www.darkcms.ir

موسسه‌ی ویرایش سرآمدان هر سال از میان دانش‌آموختگاتی که دوره‌های ویرایش این مؤسسه را با میانگین نمره‌ی بالای ۱۷ بگذرانند، ویراستار جذب می‌کند. برای آگاهی از شرایط و آزمون‌‌های جذب، از ساعت ۹ صبح تا ۱۰ شب با شماره‌ی ۰۹۱۹۶۶۶۲۱۶۶ تماس بگیرید. خرید کتابها ازطریق سایت بایا با نشانی baya.ir فراهم شده است.

ابزار ساخت متن های متحرک

توضیح: کتاب «گزیده‌ی شیوه‌نامه‌ی جامع ویرایش و نگارش»، نوشته‌ی جمشید سرمستانی، این تعریف‎ها را -با کمی تغییر غیرمحتوایی- از منابع زیر برداشت کرده است:
پرویز ناتل خانلری، «دستور زبان فارسی»، تهران، انتشارات توس، ۱۳۷۹، چاپ هفدهم.
حسن انوری و حسن احمدی گیوی، «دستور زبان فارسی ۲»، تهران، انتشارات فاطمی، ۱۳۸۰، چاپ بیست‎ویکم.
حسن عمید، «فرهنگ فارسی عمید»، ۲ جلد، جلد یکم، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۷، چاپ سیزدهم.
جمشید سرمستانی، درس‌نامه‌ی دوره‌ی ویرایش زبانی، تهران، آموزشگاه مجازی ویرایش سرآمدان.

(۱) گروه، واژه، واژک، جزء هسته، جمله‎ی هسته
در جمله‎ی:
دانش‎آموزان کلاس پنجم تمرین‎های ریاضی خود را خیلی سریع نوشتند.
هریک از سه جزء نخست را که از نظر نحوی یک واحد هستند، یک گروه می‎نامیم.
از این سه گروه، سه جزء «دانش‎آموزان»، «تمرین‎ها» و «سریع» را که بقیه‎ی واژه‎های هر گروه به آن‎ها وابسته‎اند، جزء هسته می‎نامیم.
هر کدام از جزء‎های هسته یک «واژه» هستند. مثلاً سه جزء هسته‎ی بالا از سه واژه‎ی «دانش‎آموزان»، «تمرین‎ها» و «سریع» تشکیل شده‎اند.
جمله‎ی «دانش‎آموزان تمرین‎ها را سریع نوشتند» را که از جزءهای هسته به‌اضافه‎ی جزء آخر تشکیل شده است، جمله‎ی هسته می‎نامیم.
برخی از واژه‎ها به اجزای کوچک‎تری تقسیم می‎شوند که آن اجزا را «واژک» می‎نامیم. پس واژک کوچک‎ترین جزء معنی‎دار زبان است که نمی‎توان آن را به واحد کوچک‎تری تقسیم کرد. در مثال زیر، هریک از اجزای «واژک»، «واژه»، «گروه» و «جزء هسته» مشخص شده‎اند:
واژک  دان‌ـِ ش آموز ـ ان‌ـِ کلاس‌ـِ پنج‌ـُ م تمرین‌ـ ‎های ریاضی‌ـِ خود را خیلی سریع نوشت‌ـَ ند.
واژه  دانش‎آموزان + کلاس + پنجم + تمرین‎های + ریاضی + خود + را + خیلی + سریع + نوشتند.
گروه  «دانش‎آموزان کلاس پنجم» «تمرین‎های ریاضی خود» را «خیلی سریع» نوشتند.
جزء هسته  «دانش‎آموزان» کلاس پنجم «تمرین‎های» ریاضی خود را خیلی «سریع» نوشتند.
(۲) گروه نهادی (یا نهاد یا مسندالیه): گروهی از واژه‎ها را می‎گویند که فعلی به آن‎ها اسناد داده می‎شود؛ مانند: گروه «دانش‎آموزان کلاس پنجم» در جمله‎ی زیر:
مثال ۱: دانش‎آموزان کلاس پنجم تمرین‎های ریاضی خود را با قلم‎های خودکار خیلی سریع نوشتند.
(۳) گروه مفعولی (یا مفعول): گروهی از واژه‎ها را می‎گویند که فعلی بر آن واقع می‎شود یا نقش مفعولی دارد؛ مانند: گروه «تمرین‎های ریاضی خود» در مثال۱٫
(۴) گروه قیدی (یا قید): گروهی از واژه‎ها را می‎گویند که چه‎گونگی وقوع فعل را مشخص می‎کند یا نقش قیدی دارد؛ مانند: گروه «خیلی سریع» در مثال۱٫
(۵) گروه متمّمی (یا متمّم): گروهی از واژه‎ها را می‎گویند که با حرف اضافه همراه است و چیزی بر معنی فعل، اسم، صفت و صوت می‌افزاید؛ مانند: گروه «قلم‎های خودکار» در مثال۱ که چیزی بر ‌معنی اسم ـ‌در این‌جا مفعول‌ـ افزوده است.
(۶) تمیز: مفهوم برخی فعل‎ها با وجود مفعول یا متمم یا هر دو تمام نمی‎شود و به وابسته‎ی دیگری نیاز پیدا می‎کند تا مفهوم خود را تمام کند و ابهامی را که در جمله‎ وجود دارد برطرف سازد. واژه‎هایی که در این حالت، از جمله رفع ابهام می‎کنند «تمیز» نامیده می‎شوند؛ مانند «شایسته» و «بابک» در مثال‎های:
من او را شایسته می‎دانم.
همه او را در مدرسه بابک صدا می‎کنند.
(۷) منادا: به واژه یا واژه‎هایی گفته می‎شود که مورد خطاب و ندا قرار گرفته باشند؛ مانند واژه‎ی «حسن» و «خدا» و واژه‎های «خدای بزرگ» در مثال‎های:
حسن بیا.
ای خدا! خودت رحم کن.
ای خدای بزرگ! خودت رحم کن.
(۸) مصدر: مصدر کلمه‌ای است که به‌معنی واقع شدن کار یا پدیدار شدن صفت و حالتی باشد، بدون دلالت بر زمان؛ علامت آن در فارسی «تا و نون» یا «دال و نون» در آخر کلمه‌ است، به‌شرطی که هرگاه نون را حذف کنند فعل ماضی باقی بماند؛ مانند: رفتن، گفتن و خواستن، که پس از حذف نون، «رفت، گفت و خواست» باقی می‌ماند.
مصدر را برای آن مصدر گفته‌اند که اسم‎ها و فعل‎های دیگر از آن صادر می‌شوند، بسیاری از مصدرهای عربی در فارسی به‎کار می‎روند. مصدرهای عربی غالباً یا سه‎حرفی (ثلاثی) هستند یا چهارحرفی (رباعی)، یا مجرد و یا مزید. مصدرهای ثلاثی مجرد قاعده‎ی کلی ندارند و در اصطلاح «سماعی» هستند؛ یعنی شناختن آن‎ها بسته به شنیدن از پیشینیان و استنباط از نظم و نثر ادیبان و فصیحان بزرگ است. وزن‎های مصدر ثلاثی مجرد بسیار است و برخی از آن‎ها که در زبان فارسی به‎کار می‎روند عبارتند از وزن‎هایی مانند: ضرب، صدق، طلب، شغل، رحمت، غلبه، غفران، حرمان، درایت، هیجان، ذهاب، دخول و صعوبت.
مصدرهای غیرثلاثی مجرد، یعنی «ثلاثی مزید فیه» و «رباعی مجرد» و «رباعی مزید فیه» قیاسی هستند و هر باب، مصدر معینی دارد، و هنگامی‎که مصدر فعلی شناخته شود، فعل‌های دیگر آن را می‌توان از روی قاعده قیاس کرد. وزن‎های مصدرهای غیر ثلاثی مجرد که در فارسی به‎کار می‎روند عبارتند از: اکرام، اقامه، تعلیم، مجاهده، اکتساب، ‌انصراف، تفضّل، تزلزل، اضمحلال و‌ استخراج.
(۹) مصدر جعلی: مصدر جعلی آن است که در اصل مصدر نباشد، بلکه کلمه‎ی عربی یا فارسی را با افزودن «یدن» در پایان آن، به‌صورت مصدر درآورند؛ مانند: طلبیدن، فهمیدن و هراسیدن.
در پایان برخی کلمه‎های عربی گاهی «یّت» افزوده می‎شود؛ مانند: «تابع  تابعیت» و «مظلوم  مظلومیت». این‎ها را هم مصدر جعلی می‌گویند. اما در کلمه‎های فارسی این قاعده عمل نمی‌شود و افزودن «یّت» به کلمه‎های فارسی غلط است؛ مانند: «برتر  برتریت» و «دو  دوئیت».
(۱۰) مصدر بسیط: مصدر بسیط آن است که یک کلمه، و بی‌جزء باشد؛ مانند: آمدن، گرفتن، بردن، گفتن، شنیدن.
(۱۱) مصدر مرکب: مصدر مرکب آن است که از دو یا چند کلمه ترکیب شده باشد؛ مانند: سخن گفتن، باز آمدن و بدرود کردن.
(۱۲) مصدر مرخم: مصدر مرخم یا مخفف آن است که حرف نون مصدری از پایان آن حذف شده باشد؛ مانند: رفت و آمد، گفت و شنید، خرید و فروخت.
(۱۳) مصدر دومی: برخی فعل‌ها در زبان فارسی دو مصدر دارند مثل: «خفتن، خوابیدن»، «رستن، روییدن»، «گشتن، گردیدن»، «گداختن، گدازیدن»، «پرهیختن، پرهیزیدن» و «جستن، جهیدن».
(۱۴) اسم مصدر: اسم مصدر آن است که حاصل معنی مصدر را برساند و بر چند قسم است:
(۱۴٫۱) اسم مصدر شینی و آن کلمه‌ای است که به پایان آن شین ساکن افزوده می‌شود؛ مانند: آموزش، آسایش، بخشش، پرورش، پرسش و پژوهش.
(۱۴٫۲) اسم مصدری که به «الف» و «ر» ختم می‌شود؛ مانند: گفتار، کردار، دیدار، رفتار و کشتار.
(۱۴٫۳) اسم مصدری که به «ی» ختم می‌شود؛ مانند: خستگی، آسودگی، تشنگی، زندگی.
(۱۴٫۴) اسم مصدری که بر وزن ماضی مفرد می‌آید؛ مانند: گذشت، نشست، شکست، برداشت، کاشت، خرید و بزرگ‎داشت که به آن «مصدر مرخم» نیز گفته می‌شود.
