و نفی؛ مانند: هرگز، نه، نخیر، استغفرلله، نه‎والله، حاشا، حاشا و کلاّ، ابداً، ابداً ابداً.
(۳۷٫۱۱) شبه‎جمله‎ی سرزنش و نفرین؛ مانند: تف، ننگ، کوفت، زهرمار.
(۳۸) حرف: حرف‎ها، واژک‎ها یا واژه‎ها یا گروه‎هایی هستند که معنی مستقلی ندارند و فقط برای پیوند دادن گروه‎ها یا کلمه‎ها یا جمله‎ها به یک‎دیگر یا نسبت دادن کلمه‎ای به کلمه‎ای یا کلمه‎ای به جمله‎ای یا نمودن نقش کلمه‎ای در جمله به‎کار می‎روند.

(۳۸٫۱) اقسام حرف؛ عبارتند از:
(۳۸٫۱٫۱) حرف ربط: کلمه‎ای است که دو کلمه‎ی همگون یا دو عبارت یا دو جمله را به‎هم می‎پیوندد و آن‎ها را هم‎پایه و هم‎نقش می‎سازد، و یا جمله‎ای را به جمله‎ی دیگر می‎پیوندد و دومی را وابسته‎ی اولی قرار می‎دهد. حروف ربط، خود از نظر ساختمان به دو نوع تقسیم می‎شوند:
(۳۸٫۱٫۱٫۱) حروف ربط ساده؛ مانند: اگر، امّا، باری، پس، تا، چون، چه، خواه، زیرا، که، لیکن، نه، نیز، و، ولی، هم، یا.
(۳۸٫۱٫۱٫۲) حروف ربط مرکب؛ مانند: آن‎جا که، آن‎گاه که، از آن‎جا که، از آن‎که، از این‎روی، ازبس، ازبس‎که، از بهر آن‎که، اکنون که، اگر چنان‎چه، اگرچه، الاّ این‎که، با این‎حال، با این‎که، با وجود این‎که، بس‎که، به‎شرط آن‎که، به‎طوری‎که، بلکه، بنابر این، به‎هرحال، با آن‎که، بی‎آن‎که، تا جایی‎که، چنان‎چه، چنان‎که، چندان‎که، چون‎که، درحالی‎که، درنتیجه، زیراکه، گذشته از این، مع‎هذا، مگر این‎که، وانگهی، وقتی‎که، وگرنه، هرچند، هرگاه که، هروقت که، همان‎طور که، همان‎که، همین‎که، یا این‎که، یا که.
(۳۸٫۱٫۲) حرف اضافه: اضافه، در این‎جا به‎معنی «نسبت» است و حرف‎های اضافه، کلمه‎هایی هستند که معمولاً کلمه یا گروهی را به فعل یا به صفت برتر، یا به اسم‎های جمع و مانند آن‎ها نسبت می‎دهند و آن‎ها را متمّم و وابسته‎ی آن قرار می‎دهند؛ به‎زبان دیگر، نسبت کلمه‎ای با فعل را معین می‎کنند.
حروف اضافه، خود از نظر ساختمان به دو نوع تقسیم می‎شوند:
(۳۸٫۱٫۲٫۱) حروف‎اضافه‎ی ساده؛ مانند: از، الّا، الی، اندر، با، بدون، بر، برای، به، بهر، بی، تا، جز، چون، در، غیر، مانند، مثل، مگر، واسه‎ی.
(۳۸٫۱٫۲٫۲) حروف‎اضافه‎ی مرکب؛ مانند: به‎مجرد، بدون، تابه، غیر از، به‎غیر از، به‎وسیله‎ی، به‎واسطه‎ی، دربرابر، در قبال، در میان، از جمله‎ی، در خصوص.
(۳۸٫۱٫۳) حرف نشانه: حرفی است که برای تعیین مقام کلمه در جمله می‎آید و نقش آن را مشخص می‎سازد. حروف نشانه نیز خود انواعی دارند که عبارتند از:
(۳۸٫۱٫۳٫۱) نشانه‎ی ندا؛ عبارتنداز: «ما»، «ای»، «یا»؛ مانند: دلا، مهدیا، ای‎خواجه، یا رب.
(۳۸٫۱٫۳٫۲) نشانه‎ی مفعول؛ عبارت است از: «را»؛ مانند: ناگاه به‎شدت در را زدند.
(۳۸٫۱٫۳٫۳) نشانه‎ی اتصاف؛ عبارت است از کسره‎ی آخر موصوف؛ مانند: معلم دلسوز، مداد خوب.
(۳۹) فعل: فعل کلمه‌ای است که بر وقوع امری یا کاری در یکی از زمان‎های سه‎گانه‎ی «گذشته، حال و آینده» دلالت کند. اشخاص فعل که فعل به آن‌ها اسناد داده می‌شود بر سه گونه‎اند:
اول شخص (متکلم)
دوم شخص (مخاطب)
سوم شخص (غایب)
و هریک از این‎ها یا مفرد است یا جمع.
(۳۹٫۱) انواع فعل از نظر زمان‌های فعل؛ عبارتند از:
(۳۹٫۱٫۱) فعل ماضی: فعل گذشته یا ماضی آن است که بر واقع شدن کاری در زمان گذشته دلالت کند؛ مانند: رفتم (اول شخص مفرد)، رفتی (دوم شخص مفرد)، رفت (سوم شخص مفرد)، رفتیم (اول شخص جمع)، رفتید (دوم شخص جمع) و رفتند (سوم شخص جمع).
فعل ماضی پنج نوع است: ماضی مطلق، ماضی استمراری، ماضی نقلی، ماضی بعید و ماضی التزامی.
(۳۹٫۱٫۱٫۱) ماضی مطلق: ماضی مطلق آن است که بر واقع شدن کار در زمان گذشته دلالت می‌کند بدون وصف کیفیت دیگر؛ مانند: رفتم، رفتی و رفت.
(۳۹٫۱٫۱٫۲) ماضی استمراری: ماضی استمراری یا مستمر آن است که دلالت می‌کند بر واقع شدن کاری در زمان گذشته، به‌طریق عادت و استمرار و تدریج، و علامت آن «می» یا «همی» است؛ مانند: می‌رفتم، می‌رفتی، می‎رفت و همی رفتم، همی رفتی، همی رفت.
(۳۹٫۱٫۱٫۳) ماضی نقلی: ماضی نقلی بر دو قسم است، یکی آن‎که دلالت می‌کند بر کاری که کاملاً گذشته است؛ مانند: «کتاب را خوانده‌ام»، و یکی دیگر آن‎که دلالت می‌کند بر کاری که کاملاً نگذشته و اثر آن هنوز باقی است؛ مانند: «حسن ایستاده است» و «حسین خوابیده است».
(۳۹٫۱٫۱٫۴) ماضی بعید: ماضی بعید یا دور آن است که زمان وقوع آن دور باشد؛ مانند: رفته بودم، رفته بودی، رفته بود.
(۳۹٫۱٫۱٫۵) ماضی التزامی: ماضی التزامی آن است که شک و تردید را برساند؛ مانند: باید رفته باشد، شاید شنیده باشید.
(۳۹٫۱٫۲) فعل مضارع: برای زمان حال در فارسی صیغه‌ی مخصوصی نیست و فعل مضارع گاهی به زمان حال و گاهی به آینده و استقبال دلالت می‌کند.
فعل مضارع دو نوع است:
(۳۹٫۱٫۲٫۱) مضارع اخباری؛ مانند: می‌روم، می‌روی، می‌رود.
(۳۹٫۱٫۲٫۲) مضارع التزامی؛ مانند: بروم، بروی، برود.
(۳۹٫۱٫۳) فعل مستقبل: مستقبل فعلی است که بر زمان آینده دلالت کند؛ مانند: خواهم رفت، خواهی رفت، خواهد رفت.

(۳۹٫۲) انواع فعل از نظر وجوه فعل؛ عبارتند از: وجه اخباری، وجه التزامی، وجه امری، وجه وصفی.
(۳۹٫۲٫۱) وجه اِخباری: هنگامی به‌کار می‌رود که می‌خواهیم انجام گرفتن کاری یا وجود حالتی در گذشته یا اکنون و یا آینده را بیان کنیم (از آن خبر دهیم) و در همه‌ی این زمان‌ها واقع شدن فعل یا وجود حالت، قطعی است و به آن یقین داریم. وجه اخباری در زمان‌های زیر بیان می‌شود:
مضارع: می‌گویند /گویند.
مضارع ملموس (ناتمام): دارند می‌گویند.
مستقبل: خواهند گفت.
ماضی ساده (مطلق): گفتند.
ماضی استمراری: می‌گفتند.
ماضی ملموس (ناتمام): داشتند می‌گفتند.
ماضی نقلی: گفته‌اند.
ماضی نقلی مستمر: می‌گفته‌اند.
ماضی بعید: گفته‌ بودند.
(۳۹٫۲٫۲) وجه التزامی: هنگامی به‌کار می‌رود که از واقع شدن کاری یا وجود حالتی در کسی یا چیزی خبر نمی‌دهیم، بلکه کاری را که باید انجام گیرد یا می‌خواهیم که انجام بگیرد بیان می‌کنیم. وجه التزامی، دلالت فعل را بر معنی آن، با التزام (هم‌راهی) به امری چون آرزو، میل، امید، شرط، تردید، و مانند این‌ها بیان می‌کند. در این موارد به وقوع فعل یا وجود حالت و صفت یقین نیست. بنابر این، فعلی که دارای وجه التزامی است همیشه دنبال فعل دیگر (مانند: می‌خواهم بروم/ مبادا بروی/ خوب است برود/ باید برود و…) یا کلمه‌ی دیگر (مانند: کاش بروم/ اگر بروم/ شاید بروم/ به‌شرط آن‌که بروم و…) می‌آید. وجه التزامی در زمان‌های زیر بیان می‌شود:
مضارع التزامی: بگویند.
ماضی التزامی: گفته باشند.
(۳۹٫۲٫۳) وجه امری: وجه امری هنگامی به‌کار می‌رود که به کسی فرمانی می‌دهیم یا از او می‌خواهیم کاری انجام دهد یا حالتی را بپذیرد. وجه امری در زمان مضارع ( مانند برو)، و در زمان مستقبل همراه با قید زمان (مانند فردا برو) بیان می‌شود.
(۳۹٫۲٫۴) وجه وصفی: وجه وصفی وجهی از فعل است که به‌صورت صفت مفعولی (بن ماضی+ ه) بیان می‌شود؛ مانند «کرده» در جمله‌ی زیر:
از هریک از دو ماده ۲۰۰ گرم بردارید. نخست آن‌ها را در یک لیتر آب مخلوط کنید، سپس آن‌ها را خشک کرده و بر پارچه‌ای تیره و خشک در زیر آفتاب پهن کنید. («کرده» به‌جای «کنید» و برای پرهیز از تکرار آن آمده است.)