(۱۴٫۵) اسم مصدری که از صیغه‎ی مفرد امر حاضر یا از اصل فعل (یعنی کلمه‌ای که مصدر از آن ساخته می‌شود)، گرفته شده؛ مانند: رزم، هراس، خرام، خراش و پسند که مصدرهای رمیدن، هراسیدن، خرامیدن، خراشیدن و پسندیدن از آن‎ها ساخته شده است.
اسم مصدر، قیاسی نیست و نمی‌توان از همه‎ی مصدرها اسم مصدر ساخت؛ یعنی برای مثال از مصدر «خواندن» نمی‎توان «خوانش» درست کرد.
(۱۵) اسم: اسم یا نام کلمه‌‌ای است که برای نامیدن انسان یا حیوان یا چیزی به‎کار می‌رود؛ مانند: «پدر» که نام شخص است و «اسب» که اسم حیوان است و «شمشیر» و «هوش» که نام چیزی است.
(۱۶) اسم عام: «اسم عام» یا «اسم جنس» آن است که اشخاص یا اشیای هم‎جنس را دربر می‎گیرد؛ مانند: مرد، اسب و شمشیر.
(۱۷) اسم خاص: «اسم خاص» یا «اسم علم» آن است که به یک شخص، حیوان یا چیز معین دلالت کند؛ مانند: انوشیروان، ذوالجناح، ذوالفقار و تهران.
(۱۸) اسم ذات: اسم ذات آن است که مدلول آن در خارج وجود داشته و قائم به‎ذات باشد؛ مانند: مرد، اسب و شمشیر.
(۱۹) اسم معنی: اسم معنی آن است که مدلول آن وجودش بسته به دیگری، و قائم به‎غیر باشد؛ مانند: هوش، خرد و دانش.
(۲۰) اسم جمع: اسم جمع آن است که در صورت، مفرد، و در معنی، جمع باشد؛ مانند: رمه، لشکر و طایفه.
(۲۱) اسم مصغر: اسم مصغر آن است که بر کوچکی و خردی کسی یا چیزی دلالت کند. علامت تصغیر در فارسی عبارت است از:
«ک»؛ مانند: مردک، پسرک، دخترک و مرغک.
«چه»؛ مانند: باغچه، دریاچه، کوچه و دریچه.
«و»؛ مانند: گردو، یارو، پسرو و دخترو.
تصغیر اسم در عربی بر طبق قاعده‎ی مخصوصی است و اسم مصغر وزن‎های گوناگون دارد؛ مانند: عبید (به‎ ضم عین و فتح با) مصغر عبد، سمیراء (به ضم سین و فتح میم) مصغر سمراء، خویلد (به ضم خا و فتح واو و کسر لام) مصغر خالد، و بلیبل (به ضم با و فتح لام و کسر بای دوم) مصغر بلبل.
(۲۲) اسم زمان: اسم زمان آن است که بر هنگام وقوع کاری دلالت کند و وقت و زمان را بنمایاند؛ مانند: صبحگاه، شامگاه، سحرگاه.
(۲۳) اسم مکان: اسم مکان آن است که بر جای واقع شدن کاری دلالت کند و جا و مکان را بنمایاند؛ مانند: کشتارگاه، نشستنگاه، لشکرگاه.
اسم زمان و مکان در عربی از مصدر ثلاثی مجرد بر وزن مفعل (به فتح میم و عین) یا مفعل (به فتح میم و کسر عین) می‌آید؛ مانند: «مطبخ، مذبح، معبد، مطلع» و «مجلس، منزل، مسجد، مشرق، مغرب» و از غیر ثلاثی مجرد بر وزن اسم مفعول می‎آید؛ مانند: مجتمع (به ضم میم و فتح تا و میم) یعنی جای جمع شدن، مستقر (به ضم میم و فتح تا وقاف و تشدید را) یعنی قرارگاه، آرامگاه، و متنزه (به ضم میم و فتح تا و نون و زای مشدد) یعنی گردشگاه.
(۲۴) اسم آلت: اسم آلت (یا اسم ابزار) آن است که بر ادات و ابزار کار دلات کند؛ مانند: قیچی، کارد، کلید، اره، چکش.
اسم آلت در فارسی وزن ویژه‎ای ندارد، اما در عربی وزن‎های ویژه دارد و وزن‎های مشهور آن عبارتند از: مفعل (به کسر میم و فتح عین)، مفعال (به کسر میم) و مفعله (به کسر میم و فتح عین و لام)؛ مانند: مندف (کمان حلاجی)، مفتاح (کلید) و ملعقه (قاشق).
(۲۵) اسم صوت:‌ لفظی است مرکب که معمولاً از صداهای طبیعی گرفته شده و بیانگر صداهایی از قبیل صوت خاص انسان‌ یا حیوان، صوت خواندن و راندن‌ جانوران، و صوت به‌هم خوردن چیزی‌ به چیزی است؛ مانند:قاه‌قاه،منّ‌ومنّ، بع‌بع،قارقار، شارت و شورت، چلپ و چلوپ و…

(۲۶) اسم فاعل: اسم فاعل آن است که بر کننده‎ی کار دلالت کند؛ مانند: گوینده، نویسنده، شنونده، زننده و خورنده.
اسم فاعل در عربی از ثلاثی مجرد بر وزن فاعل می‌آید؛ مانند: ضارب، قاتل و کاتب؛ و در غیر ثلاثی مجرد از هر باب، بر وزن مضارع معلوم آن باب است، با گذاشتن میم مضموم به‌جای حرف مضارعت، و کسره دادن حرف ماقبل آخر؛ مانند: مکرم (به‎ ضم میم و کسر را) از یکرم، متوجه از یتوجه، و متزلزل از یتزلزل.
در عربی، اسم فاعل با افزودن «تای گرد» به پایان آن، مؤنث می‌شود؛ مانند: ضاربه، قاتله، کاتبه.
(۲۷) اسم مفعول: اسم مفعول آن است که دلالت کند بر شخصی یا چیزی که کاری بر آن واقع شده است؛ مانند: کشته شده و زده شده. اسم مفعول در عربی از ثلاثی مجرد بر وزن «مفعول» می‌آید؛ مانند: مقتول و مضروب؛ و در غیر ثلاثی مجرد از هر باب، بر وزن مضارع مجهول آن باب است، با گذاشتن میم مضموم به‎جای حرف مضارعت؛ مانند: مکرم (به ‎ضم میم و فتح را) از یکرم، و مکتسب (به ‎ضم میم و فتح تا و سین) از یکتسب.
اسم مفعول نیز در عربی مانند اسم فاعل با افزودن «تای گرد» به پایان آن مؤنث می‌شود؛ مانند: مقتوله و مضروبه.
(۲۸) اسم معرفه و اسم نکره: هرگاه اسم برای مخاطب یا خواننده آشنا باشد، آن را معرفه گویند؛ مانند «کتاب» و «محمّد» در جمله‎ی زیر:
کتاب را از محمّد گرفتم.
و هرگاه اسمی برای خواننده یا مخاطب آشنا و شناخته نباشد، آن را نکره گویند؛ مانند «کتابی» و «مردی» در جمله‎ی زیر:
از مردی کتابی گرفتم.
(۲۹) اسم ساده و اسم مرکب: اسم گاهی دارای یک جزء است و نمی‎توان آن را به دو یا چند بخش معنی‎دار تقسیم کرد؛ در این صورت آن را «ساده» یا «بسیط» می‎گویند؛ مانند:
کتاب، سر، دل، انسان.
و گاهی از دو یا چند بخش ترکیب یافته است؛ در این‎صورت آن را مرکب گویند؛ مانند:
کتاب‌خانه، سربازخانه، دل‎آرایی، انسان‎دوستی.
(۳۰) بدل: گاهی اسم به‎تنهایی یا با وابسته‎هایی در جمله همراه اسمی دیگر می‎آید و مقام، عنوان، لقب، شغل، شهرت، نام دیگر، و یا یکی دیگر از خصوصیات و مشتملات و متعلقات اسم را بیان می‎کند؛ در این حالت، آن را بدل می‎نامند؛ مانند «سرای‌دار مدرسه» و «برادر فاطمه» در جمله‎های زیر:
رضا سرای‌دار مدرسه آمد.
جعفر برادر فاطمه را دیدم.
(۳۱) مسند و مسند الیه (نهاد): «مسندالیه» یا «نهاد» کسی یا چیزی را می‌گویند که صفت یا عملی را به او نسبت دهند یا از او سلب کنند. «مسند» صفت یا عملی است که به مسندالیه نسبت داده می‎شود یا از او سلب می‎شود؛ مانند: «هوا تاریک است» که در آن «هوا» مسندالیه و «تاریک» مسند است.
نهاد، خود گونه‎هایی به‌شرح زیر دارد که یکی از انواع آن «فاعل» است. به‌زبان دیگر «هر فاعلی نهاد است، ولی هر نهادی فاعل نیست».

ردیف نوع نهاد نهاد جمله
۱
۲
۳
۴
۵
۶ کننده‎ی کار (فاعل) است.
پذیرنده‎ی کار (در اصل، مفعول) است.
دارنده‎ی صفت و حالتی (مسندالیه) است.
پذیرنده‎ی صفت و حالتی (مسندالیه) است.
وجود و هستی را به آن نسبت می‎دهند.
مالکیت را به آن نسبت می‎دهند. ناصر
نادر
باغ
سام
کتاب
سعید ناصر آمد. (ناصر نیامد.)
نادر کشته شد. (نادر کشته نشد.)
باغ با صفاست. (باغ باصفا نیست.)
سام مریض شد. (سام مریض نشد.)
کتاب روی میز است. (کتاب روی میز نیست.)
سعید کتاب دارد. (سعید کتاب ندارد.)

(۳۲) ضمیر: کلمه‎ای است که معمولاً به‎جای اسم می‎نشیند و نقش‎های مختلف می‎پذیرد. برای مثال در جمله‎ی زیر، ضمایر تو، من، من، آن و او به‌ترتیب، مضاف‎الیه، متمم، نهاد (فاعل)، مفعول و متمم هستند:
حمید کتاب تو را از من خواست، ولی من آن را به او ندادم.
اقسام ضمایر: عبارتند از:
(۳۲٫۱) ضمایر شخصی منفصل (گسسته)، شامل: من، تو، او (وی)، ما، شما، ایشان.
(۳۲٫۲) ضمایر شخصی متصل (پیوسته)، شامل: م، ت، ش، مان، تان، شان.
(۳۲٫۳) ضمایر مشترک، شامل : خود، خویش، خویشتن.
(۳۲٫۴) ضمایر اشاره، شامل: این، آن و ترکیب‌های آن‎ها. ضمایر اشاره هرگاه با اسم بیایند صفت اشاره نامیده می‎شوند.
معروف‎ترین ]ترکیب‌های[ ضمایر اشاره عبارتند از:
همین، همان، چنین، چنان، این‎چنین، آن‎چنان، هم‎چنین، هم‎چنان، این‎سان، آن‎گونه، این‎طور، این‎قدر، آن‌اندازه، همان‎اندازه، این‎همه، آن‎همه، این‎یکی، آن‎یکی، این‎یک، آن‎یک، آن‎دیگری، آن‎دیگر.
(۳۲٫۵) ضمایر پرسشی، شامل: که، چه، کدام، کدامین، کدامی، کجا، چند، چندم، چندمی، چندمین، چه‎قدر.
(۳۲٫۶) ضمیر تعجبی: چه، هنگامی‎که همراه با اسم نیاید و مفهوم شگفتی و تعجب را برساند ضمیر تعجبی است؛ مثلاً در: چه عالی!
(۳۲٫۷) ضمایر مبهم: معروف‎ترین ضمایر مبهم عبارتند از: هم، همه، هیچ، یکی، دیگر، دگر، دگری، دیگری، دیگران، دگران، یکی دیگر، کسی، هر کسی، هر که، هر چه، هیچ‎کدام، هیچ‎یک، فلان، بهمان، این و آن، کمی، قدری، بسی، بسیاری، خیلی، اندکی، برخی، بعضی، پاره‎ای، خیلی، چند، چندتا، چندی و…
(۳۳) مضاف و مضاف‌الیه: اسمی که چیزی را به آن نسبت بدهند، مضاف‎الیه، و آن‎چه را که به آن نسبت می‌دهند مضاف می‎نامند؛ خود نسبت (جمع مضاف و مضاف‎الیه) را نیز اضافه می‌گویند. به‌زبان دیگر، جزء نخست اضافه را مضاف، و جزء دوم را مضاف‌الیه می‌نامند. مثلاً در شاگرد دبستان، شاگرد، مضاف و دبستان مضاف‌الیه است.

از ترکیب مضاف و مضاف الیه همیشه مفهومی واحد و یکسان به‌دست نمی‌آید؛ به‌زبان دیگر، مضاف الیه همیشه یک نوع مفهوم و معنی به مضاف نمی‌دهد، بلکه روابط گوناگونی مانند «مالکیت، اختصاص، تشبیه» و جز این‌ها میان مفهوم مضاف و مضاف الیه برقرار است. اضافه از نظر مفاهیم و روابط موجود میان مضاف و مضاف الیه انواعی دارد که مشهورترین آن‌ها عبارتند از:
(۳۳٫۱) اضافه‌ی ملکی: در آن، بین مضاف و مضاف الیه رابطه‌ی مالک و ملک برقرار است و مضاف الیه معمولاً مالک مضاف است؛ مانند: خانه‌ی ایرج، کتاب تورج، تابلوی آرش.
(۳۳٫۲) اضافه‌ی تخصیصی: در آن، مضاف مخصوص مضاف الیه است؛ مانند: میز مطالعه، کتاب درس، رنگ شیشه، شیشه‌ی پنجره، پنجره‌ی کلاس، کلاس درس.
فرق اضافه‌ی ملکی و تخصیصی این است که در اضافه‌ی ملکی، مضاف الیه معمولاً مالک و انسان است، ولی در اضافه‌ی تخصیصی چنین نیست.
(۳۳٫۳) اضافه‌ی توضیحی: در آن، مضاف، اسم عام و مضاف الیه، نام مضاف است؛ مانند: کشور ایران، قاره‌ی آفریقا، شهر دزفول، کتاب بوستان، دریای مدیترانه، روز شنبه، ماه خرداد.
(۳۳٫۴) اضافه‌ی بیانی: در آن، مضاف الیه جنس مضاف را بیان می‌کند؛ مانند: لباس پشم، جام طلا، سینی نقره.
(۳۳٫۵) اضافه‌ی تشبیهی: در آن، میان مضاف و مضاف الیه رابطه‌ی شباهت و همانندی است؛ یعنی یا مضاف به مضاف الیه تشبیه می‌شود؛ مانند: لب لعل، قد سرو، و یا مضاف الیه به مضاف تشبیه می‌شود؛ مانند: لعل لب و سرو قد.
(۳۳٫۶) اضافه‌ی استعاری: در آن، مضاف در غیر معنی حقیقی خود به‌کار می‌رود؛ همان‌گونه که «دست» در مثال زیر به‌معنی «حوادث» به‌کار رفته است:
دست روزگار، سنگ جدایی میان من و شما انداخت.
(۳۳٫۷) اضافه‌ی اقترانی: در آن، میان مضاف و مضاف الیه معنی مقارنت و همراهی است؛ مانند: «دست ادب» در جمله‌ی دست ادب بر سینه نهادم. (یعنی دستی که همراه با ادب بود.) و پای ارادت، دیده‌ی احترام، نظر تحسین، نگاه حسرت، سر تعظیم، چشم ادب و… .
(۸ .۳۳) اضافه‌ی فرزندی (بُنُوّت): در آن، اسم فرزند بر اسم پدر یا مادر افزوده می‌شود؛ مانند: رستم زال، گیو گودرز، عیسای مریم، سام نریمان، محمد زکریا، یعقوب لیث و… .
(۳۴) صفت: حالت، مقدار، شماره یا یکی دیگر از چه‎گونگی‎های اسم را می‎رساند.
(۳۴٫۱) انواع صفت‎ها؛ از حیث مفهوم، عبارتند از: بیانی، اشاره، شمارشی، پرسشی، تعجبی و مبهم.
(۳۴٫۱٫۱) صفت بیانی: صفتی است که همراه اسم و اغلب پس از آن می‎آید و اسم با کسره بدان افزوده می‎شود و آن، چه‎گونگی و مشخصات اسم را از قبیل رنگ، قد، شکل، وضع، حجم، مزه، اندازه، مقدار، ارزش، فاعلیّت، مفعولیّت و نسبت بیان می‎کند؛ مانند:
یک قلم «قرمز/ بزرگ/ درشت/ زیبا/ نو/ گران‎بها/ فلزی/ خوش‎نویس/ تراشیده/ فرانسوی» خریدم.
اقسام صفت بیانی، عبارتند از:
(۳۴٫۱٫۱٫۱) صفت ساده؛ مانند: کتاب خوب، پدر خردمند، مادر مهربان، اتاق کوچک، هوای صاف، روز روشن و…
(۳۴٫۱٫۱٫۲) صفت فاعلی؛ مانند: گیرنده، گریان، بینا، خریدار، رستگار، دادگر، ستمکار، درسخوان، انگشت‎نما، رونویس، اسرارآمیز، خداپرست، دادرس، دل‎پذیر، زودرنج، ناشناس، دلگیر، دوان‎دوان، و…
(۳۴٫۱٫۱٫۳) صفت مشبهه: صفت مشبهه کلمه‌ای است شبیه اسم فاعل، و فرق آن با اسم فاعل این است که صفت مشبهه بر وصف ثابت و همیشگی دلالت می‌کند؛ اما اسم فاعل معنی تغییر و تجدد را می‌رساند. علامت صفت مشبهه در فارسی الفی است که به آخر ریشه‎ی فعل یا امر حاضر درمی‌آید؛ مانند: توانا، شکیبا و بینا.
در عربی صفت مشبهه از ثلاثی مجرد به وزن‎های گوناگون می‌آید و همه‎ی آن‌ها سماعی هستند نه قیاسی؛ مانند: صعب، خشن، غیور، جبان و شجاع؛ و از غیر ثلاثی مجرد، همان اسم فاعل است، به‌شرط آن‎که دلالت بر ثبوت و دوام کند.‌ اسم مفعول نیز از هر مصدری که باشد، در صورتی که بر صفت دائم و ثابت دلالت کند صفت مشبهه خوانده می‌شود؛ مانند: محمود و مجرب.
(۳۴٫۱٫۱٫۴) صفت مفعولی؛ مانند: نوشته، گفته، داده، خوانده شده، برده شده، دیده شده و…
و همراه با اسم؛ مانند: دستپخت، پشمالو، خاک‎اندود، آدمی‎زاد، آب‎دیده، آب‎رفته، تاب‎داده، زجرکُش، دستباف، نازپرور، حکیم‎فرموده، خودکرده، بادآورده، ستم‎دیده، دل‎داده، زجرکشیده، پیش‎ساخته، دیرآمده، زودرسیده، عقب‎مانده.
(۳۴٫۱٫۱٫۵) صفت نسبی؛ مانند: ایرانی، شرقی، غربی، نژادی، اهوازی، محمودی، آسمانی، نیلی، نباتی، حیوانی، خوراکی، قبیله‎ای، بهشتی، جهنمی، زمینی و… .
(۳۴٫۱٫۱٫۶) صفت لیاقت (شایستگی): مانند: دیدنی، خواندنی، رفتنی، نوشتنی، گرفتنی، خواستنی، دوست‎داشتنی، دل‎دادنی، آمدنی، تماشایی، ماندگار، شاهوار، شاهانه و… .
(۳۴٫۱٫۲) صفت اشاره: کلمه‎های «این» و «آن» هنگامی‎که همراه اسمی بیایند (مثلاً این‎گل، آن مرد) و هنگامی‎که با الفاظی مانند «هم، چون، گونه، سان، طور بیایند (مثلاً همین، چنین، چنان، این‎گونه، این‎سان، این‎طور)، صفت اشاره هستند.
(۳۴٫۱٫۳) صفت شمارشی: عددها هرگاه همراه با اسم بیایند صفت شمارشی نامیده می‎شوند و آن اسم نیز معدود نامیده می‎شود.
اقسام صفت شمارشی؛ عبارتند از:
(۳۴٫۱٫۳٫۱) صفت شمارشی اصلی؛ مانند: یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نُه، ده و…
(۳۴٫۱٫۳٫۲) صفت شمارشی ترتیبی؛ مانند: دوم، دهم، صدم، هزارم و… .
(۳۴٫۱٫۳٫۳) صفت شمارشی کسری؛ مانند: دوسوم، چهارهفتم، سه‎دهم، یازده صدم و… .
(۳۴٫۱٫۳٫۴) صفت شمارشی توزیعی؛ مانند: یک‎یک، دودو، ده‎ده، بیست‎بیست و… .
(۳۴٫۱٫۴) صفت پرسشی: صفتی است که با آن، از نوع یا چه‎گونگی یا مقدار موصوف پرسش‎کنند؛ مانند چه‎گونه، کدام، چند، هنگامی‎که با اسم بیایند؛ مثلاً در:
گلستان چه‎گونه کتابی است؟
شما کدام کتاب را بیش‎تر دوست دارید؟
شما چند سال دارید؟
(۳۴٫۱٫۵) صفت تعجبی: صفتی است که همراه اسم می‎آید و تعجب گوینده را از چه‎گونگی یا مقدار موصوف بیان می‎دارد و خود با آهنگ مخصوص شگفتی ادا می‎شود؛ مانند «چه» در:
به‎به! چه سعادتی! مشرف فرمودید.