(۳۹٫۳) انواع دیگر فعل؛ عبارتند از:
(۳۹٫۳٫۱) فعل مثبت و منفی: فعل مثبت آن است که دلالت کند بر وقوع امری به‌طریق اثبات؛ مانند: حسن به بازار رفت، حسین به خانه آمد و فعل منفی آن است که کاری را به‌طریق نفی بیان کند؛ مانند: حسن نرفت، «نرفتم، نرفتی، نرفت».
(۳۹٫۳٫۲)فعل امر و نهی: فعل امر آن است که حکم و فرمان را برساند؛ مانند: بگو، برو، بزن؛ و صیغه‌ی منفی فعل امر را نهی می‌گویند؛ مانند: نگو، نرو، نزن.
(۳۹٫۳٫۳) فعل کمکی (معین): فعل کمکی فعلی است که فعل‌های دیگر به‌کمک آن صرف می‌شوند. فعل کمکی چهار فعل است:
(۳۹٫۳٫۳٫۱) ام، ای، است، ایم، اید، اند: که ماضی نقلی به‌کمک آن صرف می‌شود؛ مانند: گفته‌ام، گفته است.
(۳۹٫۳٫۳٫۲) بودن: که ماضی بعید و ماضی التزامی به‌کمک آن صرف می‌شود؛ مانند: گفته بودم، گفته باشم.
(۳۹٫۳٫۳٫۳) خواستن: که مستقبل به‌کمک آن صرف می‌شود؛ مانند: خواهم زد، خواهند زد.
(۳۹٫۳٫۳٫۴) شدن: که فعل‌های مجهول به‌کمک آن صرف می‌شوند؛ مانند: گفته شد، گفته شده است.
(۳۹٫۳٫۳٫۵) باید: باید برم، باید می‌رفتم، باید رفته باشد.
(۳۹٫۳٫۴) فعل لازم و متعدی: فعل لازم آن است که مفعول نداشته باشد و فقط به فاعل تمام شود؛ مانند: رفتن، آمدن، خوابیدن (حسن رفت، حسین آمد)؛ و فعل متعدی آن است که افزون بر فاعل، مفعول هم داشته باشد؛ مانند: زدن، کشتن، بردن (حسن حسین را زد).
در فارسی برای آن‎که فعل لازم را متعدی سازند در آخر فعل امر آن «اندن» یا «انیدن» اضافه می‌کنند؛ مانند: «سوختن، سوزاندن»، «دویدن، دواندن یا دوانیدن»، «چریدن، چراندن».
(۳۹٫۳٫۵) فعل‎های دووجهی: فعل‎هایی هستند که هم به‎صورت لازم و هم به‎صورت متعدی به‎کار می‎روند؛ مانند:
«باران بارید.» (لازم)؛ و «کودک از دیده اشک بارید.» (متعدی)
«کوزه شکست.» (لازم)؛ و «فرهاد کوزه را شکست.» (متعدی)
«آب ریخت.» (لازم)؛ و «او آب را به زمین ریخت.» (متعدی)
برخی از فعل‎های دووجهی عبارتند از: بریدن، ریختن، شکستن، افروختن و آموختن.
(۳۹٫۳٫۶) عبارت فعلی: به دسته‎ای از کلمه‎ها گفته می‎شود که از مجموع آن‎ها معنی فعل واحدی حاصل می‎شود و غالباً معادل با مفهوم یک فعل ساده یا یک فعل مرکب است؛ مانند: از پای درآمدن، برپا کردن، به‎کار گرفتن، از چشم افتادن، از سرگرفتن، به‎سر بردن، به‌پایان آمدن و…
(۳۹٫۳٫۷) فعل معلوم و مجهول: هرگاه فعل متعدی را به فاعل آن نسبت دهیم، آن را معلوم می‎نمامیم؛ مانند:
سعید حمید را در خیابان دید.
ولی هرگاه فاعل فعل متعدی را حذف کنیم و فعل را به مفعول نسبت دهیم، آن فعل را متعدی می‎نامیم؛ مانند:
حمید در خیابان دیده شد.
فعل مجهول همیشه از فعل متعدی ساخته می‎شود و در حکم فعل لازم است.
(۳۹٫۳٫۸) فعل تام و فعل ربطی (عام): بیش‎تر فعل‎هایی که در زبان فارسی به‎کار می‎روند، مانند «خوردن، رفتن، دیدن، نشستن، خوابیدن و…» بر انجام دادن، انجام گرفتن یا پذیرفتن کاری مخصوص دلالت می‎کنند. این نوع فعل‎ها را «فعل تام» می‎گویند. در مقابل، فعل‎هایی است که معنی کاملی ندارند و فقط برای اثبات یا نفی نسبت به‎کار می‎روند و معنی آن‎ها با آوردن صفت یا کلمه‎ای دیگر کامل می‎شود؛ مانند «است» در: هوا روشن است.
معروف‎ترین فعل‎های ربطی عبارتند از: استن، بودن، شدن، گشتن، گردیدن.
(۳۹٫۳٫۹) مفرد و جمع: مفرد، کلمه‌ای است که بر یک شخص یا یک چیز دلالت کند؛ مانند: مرد، زن، کتاب، قلم.
جمع آن است که بر دو یا بیش‎تر دلالت کند؛ مانند: مردان، زنان، کتاب‎ها، قلم‎ها.
علامت جمع در فارسی «ان» و «ها» است.
(۳۹٫۳٫۱۰) فعل‌های ثلاثی مزیدفیه: در عربی گاهی به ریشه‌ی فعل‌های ثلاثی مجرد، یک یا دو یا سه حرف افزوده می‎شود و ابواب ثلاثی مزیدفیه به‎وجود می‌آید. ابواب مشهور ثلاثی مزیدفیه عبارتند از باب افعال (به ‎کسر همزه) و باب تفعیل، باب مفاعله (به ‎ضم میم و فتح عین و لام)، باب تفعل (به ‎فتح تا و فا و ضم عین مشدد)، باب تفاعل (به ‎فتح تا و ضم عین)، باب افتعال (به ‎کسر همزه و تا)، باب انفعال (به ‎کسر همزه و فا)، باب افعلال (به ‎کسر همزه و عین) و باب استفعال (به ‎کسر همزه و تا) که تمام این وزن‎ها در فارسی به‎کار می‎روند؛ مانند: احسان، تفریق، مجانسه، تفرق، تصادف، اجتماع، انهدام، اعوجاج، استرحام.
(۴۰) وزن‌های جمع در عربی: در عربی جمعی را که در آن کلمه‌ی مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود جمع سالم می‌گویند، و جمعی را که در آن صورت کلمه‌ی مفرد تغییر کند جمع مکسر یا غیرسالم می‌نامند. کلمه‌ای که با «ات» جمع بسته شود جمع مؤنث نامیده می‌شود؛ مانند: ثمرات، جمع ثمره. مصدر هم هرگاه از سه حرف تجاوز کند با «ات» جمع بسته می‌شود؛ مانند: تمرینات و امتیازات.
در جمع مکسر ممکن است حرفی زیاد شود؛ مانند: رجال جمع رجل، یا حرفی کم شود؛ مانند: رسل (به ‎ضم را و سین) جمع رسول، یا حرکت کلمه تغییر پیدا کند؛ مانند: اسد (به ‎ضم همزه و سین) جمع اسد (به ‌فتح همزه و سین).
وزن‎های جمع مکسر بسیار است؛ وزن‎های مشهور آن که در فارسی رایجند عبارتند از:
فعل: (به ‎ضم فا و فتح عین) جمع فعله (به ‎ضم فا) مثل: صور و صرر جمع صوره و صره.
فعل: (به ‎کسر فا و فتح عین) جمع فعله (به ‎کسر فا) مثل: قطع جمع قطعه.
فواعل: (به ‎فتح فا و کسر عین) مثل: جواهر و خواتم، جمع جوهر و خاتم.
فعائل: (به‎ فتح فا و کسر همزه) مثل: صحائف و رسائل جمع صحیفه و رساله.
افاعل: (به ‎فتح همزه و کسر عین) جمع افعل (به ‎فتح یا کسر یا ضم همزه) مثل: اصابع و انامل، جمع اصبع و انمله.
افاعیل: (به ‎فتح همزه) جمع افعول یا افعوله (به ضم همزه) مثل: اسالیب و اراجیز جمع اسلوب و ارجوزه.
فعالیل: (به ‎فتح فا) مثل: عصافیر جمع عصفور.
مفاعیل: (به ‎فتح میم) جمع مفعال و مفعیل (به ‎کسر میم) مثل: مفاتیح و مساکین جمع مفتاح و مسکین.
افعال: (به ‎فتح همزه) جمع فعل ( به ‎فتح فا و عین) مثل: اجمال جمع جمل.
فعال: (به ‎کسر فا) جمع فعل (به ‎فتح فا و ضم عین) مثل: سباع جمع سبع.
افعل: (به ‎فتح همزه و ضم عین) جمع فعل (به ‎فتح فا) مثل: انفس جمع نفس.
افعله: (به ‎فتح همزه و کسر عین) جمع فعال (به ‎فتح فا) مثل: ازمنه جمع زمان.
فعول: (به ‎ضم فا و عین) جمع فعل (به ‎فتح فا) مثل: فلوس جمع فلس.
فعال: (به ‎ضم فا و تشدید عین) جمع فاعل مثل: فساق جمع فاسق.
فعله: (به ‎فتح فا) جمع فاعل مثل: عجزه جمع عاجز.
فعال: (به ‎کسر فا) جمع فعله (به ‎ضم فا) مثل: نقاط جمع نقطه.
فعلاء: (به ‎ضم فا و فتح عین) جمع فعیل مثل: علماء جمع علیم.
افعلاء: (به ‎فتح همزه و کسر عین) جمع فعیل مثل: اغنیاء جمع غنی.
(۴۱) جمله: یک یا چند کلمه است که پیام کاملی را برساند و بر دو گونه است: جمله¬ی اسمی که دست کم باید دارای مسند و مسندالیه و فعل رابط باشد (مانند: هوا روشن است)؛ و جمله¬ی فعلی که دست کم باید دارای فاعل و فعل تام باشد (مانند: «بیا» و «علی آمد»).
(۴۱٫۱) انواع جمله ازنظر مفهوم و چه‎گونگی بیان؛ عبارتند از:
(۴۱٫۱٫۱) جمله‎ی خبری؛ مانند: مسعود آمد. محمود شاید به مسافرت برود. اتاق سرد نیست. هوا گرم شده است.
(۴۱٫۱٫۲) جمله‎ی پرسشی؛ مانند: حال شما چه‎طور است؟ بیژن به مسافرت رفت؟ چه می‎خوانی؟
(۴۱٫۱٫۳) جمله‎ی عاطفی؛ مانند: چه هوای خوبی! عجب گل قشنگی! شما چه‎قدر باهوشید! امروز کاش برادرم از مسافرت بیاید! مرده باد بیگانه‎پرستان!