(۳۴٫۱٫۶) صفت مبهم: صفتی است که همراه اسم می‎آید و نوع، چه‎گونگی، شماره یا مقدار موصوف را به‎طور نامعین می‎رساند. صفات مبهم معروف عبارتند از:
هر، همه، دیگر، دگر، هیچ، فلانی، بهمان، خیلی، بسیار، کمی، قدری، برخی، بعضی، پاره‎ای، چند، چندین، چندان و…
مثال: در مساجد هم… به‎عنوان آخرین اسناد حقانیت فلان کس یا فلان‎کار یا فلان مذهب، داد سخن می‎دهند.
(۳۴٫۲) انواع صفت؛ از حیث ساخت و ترکیب، عبارتند از:
(۳۴٫۲٫۱) صفت ساده؛ مانند: خوب، بد، روشن، سبز، سرخ، سفید، این، هر.
(۳۴٫۲٫۲) صفت مرکب؛ مانند: خوب‎چهره، بداندیش، روشن‎دل، سبزرنگ، سرخ‎روی، سفیدبخت، این‎چنین، همین، چه‎گونه، همان، هرگونه.
(۳۴۲٫۳) گروه وصفی یا صفتی؛ مانند: دست از پا درازتر، اشک از دیده ریزان، تازه به دوران رسیده.
(۳۴٫۳) انواع صفت؛ از حیث ریشه، عبارتند از:
(۳۴٫۳٫۱) صفت جامد: صفتی است که از بُن فعل گرفته نشده باشد؛ مانند: خوب، بزرگ، خوش.
(۳۴٫۳٫۲) صفت مشتق: صفتی است که از بُن فعلی جدا شده باشد؛ مانند: راننده، دانا، کشیده.
بیش‎تر صفات فاعلی، مفعولی، لیاقت و نیز برخی از صفات نسبی جزو صفات مشتق هستند؛ مانند: گیرنده، روان، پویا، خریدار، آموزگار، توانگر، جوشکار، گرفته، گرفتار، رها، خواندنی، ماندگار، ترسو و…
(۳۴٫۴) درجات صفت بیانی: صفت بیانی از نظر درجه و سنجش سه گونه است:
(۳۴٫۴٫۱) صفت مطلق: بدون سنجش با دیگری، حالت و چه‌گونگی موصوف را می‌رساند؛ مانند خوب، باهوش، بزرگ.
(۳۴٫۴٫۲) صفت برتر (تفضیلی): صفتی است که به‌وسیله‌ی آن، موصوفی را در صفتی مشترک با یک یا چند موصوف دیگر می‌سنجیم و آن را بر موصوف یا صفت‌های دیگر برتری می‌دهیم.
صفت برتر در فارسی وزن و قاعده‌ی مخصوصی ندارد، فقط علامت «تر» به پایان اسم یا صفت افزوده می‌شود و معنی درجه و مرتبه و برتری و رجحان را می‌رساند؛ مانند: داناتر، بیناتر، استادتر، کوچک‎تر، بزرگ‎تر، داناترین و زیباترین.
(۳۴٫۴٫۳) صفت برترین (عالی): موصوفی را در صفتی مشترک، با همه‌ی موصوف‌های هم‌جنس می‌سنجد و آن را بر همگان برتری می‌دهد. در فارسی نشانه‌ی صفت برترین، پسوند «ترین» است که به پایان صفت مطلق افزوده می‌شود؛ مانند: باهوش‌ترین، بزرگ‌ترین، زیباترین.
(۳۵) صیغه‌ی مبالغه: صیغه‌ی مبالغه اسمی است که دلالت می‌کند بر بسیار کننده‌ی کاری، و مبالغه و تکرار در کاری را می‌رساند؛ مانند: کذاب (یعنی بسیار دروغ گوینده).
صیغه‌ی مبالغه در عربی وزن‎های گوناگون دارد و همه‌ی آن‌ها سماعی هستند؛ وزن‎های مشهور آن که در فارسی به‎کار می‎روند عبارتند از:
فَعّال (مانند نوّاب) و فعِّیل (مانند صدّیق) و فعّاله (مانند لوّامه) و فَعیل (مانند کریم) و فُعول (مانند رئوف).
(۳۶) قید: کلمه یا گروهی از کلمه‎هاست که مفهومی به مفهوم فعل و نیز گاهی به ‎مفهوم صفت یا مسند یا قید دیگر و یا مصدر می‎افزاید و توضیحی درباره‎ی آن‎ها می‎دهد و آن‎ها را با آن «مفهوم جدید» مقید می‎کند.
مثال۱: رضا تند/ خندان/ شب/ همه‎جا/ پیاپی/ دوباره/ یقیناً/ شیرانه/ دوفرسخ/ متأسفانه رفت. (قید برای فعل)
مثال۲: مرد بسیار دانا. (قید برای صفت)
مثال۳: لقمان، بسیار دانا بود. (قید برای مسند که همان قید صفت است، هنگامی‎که مسند واقع شده باشد).
مثال۴: احمد خیلی خوب درس می‎خواند. (قید برای قید)
مثال۵: زیاد خوردن آدم را مریض می‎کند. (قید برای مصدر)
مثال۶: متأسفانه امروز هوا خیلی سرد است. (قید برای کل جمله)

(۳۶٫۱) انواع قید از جهت دستوری؛ عبارتند از قید مختص و قید مشترک.
(۳۶٫۱٫۱) قید مختص: قیدی است که جزو مقوله‎ی قید است و جز نقش قیدی نقش دیگری از جمله نمی‎پذیرد؛ و به‎زبان دیگر، در زبان برای «قید بودن» وضع شده است؛ مانند:
هرگز، همواره، هنوز، البته، مثلاً، احیاناً، اتفاقاً، بدبختانه، متأسفانه، لنگ‎لنگان و…
(۳۶٫۱٫۲) قید مشترک: قیدی است که در اصل قید نیست، بلکه صفت، اسم، فعل، ضمیر، شبه‎جمله و یا حرف است که در جمله «قید» واقع می‎شود؛ مانند:
مثال۱: احمد شب/ روز/ صبح/ عصر به ‎خانه برگشت. (اسم در نقش قید)
مثال۲: او آهسته/ تند/ خوب/ بد/ زیبا/ قشنگ/ درست/ خوانا می‎نویسد. (صفت در نقش قید)
مثال۳: گویی دوباره آمده است. (فعل در نقش قید)
مثال۴: مرا کجا/ کی می‎بری؟ (ضمیر در نقش قید)
مثال۵: مگر بارها به تو نگفته‎ام که این کار را نکن. (حرف در نقش قید)
مثال۶: هان! ای دل عبرت بین از دیده عبرت کن هان! (شبه‎جمله در نقش قید)
(۳۶٫۲) انواع قید از جهت ساخت؛ عبارتند از قید ساده، قید مرکب، گروه یا عبارت قیدی، قید مؤول یا گشتاری.
(۳۶٫۲٫۱) قید ساده: قید ساده که آن را قید مفرد نیز گویند، قیدی است که یک واژک بیش‎تر نیست؛ یعنی قابل تجزبه به اجزای زبانی نیست؛ مانند: هنوز، هرگز، روز، خوب، بد.
(۳۶٫۲٫۲) قید مرکب: قیدی است که از دو یا چند واژک یا واژه ساخته شده باشد؛ مانند: امشب، هر روز، افتان و خیزان، بلندبلند، پابرچین پابرچین.
(۳۶٫۲٫۳) گروه یا عبارت قیدی: اغلب گروه متممی است که در جمله قید واقع می‎شود؛ به‎‎زبان دیگر، حرف اضافه و متممی که پس از آن می‎آید و وابسته‎ها (صفت، مضاف‎الیه، بدل) و معطوف‎های آن، مجموعاً در جمله جانشین قید می‎شوند؛ مانند:
در اواسط این دوره، به چه بامبولی، برای ترساندن چشم اهالی انزلی.
(۳۶٫۲٫۴) قید مؤوّل (گشتاری): جمله‎ای است که قابل تأویل به غیر جمله از مفهوم قید می‎باشد؛ مانند: کودک، در حالی که گریه می‎کرد، به‎طرف مادرش رفت.

(۳۶٫۳) انواع قید از جهت مفهوم؛ عبارتند از:
(۳۶٫۳٫۱) قید زمان؛ مانند: روز، شب، صبح، عصر، ظهر، امروز، امشب، دیروز، فردا، امسال، پارسال، سال آینده، پیوسته، گاهی، به‎ندرت، ناگاه، چند دقیقه، روزهای بعد.
(۳۶٫۳٫۲) قید مکان؛ این‎جا، آن‎جا، هرجا، همه‎جا، جلو، عقب، پایین، بالا، زیر، روی.
(۳۶٫۳٫۳) قید مقدار (کمیت)؛ مانند: کم، بیش، بسیار، خیلی، کم‎وبیش، بس، بسی، کمی، بیش‎تر، کم‎تر، اندکی، این‎قدر، آن‎قدر، قدری، فراوانی، زیاد، کاملاً، تماماً، بالتّمام، تاحدودی، بالنّسبه، به‎اندازه، تا اندازه‎ای.
(۳۶٫۳٫۴) قید کیفیت (چه‎گونگی)؛ مانند: خوب، بد، زشت، زیبا، درست، راست، کج، چه‎گونه، آهسته، پاورچین‎ پاورچین، یواش‎یواش، خیرخواهانه.
(۳۶٫۳٫۵) قید حالت؛ مانند: خوش‌حال، شاد، ناشاد، غمگین، ملول، مضطرب، پریشان، پریشان‎حال، اندوهگین، متأسف، اندوهناک، دست‎به‎سینه، دست‎به‎عصا، سربه‎زیر، وحشت‎زده، رنگ‎پریده، ایستاده، نشسته، خوابیده، خواب‎آلود، گریان، لرزان، گریه‎کنان، فریادزنان، قدم‎زنان، شیون‎کنان و…
(۳۶٫۳٫۶) قید تمنا؛ مانند: کاش، کاشکی، ای‎کاش، انشاءالله، لطفاً.
(۳۶٫۳٫۷) قید تأسف؛ مانند: متأسفانه، افسوس، وای، آه، دردا، دریغا، دریغ و درد، واویلا، آخ، فریاد.
(۳۶٫۳٫۸) قید تعجب؛ مانند: عجیب، عجب، شگفتا، ای‎عجب، ای شگفت، یا للعجب، وه، سبحان‎الله.