(۴۱٫۱٫۴) جمله‎ی امری؛ مانند: لطفاً دفتر را بیاور! مؤدب باشید! حرف نزنید!
(۴۱٫۲) انواع جمله از حیث نظم؛ عبارتند از:
(۴۱٫۲٫۱) جمله‎ی مستقیم (یا دستورمند): جمله‎ای است که در آن اجزای کلام، نظم طبیعی و ترکیب مستقیم خود را داشته باشند؛ به‎عبارت دیگر مطابق دستور، یعنی دستورمند باشد؛ مانند:
محسن دیروز کتابی به من داد.
دوستانش وی را با انجیل آشنا کردند.
(۴۱٫۲٫۲) جمله‎‎ی غیرمستقیم (یا نادستورمند): جمله‎ای است که در آن، اساس نظم طبیعی و آیین ترکیب و اجزا و ارکان به‌هم خورده باشد؛ مانند:
تهران، شهری است بزرگ در دامنه‎ی کوه البرز.
باز برگردیم به ‎تاریخ.
(۴۱٫۳) انواع جمله از حیث فعل؛ عبارتند از:
(۴۱٫۳٫۱) جمله‎ی فعلی: به جمله‎ای می‎گویند که از نهاد و فعل تام ساخته شده باشد؛ مانند:
سیب رسید. سیب خورده شد. او هنوز نیامده بود. روزبه‎روز تراشیده شدم.
(۴۱٫۳٫۲) جمله‎ی اسنادی: به جمله‎ای می‎گویند که از نهاد، مسند، و فعل ربطی ساخته شده باشد؛ مانند: هوا سرد است. حالم بدتر شد. مسئول، خود ما هستیم.
(۴۱٫۳٫۳) جمله‎ی بی‎فعل: به جمله‎ای گفته می‎شود که در ظاهر فعل نداشته باشد و فعل آن در ژرف ساخت جمله باشد؛ مانند: به‎راست راست، ایستادن ممنوع، صبح‎ به‎خیر.

(۴۱٫۴) انواع جمله ازنظر ساختمان؛ عبارتند از:
(۴۱٫۴٫۱) جمله‎ی ساده: جمله‎ای است که در آن تنها یک فعل به‎کار رفته باشد؛ مانند:
آیا انسان ابدی است؟
(۴۱٫۴٫۲) جمله‎ی مرکب: جمله‎ای است که در آن بیش از یک فعل به‎کار رفته باشد؛ مانند:
درس‎هایت را خوب بخوان تا در امتحان موفق شوی.
در صورتی‎که بروی و زود برگردی من همین‎جا می‎مانم.
(۴۱٫۵) انواع جمله ازنظر استقلال مفهوم و پیام؛ عبارتند از:
(۴۱٫۵٫۱) جمله‎ی مستقل یا کامل: جمله‎ای است که به‎تنهایی مفهوم و پیامی روشن و کامل دارد؛ مانند:
آزادی بزرگ‎ترین نعمت‎هاست.
ریاست کنفرانس را گاندی برعهده داشت.
(۴۱٫۵٫۲) جمله‎ی ناقص: جمله‎ی ساده‎ای است که به‎تنهایی مفهوم روشن و رسایی ندارد؛ مانند:
اگر وقت داشتم…
کتابی که خریده‎ام…
(۴۱٫۵٫۳) جمله‎ی معترضه: جمله‎ای است که در ضمن جمله‎ی اصلی می‎آید و مفهومی چون دعا و نفرین را می‎رساند و یا نکته‎ای را توضیح می‎دهد و اگر آن را حذف کنیم خللی در معنی و مفهوم جمله‎ی اصلی پدید نمی‎آید؛ مانند:
بابک، خدا حفظش کند، بچه‎ی مؤدبی است.
مطابق روایت مسیحیان ـ‌و این روایت با قرآن کریم تطبیق نمی‎کندـ عیسی(ع) به‎دست مخالفان کشته شد.
(۴۱٫۵٫۴) جمله‎ی پیوسته: جمله‎هایی هستند که ـ‌ برخلاف جمله‎های مرکب که جمله‎ی پیرو در آن‎ها ناقص و وابسته است‌ـ به‌دنبال هم می‎آیند و از حیث مفهوم با هم ارتباط و پیوستگی دارند، اما همگی جمله‎هایی مستقل و کامل هستند؛ مانند:
می‎خواستم به مسافرت بروم. عجله کردم. کیفم را در خانه جا گذاشتم. در گاراژ متوجه شدم. به‌سرعت به خانه برگشتم. چمدانم را برداشتم. سوار تاکسی شدم. دوباره به گاراژ آمدم. ولی وقتی رسیدم که اتوبوس حرکت کرده بود.
(۴۱٫۶) انواع جمله ازنظر اثبات و نفی پیام و مفهوم؛ عبارتند از:
(۴۱٫۶٫۱) جمله‎ی مثبت: جمله‎ای است که وقوع یا داشتن و پذیرفتن حالتی را خبر دهد و یا طلب کند؛ مانند:
نسرین درس می‎خواند. درس خوانده شد. نسرین درسخوان است.
نسرین مریض شده است. کتاب را بردار. برای امتحان آماده شوید.
(۴۱٫۶٫۲) جمله‎ی منفی یا سلبی: جمله‎ای است که برعکس جمله‎ی مثبت، وقوع یا داشتن و پذیرفتن حالتی را نفی و سلب نماید و یا نبودن آن را طلب کند؛ مانند:
نسرین درس نمی‎خواند. درس خوانده نشد. نسرین درسخوان نیست.
(۴۱٫۷) جمله‎ی پایه/ جمله‎ی پیرو:
(۴۱٫۷٫۱) جمله‎ی پایه: آن قسمت از جمله‎ی مرکب است که غالباً غرض اصلی گوینده یا نویسنده را در بردارد و قابل تأویل به غیر جمله نیست.
(۴۱٫۷٫۲) جمله‎ی پیرو: آن جزء از جمله‎ی مرکب است که همراه جمله‎ی پایه می‎آید و وابسته به جمله‎ی پایه است؛ یعنی مفهومی از قبیل زمان، شرط، علت و جز آن را به مفهوم جمله‎ی پایه می‎افزاید و قابل تأویل به مصدر یا صفت است. جمله‎ی پیرو، خود معنی کامل ندارد؛ یعنی جمله‎ای است ناقص که مفهومی به جمله‎ی پایه‎ می‎افزاید. در جمله‎های مرکب زیر جمله‎های پایه/ پیرو مشخص شده‎اند.
(۱) درس‎هایت را بخوان (جمله‎ی پایه) تا در امتحان موفق شوی. (جمله‎ی پیرو)
(۲) تا شیر را باز کردم (جمله‎ی پیرو) آب فوران کرد. (جمله‎ی پایه)
(۳) در صورتی‎که بروی و زود برگردی (جمله‎ی پیرو) من همین‎جا می‎مانم. (جمله‎ی پایه)
(۴) قاصدی که به‌راه افتاده بود رسید («قاصد… رسید» جمله‎ی پایه و «به‎راه افتاده بود» جمله‎ی پیرو).
(۴۲) نهاد: کسی یا چیزی یا مفهومی است که کاری یا حالتی به آن نسبت داده می¬شود. (مانند: «هوا» در «هوا روشن است» و «تو» در «بیا» یا «علی» در «علی آمد»).
(۴۳) گزاره: بخشی از جمله است که کاری یا حالتی را به نهاد نسبت می-دهد. (مانند: «به مدرسه رفت» در «علی به مدرسه رفت» و «آمد» در «علی آمد»).
(۴۴) متمم: ساژه‌ای است که معمولاً پس از حرف اضافه و اغلب درپی واژه‌ای می‌آید تا چیزی به معنی آن بیفزاید. (اصطلاح ساژه، ساخته‌ی نویسنده، و منظور از آن، کلمه، عبارت، یا جمله است.)
متمم گونه‌هایی دارد: متمم فعل، متمم اسم، متمم صفت و متمم صوت.
(۴۴٫۱) متمم فعل: ساژه‌ای است که با یکی از حرف‌های اضافه به جمله می‌پیوندد و توضیحی به مفهوم فعل می‌افزاید؛ مانند: ایرج از کتاب‌خانه آمد. هرگاه متمم وابسته به فعل باشد (یعنی چیزی به معنی فعل بیفزاید و آن‌ را تکمیل کند یا پرسشی درباره‌ی فعل را پاسخ گوید) آن را «متمم فعل» می‌نامیم؛ مثلاً:
در جمله‌‌ی «رضا باید دید خود را در جامعه اصلاح کند نه در خانه»، واژه‌های «در جامعه» و «در خانه» قید مکان و متمم یا وابسته به فعل هستند؛ زیرا برای جمله‌ی «رضا باید دید خود را اصلاح کند» ‌پاسخی به پرسش «در کجا اصلاح کند؟» است.
و در جمله‌ی «رضا برای پیشرفت خود، باید دید خود را اصلاح کند»؛ زیرا جمله‌ی «رضا باید دید خود را اصلاح کند» ‌پاسخی به پرسش «برای چه اصلاح کند؟» است.
متمم فعل سه گونه است: مفعول، قید و ساژه‌ی بیان علت.
(۴۴٫۱٫۱) مفعول: گروه اسمی یا اسمی است که عملِ فعل متعدی از فاعل به آن سرایت می‌کند و بدون آن، معنی فعل متعدی ناتمام است. مفعول معمولاً با حرف‌های اضافه‌ی «را»، «به» و «از» و جز این‌ها به فعل مربوط می‌شود؛ مانند: هوشنگ را دیدم، کتاب را به فریدون سپردم، و کتاب را از علی به فریدون دادم.
(۴۴٫۱٫۲) قید: گروه اسمی یا اسمی است که به‌کمک حرف اضافه، چیزی بر معنی فعل می‌افزاید؛ مانند: او را در دانشگاه دیدم.
(۴۴٫۱٫۳) ساژه‌ی بیان علت: ساژه‌ای است که علت وقوع فعلی را بیان می‌کند؛ مانند: «برای پیشرفت خود» و «برای دوری از جنجال‌های اجتماعی» در جمله‌ها‌ی زیر:
رضا برای پیشرفت خود، باید دید خود را اصلاح کند.
برای دوری از جنجال‌های اجتماعی، مدتی را در روستا سپری کردم.
(۴۴٫۲) متمم اسم: ضمیر، اسم، یا گروه اسمی است که به اسم دیگری می‌پیوندد تا معنی آن را تکمیل کند.
متمم اسم سه گونه است:
(۴۴٫۲٫۱) متمم مضاف: اسمی است که پس از کسره‌ی اضافه، پس از اسم دیگری بیاید؛ مانند: کتابِ تاریخ.