(۳۶٫۳٫۹) قید قصد؛ مانند: ترحّماً، تبرّکاً، تفنّناً، از روی تفنّن، محضهً لله، محض رضای خدا و…
(۳۶٫۳٫۱۰) قید تکرار؛ مانند: باز، دیگر، بار دیگر، دوباره، دومرتبه، باز هم، مجدداً، هی.
(۳۶٫۳٫۱۱) قید تفسیر؛ مانند: یعنی، به‌این معنی،‌ به‎عبارت دیگر، به‎زبان دیگر، بعبارهٍ اخری.
(۳۶٫۳٫۱۲) قید ترتیب؛ مانند: یک‎یک، دودو، سه‌سه، یک‌به‌یک، دوبه‌دو، دوتادوتا، پیاپی، پی‎درپی.
(۳۶٫۳٫۱۳) قید پرسش؛ مانند: آیا، چرا، مگر، کسی، چه، کجا، هیچ، چه‎گونه.
(۳۶٫۳٫۱۴) قید استثنا؛ مانند: مگر، استثناءً، به‌استثنای.
(۳۶٫۳٫۱۵) قید نفی؛ مانند: هرگز، به‎‎هیچ وجه، به‎هیچ رو، خیر، ابداً، اصلاً، هیچ.
(۳۶٫۳٫۱۶) قید تصدیق و تأکید؛ مانند: بلی، البته، حتماً، به‎راستی، راستی، واقعاً، قطعاً، به‎طور حتم، الحق، به‎درستی، یقیناً، به‎یقین، هر آینه.
(۳۶٫۳٫۱۷) قید تردید؛ مانند: شاید، احتمالاً، محتملاً، امکاناً، گویا، به‎گمانم.
(۳۶٫۳٫۱۸) قید تشبیه؛ مانند: گویی، گفتی، پنداری، مثل.
(۳۶٫۳٫۱۹) قید علت؛ مانند: از این‎رو، به‌این جهت، لهذا، به‌این دلیل، زیرا، زیراکه، چه.
(۳۶٫۳٫۲۰) قید انحصار؛ مانند: فقط، بس، تنها، منحصراً.
(۳۶٫۳٫۲۱) قید تبرّی و ادب؛ مانند: العیاذ بالله، دور از تصور شما، دور از رو، دور از جناب، ‌دور از مجلس، نعوذبالله، خدانکرده، بلانسبت.
(۳۶٫۳٫۲۲) قید اختصار؛ مانند: فی‎الجمله، باری، القصّه، الغرض، خلاصه.
(۳۷) شبه‎جمله: کلمه یا گروهی از کلمه‎هاست که غالباً برای بیان حالات عاطفی گوینده به‎کار می‎رود،… در برخی دستورها شبه‎جمله‎ها را اصوات و صوت می‎نامند.
(۳۷٫۱) انواع شبه‌جمله؛ عبارتند از:
(۳۷٫۱) شبه‎جمله‎ی امید و آرزو و دعا؛ مانند: کاش، ای‎کاش، کاشکی، انشاءالله، الهی، آمین، بوکه.
(۳۷٫۲) شبه‎جمله‎ی تحسین و تشویق؛ مانند: آفرین، بارک‎الله، احسنت، به‎به، ماشاءالله، خوب (خب)، مرحبا، خرّما.
(۳۷٫۳) شبه‎جمله‎ی سپاس؛ مانند: الحمدلله، بحمدلله، شکرا لِلّه، شکر، شکرخدا.
(۳۷٫۴) شبه‎جمله‎ی تأسف و درد؛ مانند: افسوس، آه، دردا، دریغا، فریاد، داد، وافریادا، واویلا، بدا، وای، اوخ، هیهات.
(۳۷٫۵) شبه‎جمله‎ی تعجب؛ مانند: بَه، وَه، اوه، عجیب، چه عجب، یاللعجب، عجبا، شگفتا، ای عجب، سبحان‎الله.
(۳۷٫۶) شبه‎جمله‎ی تحذیر و تنبیه؛ مانند: مبادا، ای‎امان، امان، زنهار، زینهار، هان.
(۳۷٫۷) شبه‎جمله‎ی امر؛ مانند: بسم‎الله!، یا‎الله!، زودتر!، آزاد!، ساکت!، آرام!، خاموش!، خفته!، ایست!، پیش!، به‎راست راست!.
(۳۷٫۸) شبه‎جمله‎ی تعظیم و قبول؛ مانند: قربان، بله‎قربان، چشم، به‎چشم، به‎روی چشم.
(۳۷٫۹) شبه‎جمله‎ی تصدیق و ایجاب؛ مانند: آری، بلی، بله، البته، ای‎والله.
(۳۷٫۱۰) شبه‎جمله‎ی تکذیب و نفی؛ مانند: هرگز، نه، نخیر، استغفرلله، نه‎والله، حاشا، حاشا و کلاّ، ابداً، ابداً ابداً.
(۳۷٫۱۱) شبه‎جمله‎ی سرزنش و نفرین؛ مانند: تف، ننگ، کوفت، زهرمار.
(۳۸) حرف: حرف‎ها، واژک‎ها یا واژه‎ها یا گروه‎هایی هستند که معنی مستقلی ندارند و فقط برای پیوند دادن گروه‎ها یا کلمه‎ها یا جمله‎ها به یک‎دیگر یا نسبت دادن کلمه‎ای به کلمه‎ای یا کلمه‎ای به جمله‎ای یا نمودن نقش کلمه‎ای در جمله به‎کار می‎روند.

(۳۸٫۱) اقسام حرف؛ عبارتند از:
(۳۸٫۱٫۱) حرف ربط: کلمه‎ای است که دو کلمه‎ی همگون یا دو عبارت یا دو جمله را به‎هم می‎پیوندد و آن‎ها را هم‎پایه و هم‎نقش می‎سازد، و یا جمله‎ای را به جمله‎ی دیگر می‎پیوندد و دومی را وابسته‎ی اولی قرار می‎دهد. حروف ربط، خود از نظر ساختمان به دو نوع تقسیم می‎شوند:
(۳۸٫۱٫۱٫۱) حروف ربط ساده؛ مانند: اگر، امّا، باری، پس، تا، چون، چه، خواه، زیرا، که، لیکن، نه، نیز، و، ولی، هم، یا.
(۳۸٫۱٫۱٫۲) حروف ربط مرکب؛ مانند: آن‎جا که، آن‎گاه که، از آن‎جا که، از آن‎که، از این‎روی، ازبس، ازبس‎که، از بهر آن‎که، اکنون که، اگر چنان‎چه، اگرچه، الاّ این‎که، با این‎حال، با این‎که، با وجود این‎که، بس‎که، به‎شرط آن‎که، به‎طوری‎که، بلکه، بنابر این، به‎هرحال، با آن‎که، بی‎آن‎که، تا جایی‎که، چنان‎چه، چنان‎که، چندان‎که، چون‎که، درحالی‎که، درنتیجه، زیراکه، گذشته از این، مع‎هذا، مگر این‎که، وانگهی، وقتی‎که، وگرنه، هرچند، هرگاه که، هروقت که، همان‎طور که، همان‎که، همین‎که، یا این‎که، یا که.
(۳۸٫۱٫۲) حرف اضافه: اضافه، در این‎جا به‎معنی «نسبت» است و حرف‎های اضافه، کلمه‎هایی هستند که معمولاً کلمه یا گروهی را به فعل یا به صفت برتر، یا به اسم‎های جمع و مانند آن‎ها نسبت می‎دهند و آن‎ها را متمّم و وابسته‎ی آن قرار می‎دهند؛ به‎زبان دیگر، نسبت کلمه‎ای با فعل را معین می‎کنند.
حروف اضافه، خود از نظر ساختمان به دو نوع تقسیم می‎شوند:
(۳۸٫۱٫۲٫۱) حروف‎اضافه‎ی ساده؛ مانند: از، الّا، الی، اندر، با، بدون، بر، برای، به، بهر، بی، تا، جز، چون، در، غیر، مانند، مثل، مگر، واسه‎ی.
(۳۸٫۱٫۲٫۲) حروف‎اضافه‎ی مرکب؛ مانند: به‎مجرد، بدون، تابه، غیر از، به‎غیر از، به‎وسیله‎ی، به‎واسطه‎ی، دربرابر، در قبال، در میان، از جمله‎ی، در خصوص.
(۳۸٫۱٫۳) حرف نشانه: حرفی است که برای تعیین مقام کلمه در جمله می‎آید و نقش آن را مشخص می‎سازد. حروف نشانه نیز خود انواعی دارند که عبارتند از:
(۳۸٫۱٫۳٫۱) نشانه‎ی ندا؛ عبارتنداز: «ما»، «ای»، «یا»؛ مانند: دلا، مهدیا، ای‎خواجه، یا رب.
(۳۸٫۱٫۳٫۲) نشانه‎ی مفعول؛ عبارت است از: «را»؛ مانند: ناگاه به‎شدت در را زدند.
(۳۸٫۱٫۳٫۳) نشانه‎ی اتصاف؛ عبارت است از کسره‎ی آخر موصوف؛ مانند: معلم دلسوز، مداد خوب.
(۳۹) فعل: فعل کلمه‌ای است که بر وقوع امری یا کاری در یکی از زمان‎های سه‎گانه‎ی «گذشته، حال و آینده» دلالت کند. اشخاص فعل که فعل به آن‌ها اسناد داده می‌شود بر سه گونه‎اند:
اول شخص (متکلم)
دوم شخص (مخاطب)
سوم شخص (غایب)
و هریک از این‎ها یا مفرد است یا جمع.
(۳۹٫۱) انواع فعل از نظر زمان‌های فعل؛ عبارتند از:
(۳۹٫۱٫۱) فعل ماضی: فعل گذشته یا ماضی آن است که بر واقع شدن کاری در زمان گذشته دلالت کند؛ مانند: رفتم (اول شخص مفرد)، رفتی (دوم شخص مفرد)، رفت (سوم شخص مفرد)، رفتیم (اول شخص جمع)، رفتید (دوم شخص جمع) و رفتند (سوم شخص جمع).
فعل ماضی پنج نوع است: ماضی مطلق، ماضی استمراری، ماضی نقلی، ماضی بعید و ماضی التزامی.
(۳۹٫۱٫۱٫۱) ماضی مطلق: ماضی مطلق آن است که بر واقع شدن کار در زمان گذشته دلالت می‌کند بدون وصف کیفیت دیگر؛ مانند: رفتم، رفتی و رفت.
(۳۹٫۱٫۱٫۲) ماضی استمراری: ماضی استمراری یا مستمر آن است که دلالت می‌کند بر واقع شدن کاری در زمان گذشته، به‌طریق عادت و استمرار و تدریج، و علامت آن «می» یا «همی» است؛ مانند: می‌رفتم، می‌رفتی، می‎رفت و همی رفتم، همی رفتی، همی رفت.