(۴۴٫۲٫۲) متمم فاعل: هرگاه متمم، وابسته به فاعل باشد (یعنی چیزی به معنی فاعل بیفزاید و آن‌ را تکمیل کند یا پرسشی درباره‌ی فاعل را پاسخ دهد) آن را «متمم فاعل» می‌نامیم. مثلاً «با اتوبوس» در: «علی با اتوبوس به مسافرت رفت»، متمم فاعل است؛ زیرا پاسخی برای پرسش «علی با چه به مسافرت رفت؟» است.
(۴۴٫۲٫۳) متمم مفعول: هرگاه متمم، وابسته به مفعول باشد (یعنی چیزی به معنی مفعول بیفزاید و آن‌ را تکمیل کند یا پرسشی درباره‌ی مفعول را پاسخ دهد) آن را «متمم مفعول» می‌نامیم؛ مثلاً:
در جمله‌ی «رضا باید دید خود درباره‌ی جامعه را اصلاح کند» ساژه‌ی «دید خود» مفعول، و «درباره‌ی جامعه» متمم مفعول است و مفعول و متمم آن باهم عبارتند از: «دید خود درباره‌ی جامعه».
و در جمله‌ی «حمید کتاب را از کتاب‌خانه گرفت» ساژه‌ی «کتاب» مفعول، و ساژه‌ی «از کتاب‌خانه» متمم مفعول است؛ زیرا پاسخ به پرسشی درباره‌ی مفعول (کتاب را از کجا گرفت؟) است.
و در جمله‌ی «احمد خواهرش را از خانه با اتوبوس به بازار برد»؛ «خواهرش» مفعول، و عبارت‌های«از خانه»، «با اتوبوس» و «به بازار» هر سه، متمم مفعول هستند.
(۴۴٫۳) متمم صفت: صفت نیز مانند فعل و اسم و صوت متمم می‌گیرد. متمم‌های صفت مانند متمم اسم، یا با کسره به آن مربوط می‌شوند (مانند: خواهان ِتو) یا با حروف اضافه‌ی دیگر (مانند: بی‌خبر از عالم). گاهی متمم صفت، صفت دیگری است که مقدار آن را بیان می‌کند (مانند: حسن ِبسیاردونده) و گاه نیز متمم صفت عادی، اسم است: حسن، رفته‌گر محله آمد.
(۴۴٫۴) متمم صوت: صوت نیز چون نقش فعل یا جمله دارد، مانند فعل، گاهی متمم می‌گیرد؛ مانند: سلام بر شما، فریاد از این مردم، آفرین بر تو، وای بر من.
(۴۵) پیشاوند و پساوند: پیشاوند و پساوند، یا پیشوند و پسوند، حرف‎ها و لفظ‎هایی را می‌گویند که معنی مستقل ندارند و در پیش یا پس برخی کلمه‎ها درمی‌آیند و در معنی آن‌ها تصرف می‌کنند؛ مانند پیشوندهای «نا، بی، هم، فرا، فرو، بر» در کلمه‎های «ناتوان، بی‌دل، هم‌نشین، فراخور، فرومایه، برانگیختن»، و انواع پسوندهایی که درپی می‎آید:
(۴۵٫۱) پساوند نسبت و اتصاف: که عبارت است از «ین» مانند: زرین، سیمین، رنگین، نمکین؛ و «ینه» مانند: زرینه، سیمینه، پشمینه، دیرینه؛ و «گان» مانند دهگان، بازرگان، گروگان، خدایگان؛ و «گین» مانند: شرمگین، غمگین، سهمگین؛ و «ناک» مانند: دردناک، سوزناک، غمناک، بویناک؛ و «مند» مانند هوشمند، خردمند، دردمند، زورمند؛ و «یار» مانند: هوشیار، بختیار، دادیار؛ و «ور» مانند: تاجور، هنرور، کینه‌ور.
(۴۵٫۲) پساوند لیاقت و مشابهت: که عبارت است از «وار» مانند: پری‎وار، بنده‌وار، شاه‎وار؛ و «انه» مانند: خردمندانه، دوستانه، مردانه؛ و «سان» مانند: پیلسان، دیوسان، شیرسان؛ و «آسا» مانند: مهرآسا، مه‌آسا، پلنگ‌آسا؛ و «وش» یا «فش» مانند: ماه‎وش، پری‎وش، ماه فش، پری‌فش.
(۴۵٫۳) پساوند مکان: که عبارت است از «گاه» مانند: رزمگاه، بزمگاه، کمینگاه؛ و «ستان» مانند: گلستان، نخلستان، بوستان، نیسان؛ و «کده» مانند: دهکده، بتکده، ماتمکده، آتشکده؛ و «لاخ» مانند: سنگلاخ، دیولاخ؛ و «زار» مانند: لاله‌زار، مرغزار؛ و «بار» مانند: رودبار، جویبار؛ و «سار» مانند: کوهسار، چشمه‌سار؛ و «دان» مانند: یخدان، جامه‌دان، نمکدان؛ و «سیر» مانند: گرمسیر، سردسیر.
(۴۵٫۴) پساوند زمان: که عبارت است از «ان» مانند: بهاران، بامدادان، برگریزان؛ و «گاه» مانند: شبانگاه، شامگاه، صبحگاه؛ و «گاهان» مانند: شامگاهان، صبحگاهان، سحرگاهان.
(۴۵٫۵) پساوند فاعلی: که عبارت است از «نده» مانند: زننده، گوینده، دهنده؛ و «ان» مانند: گریان، خندان، شتابان؛ و «ار» مانند: پرستار، خواستار، دوستار؛ «گار» مانند: پروردگار، آموزگار؛ و «گر» مانند: دادگر، بیدادگر، ستمگر.
(۴۵٫۶) پساوند محافظت: که عبارت است از «بان» مانند: باغبان، دشتبان، دربان؛ و «وان» مانند ساروان، کاروان؛ و «بد» مانند: کهبد، سپهبد، هیربد.
(۴۶) *پسْ‌ساژه: ساژه‌ای است که پس از نهاد می‌آید، به آن تعلق دارد، و چیزی به‌معنی آن می‌افزاید، مانند: صفت (مثل «فردی»، در «تخلف‌های فردی…»)؛ مضاف‌الیه (مثل «منطقه»، در «تحولات منطقه…»؛ متمم (مثل «از افکار عمومی»، در «نظرسنجی‌ها از افکار عمومی…»؛ «ی»ی نکره (مثل «ی»، در «سناریوهایی…» یا «تحولاتی…»)؛ و جمله یا عبارت وصفی (مثل «که باید به سامان‌دهی امور بینجامد»، در «شرایطی که باید به سامان‌دهی امور بینجامد…»).
(۴۷) *پیشْ‌ساژه: ساژه‌ای است که پیش از نهاد می‌آید، متعلق به آن است، و چیزی به‌معنی آن می‌افزاید؛ مانند: صفت «برخی از»، در «برخی از تلاش‌ها…»؛ صفت «این»، در «این اقدامات…»؛ و صفت «هیچ‌یک»، در «هیچ‌یک از این عوامل…».
(۴۸) *ساژه‌ی وصفی: ساژه‌ی وصفی ساژه‌ای درون جمله‌ی اصلی است که پس از حرف ربط «که» می‌آید و اسمی در جمله‌ی اصلی را وصف می‌کند؛ مانند:
سالی که قحطی آمد، همه‌ی رودخانه‌ها خشک شده بود.
نگاهش به چاهی که در کنار دیوار بود، افتاد.
چندجانبه گرایی یکی از دلایل اصلی است که عوامل هویت را قادر می‌سازد تا پیش‌بینی‌ رفتارهایی را تحت تأثیر قرار دهد که کاملاً با واژه‌های نئورئالیستی تعریف شده‌اند.
(۴۹) *ساژه‌ی همراه: ساژه‌های همراه، فعل‌ها و قیدهایی هستند که همیشه، یا بیش‌تر، با وجه التزامی فعل دیگر می‌آیند؛ مانند: ساژه‌ی «شاید» که همیشه با فعل دیگر می‌آید (مثلاً در: «شاید بروم»)؛ و ساژه‌ی «توانستن» که بیش‌تر با فعل دیگر، و گاهی نیز به‌تنهایی به‌کار می‌رود (مثلاً در: «می‌توانم بگویم که…» و «ما می‌توانم»).
(۴۹٫۱) انواع ساژه‌های همراه؛ عبارتند از:
باید؛ مانند: باید داروهای خود را تا آخر بخوری.
توانستن؛ مانند: می‌توانم سن شما را حدس بزنم.
خواستن؛ مانند: او سه ماه دیگر نزد ما خواهد آمد.
داشتن؛ مانند: داشتم از خیابان می‌گذشتم که …
ممکن بودن؛ مانند: ممکن است خسته شوید.
احتمال داشتن؛ مانند: احتمال دارد به شیراز بروم.
شاید؛ مانند: شاید آن خانه را بخرم.
(۵۰) *ساژه‌های احتمال: از ساژه‌های پیش، واژه‌های «شاید، ممکن بودن و احتمال داشتن» را که مفهوم «احتمال» و «قطعی نبودن» را دربر دارند، «ساژه‌های احتمال» می‌نامیم.

منبع: جمشید سرمستانی، قواعد جامع املای فارسی، تهران، نشر سرمستان، ۱۳۹۰٫
نویسنده یا ویراستار باید بداند که در واژه¬های لاتین موجود در متن، کدام حروف را بزرگ، و کدام یک را کوچک بنویسد.
در نوشته‎های ترجمه شده به فارسی، این کار جزو کارهای «ویراستار ترجمه» است؛ ولی از آن‌جا که نوشته‎های فارسی (نوشته‎هایی که ترجمه نیستند) ویراستار ترجمه ندارند و از سویی نیز ممکن است در آن‌ها ساژه‎های لاتین وجود داشته باشد، در نوشته‎های فارسی، این کار برعهده‎ی ویراستار صوری است.
در مواردی که درپی می‎آید، حروف انگلیسی را بزرگ می‎نویسیم:
آگاهی: در همه‎ی این موارد، حرف نخست حروفِ اضافه، ربط و تعریف (مانند a, an, with, and, the) به‎جز در آغاز جمله، کوچک نوشته می‎شود.
(۱) حرف نخست جمله‎ها؛ مانند:
A mine fuze responds to the direct pressure of a target.
Some people think that money brings honor. This is a wrong idea.