(۳۹٫۱٫۱٫۳) ماضی نقلی: ماضی نقلی بر دو قسم است، یکی آن‎که دلالت می‌کند بر کاری که کاملاً گذشته است؛ مانند: «کتاب را خوانده‌ام»، و یکی دیگر آن‎که دلالت می‌کند بر کاری که کاملاً نگذشته و اثر آن هنوز باقی است؛ مانند: «حسن ایستاده است» و «حسین خوابیده است».
(۳۹٫۱٫۱٫۴) ماضی بعید: ماضی بعید یا دور آن است که زمان وقوع آن دور باشد؛ مانند: رفته بودم، رفته بودی، رفته بود.
(۳۹٫۱٫۱٫۵) ماضی التزامی: ماضی التزامی آن است که شک و تردید را برساند؛ مانند: باید رفته باشد، شاید شنیده باشید.
(۳۹٫۱٫۲) فعل مضارع: برای زمان حال در فارسی صیغه‌ی مخصوصی نیست و فعل مضارع گاهی به زمان حال و گاهی به آینده و استقبال دلالت می‌کند.
فعل مضارع دو نوع است:
(۳۹٫۱٫۲٫۱) مضارع اخباری؛ مانند: می‌روم، می‌روی، می‌رود.
(۳۹٫۱٫۲٫۲) مضارع التزامی؛ مانند: بروم، بروی، برود.
(۳۹٫۱٫۳) فعل مستقبل: مستقبل فعلی است که بر زمان آینده دلالت کند؛ مانند: خواهم رفت، خواهی رفت، خواهد رفت.

(۳۹٫۲) انواع فعل از نظر وجوه فعل؛ عبارتند از: وجه اخباری، وجه التزامی، وجه امری، وجه وصفی.
(۳۹٫۲٫۱) وجه اِخباری: هنگامی به‌کار می‌رود که می‌خواهیم انجام گرفتن کاری یا وجود حالتی در گذشته یا اکنون و یا آینده را بیان کنیم (از آن خبر دهیم) و در همه‌ی این زمان‌ها واقع شدن فعل یا وجود حالت، قطعی است و به آن یقین داریم. وجه اخباری در زمان‌های زیر بیان می‌شود:
مضارع: می‌گویند /گویند.
مضارع ملموس (ناتمام): دارند می‌گویند.
مستقبل: خواهند گفت.
ماضی ساده (مطلق): گفتند.
ماضی استمراری: می‌گفتند.
ماضی ملموس (ناتمام): داشتند می‌گفتند.
ماضی نقلی: گفته‌اند.
ماضی نقلی مستمر: می‌گفته‌اند.
ماضی بعید: گفته‌ بودند.
(۳۹٫۲٫۲) وجه التزامی: هنگامی به‌کار می‌رود که از واقع شدن کاری یا وجود حالتی در کسی یا چیزی خبر نمی‌دهیم، بلکه کاری را که باید انجام گیرد یا می‌خواهیم که انجام بگیرد بیان می‌کنیم. وجه التزامی، دلالت فعل را بر معنی آن، با التزام (هم‌راهی) به امری چون آرزو، میل، امید، شرط، تردید، و مانند این‌ها بیان می‌کند. در این موارد به وقوع فعل یا وجود حالت و صفت یقین نیست. بنابر این، فعلی که دارای وجه التزامی است همیشه دنبال فعل دیگر (مانند: می‌خواهم بروم/ مبادا بروی/ خوب است برود/ باید برود و…) یا کلمه‌ی دیگر (مانند: کاش بروم/ اگر بروم/ شاید بروم/ به‌شرط آن‌که بروم و…) می‌آید. وجه التزامی در زمان‌های زیر بیان می‌شود:
مضارع التزامی: بگویند.
ماضی التزامی: گفته باشند.
(۳۹٫۲٫۳) وجه امری: وجه امری هنگامی به‌کار می‌رود که به کسی فرمانی می‌دهیم یا از او می‌خواهیم کاری انجام دهد یا حالتی را بپذیرد. وجه امری در زمان مضارع ( مانند برو)، و در زمان مستقبل همراه با قید زمان (مانند فردا برو) بیان می‌شود.
(۳۹٫۲٫۴) وجه وصفی: وجه وصفی وجهی از فعل است که به‌صورت صفت مفعولی (بن ماضی+ ه) بیان می‌شود؛ مانند «کرده» در جمله‌ی زیر:
از هریک از دو ماده ۲۰۰ گرم بردارید. نخست آن‌ها را در یک لیتر آب مخلوط کنید، سپس آن‌ها را خشک کرده و بر پارچه‌ای تیره و خشک در زیر آفتاب پهن کنید. («کرده» به‌جای «کنید» و برای پرهیز از تکرار آن آمده است.)
(۳۹٫۳) انواع دیگر فعل؛ عبارتند از:
(۳۹٫۳٫۱) فعل مثبت و منفی: فعل مثبت آن است که دلالت کند بر وقوع امری به‌طریق اثبات؛ مانند: حسن به بازار رفت، حسین به خانه آمد و فعل منفی آن است که کاری را به‌طریق نفی بیان کند؛ مانند: حسن نرفت، «نرفتم، نرفتی، نرفت».
(۳۹٫۳٫۲)فعل امر و نهی: فعل امر آن است که حکم و فرمان را برساند؛ مانند: بگو، برو، بزن؛ و صیغه‌ی منفی فعل امر را نهی می‌گویند؛ مانند: نگو، نرو، نزن.
(۳۹٫۳٫۳) فعل کمکی (معین): فعل کمکی فعلی است که فعل‌های دیگر به‌کمک آن صرف می‌شوند. فعل کمکی چهار فعل است:
(۳۹٫۳٫۳٫۱) ام، ای، است، ایم، اید، اند: که ماضی نقلی به‌کمک آن صرف می‌شود؛ مانند: گفته‌ام، گفته است.
(۳۹٫۳٫۳٫۲) بودن: که ماضی بعید و ماضی التزامی به‌کمک آن صرف می‌شود؛ مانند: گفته بودم، گفته باشم.
(۳۹٫۳٫۳٫۳) خواستن: که مستقبل به‌کمک آن صرف می‌شود؛ مانند: خواهم زد، خواهند زد.
(۳۹٫۳٫۳٫۴) شدن: که فعل‌های مجهول به‌کمک آن صرف می‌شوند؛ مانند: گفته شد، گفته شده است.
(۳۹٫۳٫۳٫۵) باید: باید برم، باید می‌رفتم، باید رفته باشد.
(۳۹٫۳٫۴) فعل لازم و متعدی: فعل لازم آن است که مفعول نداشته باشد و فقط به فاعل تمام شود؛ مانند: رفتن، آمدن، خوابیدن (حسن رفت، حسین آمد)؛ و فعل متعدی آن است که افزون بر فاعل، مفعول هم داشته باشد؛ مانند: زدن، کشتن، بردن (حسن حسین را زد).
در فارسی برای آن‎که فعل لازم را متعدی سازند در آخر فعل امر آن «اندن» یا «انیدن» اضافه می‌کنند؛ مانند: «سوختن، سوزاندن»، «دویدن، دواندن یا دوانیدن»، «چریدن، چراندن».
(۳۹٫۳٫۵) فعل‎های دووجهی: فعل‎هایی هستند که هم به‎صورت لازم و هم به‎صورت متعدی به‎کار می‎روند؛ مانند:
«باران بارید.» (لازم)؛ و «کودک از دیده اشک بارید.» (متعدی)
«کوزه شکست.» (لازم)؛ و «فرهاد کوزه را شکست.» (متعدی)
«آب ریخت.» (لازم)؛ و «او آب را به زمین ریخت.» (متعدی)
برخی از فعل‎های دووجهی عبارتند از: بریدن، ریختن، شکستن، افروختن و آموختن.
(۳۹٫۳٫۶) عبارت فعلی: به دسته‎ای از کلمه‎ها گفته می‎شود که از مجموع آن‎ها معنی فعل واحدی حاصل می‎شود و غالباً معادل با مفهوم یک فعل ساده یا یک فعل مرکب است؛ مانند: از پای درآمدن، برپا کردن، به‎کار گرفتن، از چشم افتادن، از سرگرفتن، به‎سر بردن، به‌پایان آمدن و…
(۳۹٫۳٫۷) فعل معلوم و مجهول: هرگاه فعل متعدی را به فاعل آن نسبت دهیم، آن را معلوم می‎نمامیم؛ مانند:
سعید حمید را در خیابان دید.
ولی هرگاه فاعل فعل متعدی را حذف کنیم و فعل را به مفعول نسبت دهیم، آن فعل را متعدی می‎نامیم؛ مانند:
حمید در خیابان دیده شد.
فعل مجهول همیشه از فعل متعدی ساخته می‎شود و در حکم فعل لازم است.
(۳۹٫۳٫۸) فعل تام و فعل ربطی (عام): بیش‎تر فعل‎هایی که در زبان فارسی به‎کار می‎روند، مانند «خوردن، رفتن، دیدن، نشستن، خوابیدن و…» بر انجام دادن، انجام گرفتن یا پذیرفتن کاری مخصوص دلالت می‎کنند. این نوع فعل‎ها را «فعل تام» می‎گویند. در مقابل، فعل‎هایی است که معنی کاملی ندارند و فقط برای اثبات یا نفی نسبت به‎کار می‎روند و معنی آن‎ها با آوردن صفت یا کلمه‎ای دیگر کامل می‎شود؛ مانند «است» در: هوا روشن است.
معروف‎ترین فعل‎های ربطی عبارتند از: استن، بودن، شدن، گشتن، گردیدن.
(۳۹٫۳٫۹) مفرد و جمع: مفرد، کلمه‌ای است که بر یک شخص یا یک چیز دلالت کند؛ مانند: مرد، زن، کتاب، قلم.
جمع آن است که بر دو یا بیش‎تر دلالت کند؛ مانند: مردان، زنان، کتاب‎ها، قلم‎ها.
علامت جمع در فارسی «ان» و «ها» است.
(۳۹٫۳٫۱۰) فعل‌های ثلاثی مزیدفیه: در عربی گاهی به ریشه‌ی فعل‌های ثلاثی مجرد، یک یا دو یا سه حرف افزوده می‎شود و ابواب ثلاثی مزیدفیه به‎وجود می‌آید. ابواب مشهور ثلاثی مزیدفیه عبارتند از باب افعال (به ‎کسر همزه) و باب تفعیل، باب مفاعله (به ‎ضم میم و فتح عین و لام)، باب تفعل (به ‎فتح تا و فا و ضم عین مشدد)، باب تفاعل (به ‎فتح تا و ضم عین)، باب افتعال (به ‎کسر همزه و تا)، باب انفعال (به ‎کسر همزه و فا)، باب افعلال (به ‎کسر همزه و عین) و باب استفعال (به ‎کسر همزه و تا) که تمام این وزن‎ها در فارسی به‎کار می‎روند؛ مانند: احسان، تفریق، مجانسه، تفرق، تصادف، اجتماع، انهدام، اعوجاج، استرحام.