(۲) حروف نخست کلمه‎ها در عنوان‎های مطالب کتاب (در فهرست مطالب و در متن کتاب):
۱- Interagency Operations
۱٫۱- Understanding Interagency Operations
۱٫۲- Syncronizing Interagency Operations
(۳) حروف کوتاه‎نوشته‎ها (حروف اختصاری) و حروف نخست ساژه‌های دارای کوتاه‎نوشته:
عضو وابسته به انجمن سلطنتی علوم و فن‎آوری گلاسکو
ARCST= Associate of the Royal College of Science and Technology of Glasgow
کارشناس ارشد علوم در مهندسی شیمی
MSCE= Master of Science in Civil Engineering
آگاهی: برخی کوتاه¬نوشته¬ها با حروف کوچک نوشته می¬شوند. هرگاه کوتاه نوشته‌‎ای با حروف کوچک نوشته شود، ساژه‌های مربوط به آن نیز با حروف کوچک نوشته می‌شوند:
o.p= 1.out of print ۲٫overprint ۳٫overproof
opt= 1.optative 2.optical 3.optician 4.optic 5.optimum 6.optional
(۴) حرف¬های نخست هر کلمه در نام¬ها و ساژه¬هایی که درپی می¬آیند:
(۴٫۱) نام‎های خاص:
Albert , David , Tome , Ali , Parviz, Mina,…
(۴٫۲) سمت‌های کشوری و لشکری:
وزیر دفاع Secretary of (State for) Defese
دادستان کل (رئیس مجلس اعیان) Lord Chancellor
وزیر علوم و آموزش و پرورش Secretary of (State for) Education and Science
معاون پارلمانی Parlimentary Private Secretary
(۴٫۳) نام‎های جغرافیایی و مکان¬ها:
مثلث نقره‌ای Silver Triangle
آفریقای جنوبی South Africa
تهران Tehran
(۴٫۴) سازمان‎ها، نهادها، اتحادیه‌ها، هیأت‌ها، شوراها، مجموعه‌ها، مؤسسه‌ها و مانند این‎ها:
شورای اصلی بررسی سیستم‎های اطلاعاتی خودکار
Major Automated Information System Review Council
اتحادیه‌ی جهانی انجمن‌ها و مؤسسات کتابداری
International Federation of Library Association and Institutions
(۴٫۵) عنوان کتاب‎ها، مقاله‌ها، نشریه‌ها، آیین‌نامه‌ها و مانند این‎ها:
نام کتاب Psychology of Intelligence Analysis

نام مقاله How to Evaluate Corporate Strategy?
نام مجله Military Reviw
نام آیین‌نامه FM 90-13 River Crossing Operations
(۴٫۶) نبردها و عملیات‎های نظامی
Operation Just Cause
Battle of the Bismarck
Operation Desert Storm
Operation Fao
Operation Fat’hol-Mobin
(۴٫۷) دوره‌های (عصرهای) تاریخی، زمین‌شناسی و…:
عصر هلنیستی Hellenistic Age
عصر آهن Iron Age
عصر حجر Stone Age
(۴٫۸) کیش‌ها، آیین‌ها، مکتب‌ها، فرقه‎ها و…:
آیین‌ رواقی Stocism
کیش سیک Sikhism
دین اسلام Islam
دین مسیحیت Christianity
فرقه‎ی سیسترسین Cistercians
(۴٫۹) لقب‌ها و عنوان‌های اشرافی، اجتماعی و مانند این‎ها:
ویسکونت Viscont
راجه Raja
آگاهی: در همه‎ی موارد پیش‎گفته، جزء دوم واژه‎های مرکب با حرف کوچک آغاز می‎شود:
مثال: (عنوان مقاله) Hand-written Books
(۴٫۱۰) نام زبان‌ها:
زبان آسی Ossetic Language
زبان هیتی Hittite Languge
(۴٫۱۱) اقوام، نژادها و مانند این‎ها:
قوم اسرائیل Zion
قوم پتان Pathan
(۴٫۱۲) سلسله‌ها، حکومت‌ها، دولت‌ها و مانند این‎ها:
سلسله‌ی (سلطنتی) والوت Valois Dynasty
(۴٫۱۳) پیمان‌ها، قراردادها و مانند این¬ها:
پیمان جهانی حفظ حقوق مؤلف Universal Copyright Convention

منبع: جمشید سرمستانی، قواعد جامع املای فارسی، تهران، نشر سرمستان، ۱۳۹۰٫
۲۳ـ شیوه¬ی حرکت‌گذاری
حرکت‌گذاری (اعراب‌گذاری) در نوشتار فارسی رایج نیست، ولی در جاهای زیر گذاشتن حرکت برای واژه‌ها بایسته است:
(۱) واژه‌های عربی که اگر حرکت آن‌ها نوشته نشود، ممکن است درست خوانده نشوند:
(۱٫۱) برابر قاعده‎ی واژه‎گزینی -¬که در مبحث «ویرایش زبانی» آمده¬- تا جای ممکن باید از به‎کار بردن واژه‎های غیرفارسی دارای معادل در زبان فارسی خودداری کرد، ولی در جاهایی مانند نقل‎قول‎ها چاره‎ای جز آوردن اصل نوشته‎ها یا گفته‎ها بدون تغییر نداریم. در چنین مواردی -¬به‎ویژه هنگامی ‎که واژه‎ها ناآشنا باشند¬- تشخیص واژه‎ی «شَرور» از «شُرور» یا تشخیص واژه‎ی «شَریر» از شِرّیر» تنها با گذاشتن حرکت آن‌ها ممکن است.
(۲٫۱) برای یافتن اعراب درست آیات قرآن کریم و احادیث -به¬علت اهمیت درستی اعراب‌ها- باید به اصل منابع آن‌ها (قرآن کریم و کتاب‎های حدیث) نگاه کنیم. در کتاب‌های موجود، برای اعراب‌گذاری این نوشته‌ها به چهار روش و نگرش عمل شده است:
(۱٫۲٫۱) نگذاشتن اعراب.
(۱٫۲٫۲) گذاشتن اعراب کامل.
(۱٫۲٫۳) گذاشتن اعراب، تنها برای کلمه‌هایی که ممکن است درست خوانده نشوند.
(۱٫۲٫۴) به‎کار بردن هر سه شیوه‌ی پیش‎گفته در جای جای کتاب.
این کتاب به¬علت نزدیکی زبان فارسی به زبان عربی، شیوه‌ی سوم را برگزیده است. آیه‌ای که درپی آمده، به¬همین شیوه اعراب‌گذاری شده است:
«و لَقد اِستُهزِءَ بِرُسلٍ مِن قبلک فاَملَیتُ للذین کفروا ثم اخذتُهُم فکَیف کان عقاب»
(۲) واژه‌های فارسی که اگر حرکت آن‌ها گذاشته نشود، ممکن است درست خوانده نشوند.
در زبان فارسی، دو چیز چه‌گونگی خواندن کلمه‌ها را به خواننده نشان می‌دهد:
(۱) قرینه‌ی معنایی (معنوی): برای مثال از قرینه‌های معنایی جمله‌ی زیر درمی‌یابیم که ترکیب مورد نظر را باید «اسبِ سواری» خواند، نه «اسبْ سواری»:
«اسب سواری گران‌تر از اسب کاری و اسب درشکه است»
(۲) قرینه‌ی شکلی: با فاصله‌گذاری درست میان واژه‌ها، معمولاً نباید واژه‌ای نادرست خوانده شود؛ زیرا برای مثال ترکیب «اسبِ سواری» را باید به‌شکل «اسب سواری» (با فاصله)، و ترکیب «اسبْ‌سواری» را باید به¬شکل «اسب‎سواری» (بی‌فاصله) نوشت.
ولی هرگاه نتوان از قرینه‌ی معنایی جمله‌ای، چه‌گونگی خواندن واژه‌ای را دریافت، نباید با تکیه بر قرینه‌ی شکلی، از نشان دادن حرکت کلمه به خواننده خودداری کرد؛ زیرا شاید خواننده توجهی به قرینه‌ی شکلی جمله نداشته باشد. بدین‌سان، در جمله‌هایی که درپی آمده، گذاشتن حرکت برای واژه‎ها بایسته و لازم است؛ زیرا هیچ قرینه‎ای معنایی برای دانستن حرکت ساژه‎های مورد نظر در جمله و در پس و پیش آن وجود ندارد.
مثال ۱: تنها چیزی که در آن جمع مطرح شد، ماجرای «اسبْ‌سواری» بود که در نهایت نیز به¬نتیجه‌ای نرسید.
مثال ۲: ابتدا خودرو را آماده کنید و سپس آن را به¬وسیله‌ی یک کابلْ‎گردان از بستر رودخانه عبور دهید.
مثال ۳: علامت‌دهی به¬وسیله‌ی فرستادن حروف کد مورسیِ از پیش چیده شده و با استفاده از یک چراغ قوه‌ی مجهز به فیلتر مات انجام می‌شود.
آگاهی: حرکت‌گذاری تنها باید در جاهای بایسته انجام شود و باید از حرکت‌گذاریِ بیش از اندازه که موجب شلوغ شدن جمله می‌شود، خودداری کرد.

منبع: جمشید سرمستانی، قواعد جامع املای فارسی، تهران، نشر سرمستان، ۱۳۹۰٫
هرگاه حروف‎چین در هنگام حروف‎چینی ترکیب‌ها، بین اجزای آن‌ها فقط کلید «Space» را فشار دهد، در اصطلاح می‎گوییم اجزای آن‌ها «با‎فاصله» نوشته شده‎اند (یا بین آن‌ها «یک فاصله» گذاشته شـده است)؛ و هرگاه بین آن‌ها کلیـــدهای «Shift+Space» یا «منهاCtrl+ » را باهم فشار دهد، می‎گوییم اجزای آن‌ها «بی‌فاصله» نوشته شده‎اند (یا بین آن‌ها «نیم‎ فاصله» گذاشته شده است).
منظور از «ترکیب» در این‌جا، «ترکیب‌های حقیقی» و «ترکیب‌های مجازی» است: واژه‌‌هایی مانند «کم‌حرف، نیم‌جان، ته‌دیگ، چشم‌سیر، خوش‌طرح و شال‌دار» را که هم در کنار یک‌دیگر نوشته شده‌اند و هم معنایی پیوسته دارند، «ترکیب‌های حقیقی» می‌نامیم؛ و واژه‌هایی مانند «آن مرد، چه‌وقت، کتاب را و هیچ‌وقت» را که در کنار هم نوشته شده‌اند ولی و معنایی گسسته دارند، «ترکیب‌های مجازی» می‌نامیم.
۱ـ ترکیب‌های دوجزئی
(۱) میان اجزای ترکیب¬های دوجزئی ده‌حرفی (ترکیب‌هایی که ده حرف یا کم‌تر داشته باشند) نیم فاصله، و میان اجزای ترکیب¬های یازده‌حرفی (ترکیب‌هایی که یازده حرف یا بیش‌تر داشته باشند) یک فاصله می‌گذاریم.
این قاعده، «قاعده¬ی ده¬حرفی/ یازده¬حرفی» نامیده می¬شود.
لفظ جلاله‌ی «الله»:
بسم‌الله، سبحان‌الله، کلیم‌الله، روح‌الله، بارک‌الله، تبار‌ک‌الله، ایّدکم‌الله.