(۴۰) وزن‌های جمع در عربی: در عربی جمعی را که در آن کلمه‌ی مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود جمع سالم می‌گویند، و جمعی را که در آن صورت کلمه‌ی مفرد تغییر کند جمع مکسر یا غیرسالم می‌نامند. کلمه‌ای که با «ات» جمع بسته شود جمع مؤنث نامیده می‌شود؛ مانند: ثمرات، جمع ثمره. مصدر هم هرگاه از سه حرف تجاوز کند با «ات» جمع بسته می‌شود؛ مانند: تمرینات و امتیازات.
در جمع مکسر ممکن است حرفی زیاد شود؛ مانند: رجال جمع رجل، یا حرفی کم شود؛ مانند: رسل (به ‎ضم را و سین) جمع رسول، یا حرکت کلمه تغییر پیدا کند؛ مانند: اسد (به ‎ضم همزه و سین) جمع اسد (به ‌فتح همزه و سین).
وزن‎های جمع مکسر بسیار است؛ وزن‎های مشهور آن که در فارسی رایجند عبارتند از:
فعل: (به ‎ضم فا و فتح عین) جمع فعله (به ‎ضم فا) مثل: صور و صرر جمع صوره و صره.
فعل: (به ‎کسر فا و فتح عین) جمع فعله (به ‎کسر فا) مثل: قطع جمع قطعه.
فواعل: (به ‎فتح فا و کسر عین) مثل: جواهر و خواتم، جمع جوهر و خاتم.
فعائل: (به‎ فتح فا و کسر همزه) مثل: صحائف و رسائل جمع صحیفه و رساله.
افاعل: (به ‎فتح همزه و کسر عین) جمع افعل (به ‎فتح یا کسر یا ضم همزه) مثل: اصابع و انامل، جمع اصبع و انمله.
افاعیل: (به ‎فتح همزه) جمع افعول یا افعوله (به ضم همزه) مثل: اسالیب و اراجیز جمع اسلوب و ارجوزه.
فعالیل: (به ‎فتح فا) مثل: عصافیر جمع عصفور.
مفاعیل: (به ‎فتح میم) جمع مفعال و مفعیل (به ‎کسر میم) مثل: مفاتیح و مساکین جمع مفتاح و مسکین.
افعال: (به ‎فتح همزه) جمع فعل ( به ‎فتح فا و عین) مثل: اجمال جمع جمل.
فعال: (به ‎کسر فا) جمع فعل (به ‎فتح فا و ضم عین) مثل: سباع جمع سبع.
افعل: (به ‎فتح همزه و ضم عین) جمع فعل (به ‎فتح فا) مثل: انفس جمع نفس.
افعله: (به ‎فتح همزه و کسر عین) جمع فعال (به ‎فتح فا) مثل: ازمنه جمع زمان.
فعول: (به ‎ضم فا و عین) جمع فعل (به ‎فتح فا) مثل: فلوس جمع فلس.
فعال: (به ‎ضم فا و تشدید عین) جمع فاعل مثل: فساق جمع فاسق.
فعله: (به ‎فتح فا) جمع فاعل مثل: عجزه جمع عاجز.
فعال: (به ‎کسر فا) جمع فعله (به ‎ضم فا) مثل: نقاط جمع نقطه.
فعلاء: (به ‎ضم فا و فتح عین) جمع فعیل مثل: علماء جمع علیم.
افعلاء: (به ‎فتح همزه و کسر عین) جمع فعیل مثل: اغنیاء جمع غنی.
(۴۱) جمله: یک یا چند کلمه است که پیام کاملی را برساند و بر دو گونه است: جمله¬ی اسمی که دست کم باید دارای مسند و مسندالیه و فعل رابط باشد (مانند: هوا روشن است)؛ و جمله¬ی فعلی که دست کم باید دارای فاعل و فعل تام باشد (مانند: «بیا» و «علی آمد»).
(۴۱٫۱) انواع جمله ازنظر مفهوم و چه‎گونگی بیان؛ عبارتند از:
(۴۱٫۱٫۱) جمله‎ی خبری؛ مانند: مسعود آمد. محمود شاید به مسافرت برود. اتاق سرد نیست. هوا گرم شده است.
(۴۱٫۱٫۲) جمله‎ی پرسشی؛ مانند: حال شما چه‎طور است؟ بیژن به مسافرت رفت؟ چه می‎خوانی؟
(۴۱٫۱٫۳) جمله‎ی عاطفی؛ مانند: چه هوای خوبی! عجب گل قشنگی! شما چه‎قدر باهوشید! امروز کاش برادرم از مسافرت بیاید! مرده باد بیگانه‎پرستان!
(۴۱٫۱٫۴) جمله‎ی امری؛ مانند: لطفاً دفتر را بیاور! مؤدب باشید! حرف نزنید!
(۴۱٫۲) انواع جمله از حیث نظم؛ عبارتند از:
(۴۱٫۲٫۱) جمله‎ی مستقیم (یا دستورمند): جمله‎ای است که در آن اجزای کلام، نظم طبیعی و ترکیب مستقیم خود را داشته باشند؛ به‎عبارت دیگر مطابق دستور، یعنی دستورمند باشد؛ مانند:
محسن دیروز کتابی به من داد.
دوستانش وی را با انجیل آشنا کردند.
(۴۱٫۲٫۲) جمله‎‎ی غیرمستقیم (یا نادستورمند): جمله‎ای است که در آن، اساس نظم طبیعی و آیین ترکیب و اجزا و ارکان به‌هم خورده باشد؛ مانند:
تهران، شهری است بزرگ در دامنه‎ی کوه البرز.
باز برگردیم به ‎تاریخ.
(۴۱٫۳) انواع جمله از حیث فعل؛ عبارتند از:
(۴۱٫۳٫۱) جمله‎ی فعلی: به جمله‎ای می‎گویند که از نهاد و فعل تام ساخته شده باشد؛ مانند:
سیب رسید. سیب خورده شد. او هنوز نیامده بود. روزبه‎روز تراشیده شدم.
(۴۱٫۳٫۲) جمله‎ی اسنادی: به جمله‎ای می‎گویند که از نهاد، مسند، و فعل ربطی ساخته شده باشد؛ مانند: هوا سرد است. حالم بدتر شد. مسئول، خود ما هستیم.
(۴۱٫۳٫۳) جمله‎ی بی‎فعل: به جمله‎ای گفته می‎شود که در ظاهر فعل نداشته باشد و فعل آن در ژرف ساخت جمله باشد؛ مانند: به‎راست راست، ایستادن ممنوع، صبح‎ به‎خیر.

(۴۱٫۴) انواع جمله ازنظر ساختمان؛ عبارتند از:
(۴۱٫۴٫۱) جمله‎ی ساده: جمله‎ای است که در آن تنها یک فعل به‎کار رفته باشد؛ مانند:
آیا انسان ابدی است؟
(۴۱٫۴٫۲) جمله‎ی مرکب: جمله‎ای است که در آن بیش از یک فعل به‎کار رفته باشد؛ مانند:
درس‎هایت را خوب بخوان تا در امتحان موفق شوی.
در صورتی‎که بروی و زود برگردی من همین‎جا می‎مانم.
(۴۱٫۵) انواع جمله ازنظر استقلال مفهوم و پیام؛ عبارتند از:
(۴۱٫۵٫۱) جمله‎ی مستقل یا کامل: جمله‎ای است که به‎تنهایی مفهوم و پیامی روشن و کامل دارد؛ مانند:
آزادی بزرگ‎ترین نعمت‎هاست.
ریاست کنفرانس را گاندی برعهده داشت.
(۴۱٫۵٫۲) جمله‎ی ناقص: جمله‎ی ساده‎ای است که به‎تنهایی مفهوم روشن و رسایی ندارد؛ مانند:
اگر وقت داشتم…
کتابی که خریده‎ام…
(۴۱٫۵٫۳) جمله‎ی معترضه: جمله‎ای است که در ضمن جمله‎ی اصلی می‎آید و مفهومی چون دعا و نفرین را می‎رساند و یا نکته‎ای را توضیح می‎دهد و اگر آن را حذف کنیم خللی در معنی و مفهوم جمله‎ی اصلی پدید نمی‎آید؛ مانند:
بابک، خدا حفظش کند، بچه‎ی مؤدبی است.
مطابق روایت مسیحیان ـ‌و این روایت با قرآن کریم تطبیق نمی‎کندـ عیسی(ع) به‎دست مخالفان کشته شد.
(۴۱٫۵٫۴) جمله‎ی پیوسته: جمله‎هایی هستند که ـ‌ برخلاف جمله‎های مرکب که جمله‎ی پیرو در آن‎ها ناقص و وابسته است‌ـ به‌دنبال هم می‎آیند و از حیث مفهوم با هم ارتباط و پیوستگی دارند، اما همگی جمله‎هایی مستقل و کامل هستند؛ مانند:
می‎خواستم به مسافرت بروم. عجله کردم. کیفم را در خانه جا گذاشتم. در گاراژ متوجه شدم. به‌سرعت به خانه برگشتم. چمدانم را برداشتم. سوار تاکسی شدم. دوباره به گاراژ آمدم. ولی وقتی رسیدم که اتوبوس حرکت کرده بود.
(۴۱٫۶) انواع جمله ازنظر اثبات و نفی پیام و مفهوم؛ عبارتند از:
(۴۱٫۶٫۱) جمله‎ی مثبت: جمله‎ای است که وقوع یا داشتن و پذیرفتن حالتی را خبر دهد و یا طلب کند؛ مانند:
نسرین درس می‎خواند. درس خوانده شد. نسرین درسخوان است.
نسرین مریض شده است. کتاب را بردار. برای امتحان آماده شوید.
(۴۱٫۶٫۲) جمله‎ی منفی یا سلبی: جمله‎ای است که برعکس جمله‎ی مثبت، وقوع یا داشتن و پذیرفتن حالتی را نفی و سلب نماید و یا نبودن آن را طلب کند؛ مانند:
نسرین درس نمی‎خواند. درس خوانده نشد. نسرین درسخوان نیست.
(۴۱٫۷) جمله‎ی پایه/ جمله‎ی پیرو:
(۴۱٫۷٫۱) جمله‎ی پایه: آن قسمت از جمله‎ی مرکب است که غالباً غرض اصلی گوینده یا نویسنده را در بردارد و قابل تأویل به غیر جمله نیست.