اسم ابزار:
آمپرسنج، خاک‎انداز، سخت‌افزار، دما‌سنج، مدادتراش، خاک‌انداز.
اسم صوت:
بع‌بع، شرشر، جیک‌جیک،‌ نق‎نق، منّ‌ومن، وقّووق، نق‌ونوق. (استثنا: ورّ ‌‌و ور)
اسم عام:
پدرزن، بناگوش، شیرقهوه، ته‌چک، ته‌ریش، ته‌دیگ.
اسم عطفی:
سردوگرم، ته‌وتو، چندوچون، کاردوپنیر، پهلوبه‌پهلو.
اسم مرکب:
چهل¬ستون، هفت¬سین، هشت¬پا، هفت¬پیکر، هفت¬تیر، اردی¬بهشت، هفت‎خواهران، هفت‌برادران.
اسم مصدر:
چشم‎پوشی، پی‎روی، آب‎کشی، دل‎جویی، یادگیری، خوردوخواب، مهمات‌سازی، خوش‌رفتاری، تصمیم‌گیری، تقسیم‌بندی، تعقیب‌وگریز، قانون‌گریزی، توانمندسازی، بلندپروازی، کم‎ظرفیتی‌، دل‌جویی‌ها.
مستکبر ستیزی، قهرمان‌ گرایی، قهرمان‎ پرستی، کارکرد گرایی، کنترل ‎پذیری، محرومیت‎ زدایی، مسئولیت‎ پذیری، مسئولیت‎ گریزی، مضمون‎ پردازی، میکروب ‎زدایی.
اسم مصدر اتباعی:
بزنبزن، بچاپ‎بچاپ، بکش‎بکش.
اسم مصدر عطفی:
ضبط‎وربط، گفت‎وگو، جست‎وجو، رفت‎و‎روب، افتوخیز، سوختوساز، سوزوگداز.
اسم معنی:
چشم‌درد، دل‌پیچه.
اسم مکان:
بارانداز، شاه‌نشین، دست‌انداز، دانش‌سرا، پیاده‌رو، فراموش‎خانه، تلفن‎خانه، تلگراف‎خانه.
اضافه‌ی معکوس:
پایان‎نامه (نامه‌ی پایان)، حافظ‌نامه (نامه‌ی=کتاب حافظ)، گواهی‌نامه (نامه‌ی گواهی)، کاروان‌سرا (سرای کاروان)، کاروان‌سالار (سالار کاروان)، مسلمان‌زاده (زاده‌ی مسلمان)، استخوان‎درد (درد استخوان)، اضافه‌کار (کار اضافه).
پسوندها:
برق‌آسا، زهرآگین، دربان، مهم‎تر، غلام‌باره، محنت‌بار، توجیه‌گر، هم‎نشین، شیرینی‎جات.
درصدها:
پنج‌درصد، هفت‌درصد، بیستدرصد، صددرصد، هفتاددرصد، پنجاه‌درصد، هشتاددرصد.
شبه‌ جمله:
به‌به، ای‎کاش، ای‌وای، چه‎عجب، واویلا، وامحمدا.
صفت بیانی:
پلنگخو، روشن‌فکر، روشن‌دل، خوش‎اخلاق، زیبا‎روی، بدقلق، خوش‎کردار، پاک‌گوهر، خوش‌مشرب، ته‌دار، زاغ‌چشم، کم‌حجم، کم‌زور، خوش‌حال، ذی‌ربط، نیم‌هوش، نیم‌جان، بی‌پول، تاشو، خودکام، خودرأی، خودسر، آسوده‌حال، فرنگی‌مآب، روشن‌ضمیر، دل‌نگران، مداربسته، قابل‌ذکر، قابل‌ستایش، فارسی‌زبان، انسان‌مدار، فرهنگ‌دوست، شکایت‌گونه.
صفت شغلی:
آتش‌نشان، روان‌شناس، آهن‌فروش، هنرپیشه، باطری‌ساز، تعمیرکار، کارچاقکن، بسازبفروش.
صفت شمارشی مرکب:
(مردم) یک‎زبان، (کفش¬های) یک‎شکل، (اژدهای) هفت‎سر، (دیو) هشت‎پا، (لباس¬های) یک‌رنگ، (شهر) صددروازه.
(شهر) هفتادودو ملت، (شهر) هفتاد دروازه.
صفت شمارشی نسبی:
هشت‌حرفی، نه‌حرفی، ده‌رقمی، شش‌ضلعی، هفت‌ردیفی، دوراهی، بیست‎متری، سه‎روزه، دوجزئی.
پانزده حرفی، هشتاد کلمه¬ای، بیست مجموعه‌ای، هفتاد پنجره‌ای.
صفت شمارشی تخمینی و موصوف:
سه‌چهار (روز)، هفتهشت (نفر)، ده‎بیست (سال)، هفتادهشتاد (نفر).
سیزده چهارده (روز).
صفت شمارشی توزیعی:
یک‎یک، ده‎ده، بیست‎بیست، هشتادهشتاد، هفتادهفتاد، پانصدپانصد.
صفت شمارشی کسری:
دوسوم، چهارهفتم، پنج‌دهم، شش‌ملیاردم.
پانزده هزارم.
صفت عطفی:
گرگومیش، تندوتیز، جفت‌و‌جور، پشت‌ورو.
صفت فاعلی:
گوشه‎گیر، خویشتن‎دار، راه‎انداز، زمان‎بر، گیاه‌خوار، دروغ‌گو، دانش‌جو، سخن‌گو، نوسان‎ساز، عزلت‌گزین، نیروافزا، مصلحت‌‌بین، مصلحت‌دان، ریاضی‌دان، مردم‌ستیز، گل‌فروش، سوخت‌رسان، اصول‌گرا، اصلاح‌طلب، تهیه‌کننده، تولیدکننده، خودنگهدار، مهمان‌نواز، نشان‌دهنده، جهان‌افروز، یادآورنده، یادگیرنده، امانت‌گذار، عدالت‌خواه، جادهصافکن، قانون‌گریز، راستی‌آزما، قوام‌آورنده، عزت‎دار، رستوران‌دار، سیلیکون‎دار، فن‎دار، جرأت‎دار، استخوان‌دار، کابینت¬دار، سبوس‌دار، گناه‌کار، صواب‌کار، مصلحت‌کار.
مسئولیت‎ پذیر، اعتصاب کننده، اعتکاف کننده، امتناع کننده، کاروان‎سرا دار.
صفت مبهم بسیط و موصوف:
هیچ‌کس، هرکس، هرگاه، هروقت، هریک، هیچ‌گاه، هیچ‌یک، هرمیوه‌ای، هرنشانه‎ای، هرترانه‌ای، هرسرمایه‌ای.
صفت‌ مبهم مرکب:
همه‎کاره، هیچ‎کاره، چندروزه، همه‎رنگ، چندپهلو، همه‎فن، همه‌منظوره، چندمنظوره، همه‌محتوایی.
صفت مفعولی:
رونوشت، دل‎داده، غم‎دیده، پیش‌رفته، پیش‌گفته، فرض‌شده، دست‌باف، باد‌آورده، دست‎نوشته، جاافتاده، اداشونده، هواخورده، تصورشده، مطرح‌شده، تهیه‌شده، تغییریافته، مصیبت‌دیده، تشکیل‌شده، نیم‌جوشیده، پیش‌پرداخت، دست‎نوشته‌ها.
صفت مقداری:
پرتوقع، پرنشاط، پرهیجان، کم‌ادعا، کم‌محبت، کم‎ظرفیت.
صفت منفی:
غیرلازم، غیرمفید، غیرسالم، غیرعادی، غیرعادی، بلاوارث، بلاعوض، لامذهب، لاینقطع، غیرایرانی، غیراجتماعی، غیرمنتظره، غیرمترقبه.
صفت نسبی:
زیرخاکی، زیرسطحی، دودستی، رومیزی، دم‎دستی، سرانگشتی، درون‌گروهی، روان‌شناختی، باورکردنی.
درون سازمانی، جامعه شناختی، معرفت‎ شناختی.
ترکیب‌های عربی:
ذوالجلال، فی‌البداهه، علی‌الخصوص، فی‌الواقع، ضرب‎الاجل، حتی‎الامکان، غمض‎البصر، حجرالاسود، عالم‌السِّر، برأی‌العین، حجت‌الاسلام، ملک‎الشعرا، خلیل‌الرحمن، مختلف¬‌القول، متحد‌‌الشکل، قلیل‌الحجم، لایغفر، لایتناهی، غیرمستعمل، متشاکی‌عنه.
سریع ‌الانتقال، کثیر الانتشار، امیر المؤمنین.
ترکیب‌های بیگانه:
آن‌لاین، بک‌آپ، فست‌فود، لپ‌تاپ، نوت‌بوک،کیلومتر، میلی‌متر، هلی‌برن، آنژیوگرافی، مولکول‌گرم.
الکترو مغناطیس.
عدد مرکب:
شش¬هزار، یک¬میلیون، پنج‌میلیارد، بیست‌وپنج، سی‌ویک، پانزده‌هزار، هجده‌میلیون، یازده‌هزار، هشتادوپنج.
قید ترتیب:
یک‎یک، پنج‌پنج، هفتادهفتاد، هشتادهشتاد.
قید حالت و کیفیت:
جاخورده، دررفته، وحشتزده، شیون‎کنان، پریشان‎حال، پریشان‌خاطر، دل‎خواهانه، یواشیواش، رفته‎رفته، لنگانلنگان، لرزانلرزان.
پاورچین پاورچین، پریشان احوال، دولت‎ خواهانه، صورت ‎گرایانه، ضمیر خواهانه، واپس‎ گرایانه، معرفت‎ شناسانه، ناجوان ‎مردانه، معذرت‎ خواهانه.
قید مکان:
این‌جا، آن‌جا، همان‎جا، همین‎جا.
کوتاه نوشته‌ی سال‎ها:
۵۳۹ق.م، ۴۸۰ق، ۱۲۹۰م.
لقب:
حاج‌آقا، جنت‌مکان، خُلدآشیان.
مرکب اتباعی:
پول‎مول، خل‌مل، دکترمکتر، هله‎هوله، یلّلی‎تلّلی، هارت‎وهورت.
نام کسان:
سیدعلی، میرباقر، میرمحمد، محمدرضا، علی‌رضا، علی‌محمد، سیدرضا.
محمد اسماعیل.
نام خانوادگی:
(رضا) علی¬زاده، (ریحانه) محمدحسنی، (بهرام) دانش¬پژوه، (زیور) محمدنژاد، (مرتضی) رئیس¬کرمی، (محسن) شاه‌مرتضایی، (رامش) محمد¬مرادی.
(۲) هرگاه یکی از دو حرف «س» یا «ش» در هر دو جزء باشد، و حرف پایانی یک جزء، جزو حرف‌های تخت (ب، پ، ت، ث) باشد، اگر ترکیب نه‌حرفی یاکم‌تر باشد، اجزای آن با نیم‌ فاصله، و اگر ده‌حرفی یا بیش‌تر باشد، اجزای آن با یک فاصله از هم نوشته می‌شوند:
شصت‌وشش، شب‌نشینی.
مستضعف نشین، مستضعف پسند، مستضعف کشی.
۲ـ ترکیب‌های چندجزئی
(۱) ترکیب‌های چند‌جزئی جدا که هشت حرف یا کم‌تر داشته باشند، با نیم فاصله ازهم نوشته می‌شوند:
نورپخشکُن، غیرهم‌سطح، غیرهم‌جنس، آبسرد‎کن، دربازکن، قفل‌بازکن، نم‌خشک‌کن، بی‌آمپرسنج، مالایطاق.
(۲) در ترکیب‌های چند‌جزئی جدا که بیش از هشت حرف داشته باشند، میان اجزای ده‌حرفی (وکم‌تر) که باهم یک ساژه‌ی دستوری (مانند اسم فاعل، اسم مفعول، عدد مرکب و …) می‌سازند، یا باهم خوانده می‌شوند، نیم ‌فاصله، و میان این اجزا و جزء یا اجزای دیگر، یک فاصله می‌گذاریم:
درصدها:
نودونه درصد، سی¬وپنج درصد، بیست¬وپنج درصد، شصت¬ودو درصد، بیست‌وپنج درصد، هشتادوپنج درصد.
صفت بیانی:
خوش آب‌وهوا، بد آب‌وهوا، ابر‌قدرت مآبانه‌، خوش خط¬وخال، بی تاب‌وتوان، دستودل باز، دستوپا چلفتی، عمامه به‌سر، غرقه‎ به‎خون.
صفت شمارشینسبی:
هفت¬هشت ‌حرفی، ده¬بیست رقمی، شش¬هفت ‌ردیفی، بیست¬سی ‎متری، سه¬چهار ‎روزه، دوسه¬ جزئی، هشتاد تخت‌خوابی.
صفت شمارشی تخمینی و موصوف:
سه‌چهار روز، هفتهشت نفر، ده‎بیست سال.
صفت فاعلی:
دست¬وپا گیر، جفت¬وجور ساز، تخت‌خواب شو، دل خوش‎کنک، یتیم شادکنک، شکم‎ سیرکنک، هیزمبیار معرکه، دست ازجان شسته، ازجان گذشته، ازفرنگ برگشته، رودربایستی ‎دار، مکتب‌خانه دار، مهمان‌خانه دار، کاروان¬سرا دار.
صفت مبهم بسیط و موصوف:
هر افت¬وخیزی، هیچ تروخشکی.
صفت مفعولی:
نشان‌ دادهشده، دل¬ودین داده، ازجا دررفته، دلودین باخته، سردوگرم چشیده، چشم‌وگوش بسته، دلودین ازدست داده.
صفت مقداری:
پر رفت¬وآمد، کم افت¬وخیز، کم سوخت¬وساز، پر زرقوبرق، پر دردسر، کم دردسر.
صفت منفی:
غیر کارآمد، غیر قابل‌تصور، غیر قابلقبول، غیر قابلکشت، غیر خشونت‌آمیز، غیر قابلبازگشت، غیرقابل پیش‌بینی، غیرقابل پیش‌گویی.
صفت‌ مبهم بسیط در اصطلاح‌ها:
نخود هرآش، دوای هردرد، نقل هرمجلس، همه‌فن حریف، هر جابه‎جایی.
عدد مرکب:
سه¬هزار و دویست ‌و نود‌ونه، پنج¬میلیون و سیوشش هزار و هفتصد و سی‌ویک، هفتصد میلیون و پانصد و پنجاه‌ویک هزار، هفده‌هزار و سیصد و چهل‌وپنج، پنج‌میلیون و سی‌وچهار هزار و سیصد و شصت‌ونه.
فعل مرکب:
به¬کار بردن، برهم زدن، ازهم پاشیدن.
قید حالت:
جیغ¬وداد کنان، سروپا شکنان.
مصدر:
رفت¬وآمد کردن، پس¬وپیش کردن، جفت¬وجور کردن.
نام و لقب کسان:
قائم ‌آل‎محمد، پنج‎تن آل‎عبا،حسین‌بن ‌علی، علی‌بن ابی‌طالب، محمدبن ‌ابی‌بکر، حاج‌آقا ابوترابی، سید محمدرضا، سید علی‌محمد، میر محمدتقی، میر علی‌رضا، خواجه نصیرالدین، ملا نصرالدین، خواجه عبدالله، سید محمدرضا داوودی، سید علی‌محمد میرزایی، میر محمدتقی بهرامی، میر علی‌رضا ذوالقدر.
نام خانوادگی:
محمدعلی زاده، میر تاج‌الدینی، میر فخرالدینی.
ترکیب‌های عربی:
ماشاء الله، بینی و بینالله، سلام‌الله علیه.
ابوالفضل العباس، ذوالجلال والاکرام، عالم‌السر والخفیات. اظهر من‌الشمس.
ترکیب‌های بیگانه:
موتورسیکلت ‌ران، الکترو کاردیوگرافی.
(۳) هرگاه هیچ‌یک از اجزای ترکیب چندجزئی باهم یک ساژه‌ی دستوری (مانند اسم فاعل، اسم مفعول، عدد مرکب و …) نسازند، یا باهم خوانده نشوند، همه‌ی اجزای ترکیب از هم یک فاصله می‌گیرند:
بادمجان دور قاب‎ چین
مبحث فاصله/ نیم‌فاصله‌ی میان اجزای ترکیب‌ها دربردارنده‌ی قواعد بیش‌تری است که در زیر، عنوان‌های این قاعده‌ها آورده شده است:
۳ـ قواعد ناهم‌خوان
۳٫۱ـ صفت و موصوف
۳٫۲ـ قید
۳٫۳ـ مضاف و مضاف الیه
۳٫۴ـ ضمایر ملکی
۳٫۵ـ لقب¬¬ها
۳٫۶ـ اسم مصدر مرخم
۳٫۷ـ حرف نشانه
۳٫۸ـ پسوندها، پیشوندها و میانوندها
۳٫۹ـ حرف‌های اضافه
۳٫۱۰ـ ترکیب‌های دارای حرف اضافه
۴ـ حرف‌های ربط
۵ـ فعل‌ها و مصدرها
۶ـ نشانه‌های سجاوندی
قاعده‌های کامل این مبحث در کتاب‌ «قواعد جامع املای فارسی» (۱: ص ۱۷۹ تا ۱۹۴) زیر عنوان «فاصله/ نیم‌فاصله‌ی اجزای واژه‌های مرکب» آمده است.

منبع: جمشید سرمستانی، قواعد جامع املای فارسی، تهران، نشر سرمستان، ۱۳۸۷٫
۱٫۱ـ ترکیب‌های چسبیده
ترکیب‌های چسیبده ترکیب‌هایی هستند که همواره چسبیده نوشته می‌شوند. این ترکیب‌ها عبارتند از:
(۱) پسوندهای چسبان.
(۲) پیشوندهای چسبان.
(۳) ترکیب‌های افزوده.
(۴) ترکیب‌های ‎بسیط‎گونه.
(۵) ترکیب‌های «بهْ»دار.
(۶) ترکیب‌های کم‎شده.
(۷) ترکیب‌های (واژه‌های مرکب) دوهجایی.
برای آسانی حفظ نام این ترکیب‌ها می‌توانید حرف‌هایی از هر گروه‌واژه را در عبارت زیر بگنجانید:
بسی کم دو پس پیش بها ]کن [
بسی، نشانگر «بسیط‌گونه»؛ کم، نشانگر «کم‌شده»؛ دو، نشانگر «دوهجایی»؛ پس، نشانگر «پسوند»؛ پیش، نشانگر «پیشوند»؛ و «به» و «الف» در «بها»، به¬ترتیب نشانگر «بهْ»دار و «افزوده» هستند.

۱٫۲ـ ترکیب‌های جدا
ترکیب‌های جدا ترکیب‌هایی هستند که همواره جدا نوشته می‌شوند. این ترکیب‌ها عبارتند از:
(۱) پسوندهای جدا
(۲) پیشوندهای جدا
(۳) فعل‌های مرکب
(۴) ترکیب‌های بیگانه/بیگانه‎دار
(۵) ترکیب‌های پی‎درپی
(۶) ترکیب‌های دگرگون
(۷) ترکیب‌های زشت‎ْچسبان
(۸) ترکیب‌های عددی
(۹) ترکیب‌های «ی»دار
(۱۰) ترکیب‌های خودنشان
برای آسانی حفظ نام این ترکیب‌ها می‌توانید حرف‌هایی از هر گروه‌واژه را در جمله‌ی زیر بگنجانید:
پس دگرگونی پی‌در‌پی عدد بیگانگان، پیش فعل‌ها و واژه‌ها«ی» زشت، خود نشان ]فلان است [.
در جمله‌ی پیش، هریک از واژه‌ها نشانگر یکی از گروه‌واژه‌های ده‌گانه‌ی بالاست:
پس، نشانگر «پسوندهای جدا»؛ دگرگونی، نشانگر «ترکیب‌های دگرگون»؛ پی‌در‌پی، نشانگر «ترکیب‌های پی‌درپی»؛ عدد، نشانگر «ترکیب‌های عددی»؛ بیگانگان، نشانگر «ترکیب‌های بیگانه/ بیگانه‌دار»؛ پیش، نشانگر «پیشوندهای جدا»؛ فعل‌ها، نشانگر «فعل‌های مرکب»؛ واژه‌ها، نشانگر «واژه‌های جدا»؛ «ی»، نشانگر «ترکیب‌های «ی»دار؛ زشت، نشانگر «ترکیب‌های زشت‌چسبان؛ و خود نشان، نشانگر «ترکیب‌های خودنشان» است.
آگاهی: توضیح و تعریف هریک از ۱۷ گروه‌واژه‌‌ی پیش‌گفته –که در زیر عنوان ترکیب‌های چسبیده و جدا آمده‌اند- در سطرها و صفحه‌های بعد آمده است.

۱٫۳ـ قاعده‌ی کلی ترکیب‌ها
قاعده‌ی کلی ترکیب‌ها را می‌توان به¬شرح زیر بیان کرد:

۱٫۳٫۱ـ قواعد ترکیب‌های دوهجایی
برپایه‌ی قاعده‌ی پیش‌گفته، هر یک از ۲۳ ترکیب‌ برشمرده شده در آغاز این مبحث، هنگامی که دوهجایی باشند، چسبیده نوشته می‎شوند، مگر هنگامی‌که -دست‌کم- یکی از ویژگی‌های «ترکیب‌های جدا» را داشته باشند؛ یعنی جزو یکی از ۱۰ گروه‌واژه‌ی زیر باشند (اصل قاعده‎مندی):
(۱) پسوندهای جدا: ترکیب¬های دو هجایی که از ترکیب با پسوندهای جدا تشکیل شده‎اند؛ مانند: مرغ‎وار، کتاب‌ها، ماه‌وش. (برای آشنایی با این ترکیب‌ها به مبحث «پسوندها» نگاه کنید.)
(۲) فعل‌های مرکب: فعل‌هایی که دست کم دو جزء داشته باشند؛ مانند: حرف زد، راه رفت، خواب دید.
(۳) ترکیب‌های بیگانه/ بیگانه‎دار: هر ترکیب دوهجایی -به جز نام بازی‎های ورزشی بیگانه مانند بیسبال- که دست کم یک جزء آن بیگانه باشد؛ مانند: ذی‎ربط، ذی‎حق، من‎بعد، آن‎لاین، شیک‎پوش، فن‎دار، تک‎ریل، بوکس‎باز، اهم‎سنج،‌ هارت‎لند، ولت‎متر.
(۴) ترکیب‌های پی‎درپی: مانند: بع‎بع (اسم صوت)، شل‎شل (قید)، پول‎مول (مرکب اتباعی). (۵) ترکیب‌های دگرگون: ترکیب‌های دوهجایی که با چسبیده‎نویسی، دگرگون می‎شوند و ممکن است درست خوانده نشوند یا به‎گونه‎ای دیگر خوانده شوند؛ مانند: قوس‎وار (قوسوار)، واک‎بر(واکبر)، سرخ‎مو (سرخمو)، بن‎رست (بنرست)، بی‎خبر (بیخبر)، حق‎ده (حقده).
(۶) ترکیب‌های زشت‎ْچسبان: هر واژه‌ی مرکب دوهجایی که با چسبیده‎نویسی زشت شود؛ مانند: اسب‎باز، سست‎تن، خط‎چین، سست‎سر، خلق‎تنگ، حجم‎سنگ، تک‎شکل، قطع‎کن، یک‎طرح، تک‎ظرف، یک‎تیغ، پاک‎طبع، هوش‎سنج، گل‎طرح، نبض‎سنج، نخ‎پیچ، فیض‎بخش، عمق‎سنج، پیش‎قسط، سست‎عهد، سست‎سر، میخ‎پیچ، عیب‎بین، صبح‎خوان، هوش‎سنج، پس‎سوز، لوح‎خوان، اسب‎سر، هم‎عصر، هم‎ظرف، تنگ‎خلق.
(۷) ترکیب‌های عددی: هر واژه‌ی مرکب دوهجایی -به‎جز اسم خاص متعلق به یک «صاحب نام» مانند: سیمرغ، هفتگل، پنجشیر- که ترکیبی از «عدد و اسم» باشد؛ مانند: هفت‎سین، پنج‎تن، هفت‎خوان (اسم خاص متعلق به چند صاحب نام)،‌ هشت‎پا، شش‎لول، شش‎خان (اسم عام) و پنج‎لا، یک‎شکل، یک‎چشم، یک‎لا (صفت).
(۸) ترکیب‌های «ی»دار: هر ترکیب دوهجایی -به جز واژه‌ی «پیرو»- که حرف پایانی جزء نخست آن «ی» باشد؛ مانند: می‎گل، می‎نوش، می‎خوار، نی‎زن، نی‎ریز، پای‎بست، پی‎زن، پی‎سنج، پی‎کن، پی‎کوب، پی‎گرد، پی‎گیر، پی‎دار، نای‎مشک، نی‎پیچ، نی‎ساز.
(۹) ترکیب‌های خودنشان: ترکیب‌های دوهجایی محدودی هستند که خود، نشان می‌دهند باید جدا نوشته شوند. این ترکیب¬ها در نوشتار فارسی امروز هیچ‌گاه چسبیده نوشته و دیده نشده‌اند؛ ترکیب¬هایی مانند «بال‎پهن، بن‎رست، تلخ‎رو، ترش¬¬‎طعم، حق‎ده، خط‎بُر، راست‌چین، ریش‎پهن، ریش‎بُز، سرخ‎مو، شاه‎بین، شاه‎مات».
(۱۰) واژه‌های جدا: ترکیب‌هایی که واژه‎های مشخصِ «آن، این، تک، ته، چشم، چه، خوش، دار، سنج، کج، کم، نیم، هیچ و یک» در آن¬ها به¬کار رفته است ؛ مانند: آن مرد، این‌جا، تک‌درس، ته‌دیگ، چشم‌سیر، چه‌وقت، خوش‌طرح، شال‌دار، نم‌سنج، کج‌رأی، کم‌حرف، نیم‌جان، هیچ‌وقت، یک‌حرف. برای آسانی حفظ این واژه‌ها، می‌توانید آن‌ها را با تغییراتی جزئی، به‌ترتیبی که درپی آمده، در کنار هم بگذارید:
«خوش و کم دار آن چه سنجی کج و هیچ، ته این چشم، ِنَیم یکه و تک»

۱٫۳٫۱٫۱ـ واژه‌های مرکب دوهجایی
همان گونه که در «قاعده‌‌ی کلی ترکیب‌ها» آمد، ترکیب‌های دوهجایی، به‌جز در «ترکیب‌های جدا»، چسبیده نوشته می‌شوند. گروه‌واژه‌هایی که درپی می‌آید، نمونه‌هایی از ترکیب‌هایی دوهجایی هستند که جزو ترکیب‌های جدا نیستند و برابر «قاعده‌ی کلی ترکیب‌ها» باید چسبیده نوشته شوند:
آگاهی: در همه¬ی گروه¬واژه¬هایی که درپی می¬آید، واژه¬ی پس از کج¬خط (/ ) منطبق با قاعده¬های این شیوه¬نامه است.
۱) اسم ابزار (اسم آلت) مرکب: دستبند/ دست‎بند، سرخکن/ سرخ‎کن، فتقبند/ فتق‎بند.
۲) اسم خاص (نام) مرکب: شاهرخ/ شاه‎رخ، کامران/ کام‎ران، گلنار/ گل‎نار.
۳) اسم زمان مرکب: سالروز/ سال‎روز، سالگرد/ سال‎گرد، سالمرگ/ سال‎مرگ، صبحدم/ صبح‎دم.
۴) اسم عام مرکب: آبدوغ/ آب‎دوغ، آبقند/ آب‎قند، آبگوشت/ آب‎گوشت.
۵) صفت فاعلی مرکب: جانسوز/ جان‎سوز، حقگو/ حق‎گو/ خونخوار/ خون‎خوار.
۶) اسم مرکب «آ»دار: برفاب/ برف‎آب، برقاب/ برق‎آب، بستاب/ بست‎آب.
۷) اسم معنی مرکب: خویشتن/ خویش‎تن، دستدرد/ دست‎درد، دلدرد/ دل‎درد، (علامت) ضربدر/ ضرب‎در.
۸) اسم مکان مرکب: آبراه/ آب‎راه، آبرُفت/ آب‎رُفت، آبریز/ آب‎ریز.
۹) اسم‎مفعول/ صفت مفعولی مرکب: دستباف/ دست‎باف، دستچین/ دست‎چین، دستدوز/ دست‎دوز.
۱۰) اسم‌مصدر مرکب: بهداشت/ به‎داشت، پسرفت/ پس‎رفت، پیشبرد/ پیش‎برد.
۱۱) صفت مرکب: پیلتن/ پیل‎تن، پولدوست/ پول‎دوست، خوبرو/ خوب‎رو.
۱۲) مضاف و مضاف‎الیه: آبچال/ آب‎چال، آبراه/ آب‎راه، تبخال/ تب‎خال.
۱۳) نام‎خانوادگی مرکب: (زهرا) رحمدل/ رحمدل، (محمد) راستگو/ راست‎گو، (حسین) ماهرو/ ماه‌رو، (ریحانه) نامجو/ نام‎جو.

۱٫۳٫۲ـ قواعد ترکیب‌های چندهجایی
هر یک از ۲۳ ترکیب‌ برشمرده شده در آغاز این مبحث، هنگامی که چندهجایی باشند، جدا نوشته می‎شوند، مگر هنگامی‌که -دست‌کم- یکی از ویژگی‌های «ترکیب‌های چسبیده» را داشته باشند؛ یعنی جزو یکی از ۵ گروه‌واژه‌ی زیر باشند: (اصل قاعده‎مندی)
(۱) پسوندهای چسبان: واژه‌های پسوندداری که از ترکیب با پسوندهای چسبان درست شده باشند؛ مانند: آرایشگر، آهنگر، نمکزار، لجنزار، آهنگری، سالمندی، باغبانی.
(۲) ترکیب‌های کم‎شده: واژه‌های مرکب چندهجایی که حذف واجی در آن‌ها صورت گرفته باشد؛ مانند: پیغمبر (پیغامبر؛ اسم فاعل)، نگهداری (نگاه‎داری؛ اسم مصدر)، سکنجبین (سرکه انگبین؛ اسم عام)، شاهسپرم (شاه‎اسپرغم؛ اسم عام).
(۳) ترکیب‌های افزوده: واژه‌های مرکب چندهجایی که نخست دوهجایی بوده‎اند و سپس «ان» یا «ها»ی جمع، «نا»ی منفی‎ساز و یا «ی»ی وحدت،‌ نکره یا نسبت به آن‌ها افزوده شده است؛ مانند: برقکاران، نرمتنان، سختکوش‎ها، راهبردی.
(۴) ترکیب‌های بسیط‎گونه: واژه‌های مرکب چندهجایی که معنی آن¬ها دقیقاً مرکب از معنی اجزای آن¬ها نیست؛ مانند: «پیشنهاد»، «همسایه» و «خمپاره» که به¬ترتیب، امروزه ترکیبی از معنی واژه¬های «پیش و نهاد»، «هم و سایه» و «خم و پاره» نیستند. یا ترکیب¬هایی مانند «فرمانده»، «فرمانروا» و «کشمکش» که چنان در هم آمیخته‎اند که بسیط و جدایی‎ناپذیر شناخته می‎شوند، و با آن¬که چندهجایی هستند نمی‎توان آن‌ها را به‎صورت جدا نوشت.
برخی از واژه‌های مرکب انگشت‎شمار بسیط¬گونه عبارتند از: آبشخور، کهکشان، شاهنشاه، قلمرو، الفبا، ولنگاری، خوشگلی، قلچماق، شفتالو، قلمداد، قهقهه، چهچهه، دلهره، فشفشه، و همشیره.
(۵) ترکیب‌های «به¬»دار: ترکیب‌های چندهجایی که جزء‌ نخست آن‌ها واژه‌ی «بِهْ» (به‎معنی خوب) است؛ مانند: بهسازی، بهگزینی، بهورزی، بهداری، بهزراعی، بهروش، بهگویی، بهمنش، بهیاری، بهدینی، بهسوزی، بهروزی، بهزیستی.