(۴۱٫۷٫۲) جمله‎ی پیرو: آن جزء از جمله‎ی مرکب است که همراه جمله‎ی پایه می‎آید و وابسته به جمله‎ی پایه است؛ یعنی مفهومی از قبیل زمان، شرط، علت و جز آن را به مفهوم جمله‎ی پایه می‎افزاید و قابل تأویل به مصدر یا صفت است. جمله‎ی پیرو، خود معنی کامل ندارد؛ یعنی جمله‎ای است ناقص که مفهومی به جمله‎ی پایه‎ می‎افزاید. در جمله‎های مرکب زیر جمله‎های پایه/ پیرو مشخص شده‎اند.
(۱) درس‎هایت را بخوان (جمله‎ی پایه) تا در امتحان موفق شوی. (جمله‎ی پیرو)
(۲) تا شیر را باز کردم (جمله‎ی پیرو) آب فوران کرد. (جمله‎ی پایه)
(۳) در صورتی‎که بروی و زود برگردی (جمله‎ی پیرو) من همین‎جا می‎مانم. (جمله‎ی پایه)
(۴) قاصدی که به‌راه افتاده بود رسید («قاصد… رسید» جمله‎ی پایه و «به‎راه افتاده بود» جمله‎ی پیرو).
(۴۲) نهاد: کسی یا چیزی یا مفهومی است که کاری یا حالتی به آن نسبت داده می¬شود. (مانند: «هوا» در «هوا روشن است» و «تو» در «بیا» یا «علی» در «علی آمد»).
(۴۳) گزاره: بخشی از جمله است که کاری یا حالتی را به نهاد نسبت می-دهد. (مانند: «به مدرسه رفت» در «علی به مدرسه رفت» و «آمد» در «علی آمد»).
(۴۴) متمم: ساژه‌ای است که معمولاً پس از حرف اضافه و اغلب درپی واژه‌ای می‌آید تا چیزی به معنی آن بیفزاید. (اصطلاح ساژه، ساخته‌ی نویسنده، و منظور از آن، کلمه، عبارت، یا جمله است.)
متمم گونه‌هایی دارد: متمم فعل، متمم اسم، متمم صفت و متمم صوت.
(۴۴٫۱) متمم فعل: ساژه‌ای است که با یکی از حرف‌های اضافه به جمله می‌پیوندد و توضیحی به مفهوم فعل می‌افزاید؛ مانند: ایرج از کتاب‌خانه آمد. هرگاه متمم وابسته به فعل باشد (یعنی چیزی به معنی فعل بیفزاید و آن‌ را تکمیل کند یا پرسشی درباره‌ی فعل را پاسخ گوید) آن را «متمم فعل» می‌نامیم؛ مثلاً:
در جمله‌‌ی «رضا باید دید خود را در جامعه اصلاح کند نه در خانه»، واژه‌های «در جامعه» و «در خانه» قید مکان و متمم یا وابسته به فعل هستند؛ زیرا برای جمله‌ی «رضا باید دید خود را اصلاح کند» ‌پاسخی به پرسش «در کجا اصلاح کند؟» است.
و در جمله‌ی «رضا برای پیشرفت خود، باید دید خود را اصلاح کند»؛ زیرا جمله‌ی «رضا باید دید خود را اصلاح کند» ‌پاسخی به پرسش «برای چه اصلاح کند؟» است.
متمم فعل سه گونه است: مفعول، قید و ساژه‌ی بیان علت.
(۴۴٫۱٫۱) مفعول: گروه اسمی یا اسمی است که عملِ فعل متعدی از فاعل به آن سرایت می‌کند و بدون آن، معنی فعل متعدی ناتمام است. مفعول معمولاً با حرف‌های اضافه‌ی «را»، «به» و «از» و جز این‌ها به فعل مربوط می‌شود؛ مانند: هوشنگ را دیدم، کتاب را به فریدون سپردم، و کتاب را از علی به فریدون دادم.
(۴۴٫۱٫۲) قید: گروه اسمی یا اسمی است که به‌کمک حرف اضافه، چیزی بر معنی فعل می‌افزاید؛ مانند: او را در دانشگاه دیدم.
(۴۴٫۱٫۳) ساژه‌ی بیان علت: ساژه‌ای است که علت وقوع فعلی را بیان می‌کند؛ مانند: «برای پیشرفت خود» و «برای دوری از جنجال‌های اجتماعی» در جمله‌ها‌ی زیر:
رضا برای پیشرفت خود، باید دید خود را اصلاح کند.
برای دوری از جنجال‌های اجتماعی، مدتی را در روستا سپری کردم.
(۴۴٫۲) متمم اسم: ضمیر، اسم، یا گروه اسمی است که به اسم دیگری می‌پیوندد تا معنی آن را تکمیل کند.
متمم اسم سه گونه است:
(۴۴٫۲٫۱) متمم مضاف: اسمی است که پس از کسره‌ی اضافه، پس از اسم دیگری بیاید؛ مانند: کتابِ تاریخ.
(۴۴٫۲٫۲) متمم فاعل: هرگاه متمم، وابسته به فاعل باشد (یعنی چیزی به معنی فاعل بیفزاید و آن‌ را تکمیل کند یا پرسشی درباره‌ی فاعل را پاسخ دهد) آن را «متمم فاعل» می‌نامیم. مثلاً «با اتوبوس» در: «علی با اتوبوس به مسافرت رفت»، متمم فاعل است؛ زیرا پاسخی برای پرسش «علی با چه به مسافرت رفت؟» است.
(۴۴٫۲٫۳) متمم مفعول: هرگاه متمم، وابسته به مفعول باشد (یعنی چیزی به معنی مفعول بیفزاید و آن‌ را تکمیل کند یا پرسشی درباره‌ی مفعول را پاسخ دهد) آن را «متمم مفعول» می‌نامیم؛ مثلاً:
در جمله‌ی «رضا باید دید خود درباره‌ی جامعه را اصلاح کند» ساژه‌ی «دید خود» مفعول، و «درباره‌ی جامعه» متمم مفعول است و مفعول و متمم آن باهم عبارتند از: «دید خود درباره‌ی جامعه».
و در جمله‌ی «حمید کتاب را از کتاب‌خانه گرفت» ساژه‌ی «کتاب» مفعول، و ساژه‌ی «از کتاب‌خانه» متمم مفعول است؛ زیرا پاسخ به پرسشی درباره‌ی مفعول (کتاب را از کجا گرفت؟) است.
و در جمله‌ی «احمد خواهرش را از خانه با اتوبوس به بازار برد»؛ «خواهرش» مفعول، و عبارت‌های«از خانه»، «با اتوبوس» و «به بازار» هر سه، متمم مفعول هستند.
(۴۴٫۳) متمم صفت: صفت نیز مانند فعل و اسم و صوت متمم می‌گیرد. متمم‌های صفت مانند متمم اسم، یا با کسره به آن مربوط می‌شوند (مانند: خواهان ِتو) یا با حروف اضافه‌ی دیگر (مانند: بی‌خبر از عالم). گاهی متمم صفت، صفت دیگری است که مقدار آن را بیان می‌کند (مانند: حسن ِبسیاردونده) و گاه نیز متمم صفت عادی، اسم است: حسن، رفته‌گر محله آمد.
(۴۴٫۴) متمم صوت: صوت نیز چون نقش فعل یا جمله دارد، مانند فعل، گاهی متمم می‌گیرد؛ مانند: سلام بر شما، فریاد از این مردم، آفرین بر تو، وای بر من.
(۴۵) پیشاوند و پساوند: پیشاوند و پساوند، یا پیشوند و پسوند، حرف‎ها و لفظ‎هایی را می‌گویند که معنی مستقل ندارند و در پیش یا پس برخی کلمه‎ها درمی‌آیند و در معنی آن‌ها تصرف می‌کنند؛ مانند پیشوندهای «نا، بی، هم، فرا، فرو، بر» در کلمه‎های «ناتوان، بی‌دل، هم‌نشین، فراخور، فرومایه، برانگیختن»، و انواع پسوندهایی که درپی می‎آید:
(۴۵٫۱) پساوند نسبت و اتصاف: که عبارت است از «ین» مانند: زرین، سیمین، رنگین، نمکین؛ و «ینه» مانند: زرینه، سیمینه، پشمینه، دیرینه؛ و «گان» مانند دهگان، بازرگان، گروگان، خدایگان؛ و «گین» مانند: شرمگین، غمگین، سهمگین؛ و «ناک» مانند: دردناک، سوزناک، غمناک، بویناک؛ و «مند» مانند هوشمند، خردمند، دردمند، زورمند؛ و «یار» مانند: هوشیار، بختیار، دادیار؛ و «ور» مانند: تاجور، هنرور، کینه‌ور.
(۴۵٫۲) پساوند لیاقت و مشابهت: که عبارت است از «وار» مانند: پری‎وار، بنده‌وار، شاه‎وار؛ و «انه» مانند: خردمندانه، دوستانه، مردانه؛ و «سان» مانند: پیلسان، دیوسان، شیرسان؛ و «آسا» مانند: مهرآسا، مه‌آسا، پلنگ‌آسا؛ و «وش» یا «فش» مانند: ماه‎وش، پری‎وش، ماه فش، پری‌فش.
(۴۵٫۳) پساوند مکان: که عبارت است از «گاه» مانند: رزمگاه، بزمگاه، کمینگاه؛ و «ستان» مانند: گلستان، نخلستان، بوستان، نیسان؛ و «کده» مانند: دهکده، بتکده، ماتمکده، آتشکده؛ و «لاخ» مانند: سنگلاخ، دیولاخ؛ و «زار» مانند: لاله‌زار، مرغزار؛ و «بار» مانند: رودبار، جویبار؛ و «سار» مانند: کوهسار، چشمه‌سار؛ و «دان» مانند: یخدان، جامه‌دان، نمکدان؛ و «سیر» مانند: گرمسیر، سردسیر.
(۴۵٫۴) پساوند زمان: که عبارت است از «ان» مانند: بهاران، بامدادان، برگریزان؛ و «گاه» مانند: شبانگاه، شامگاه، صبحگاه؛ و «گاهان» مانند: شامگاهان، صبحگاهان، سحرگاهان.
(۴۵٫۵) پساوند فاعلی: که عبارت است از «نده» مانند: زننده، گوینده، دهنده؛ و «ان» مانند: گریان، خندان، شتابان؛ و «ار» مانند: پرستار، خواستار، دوستار؛ «گار» مانند: پروردگار، آموزگار؛ و «گر» مانند: دادگر، بیدادگر، ستمگر.
(۴۵٫۶) پساوند محافظت: که عبارت است از «بان» مانند: باغبان، دشتبان، دربان؛ و «وان» مانند ساروان، کاروان؛ و «بد» مانند: کهبد، سپهبد، هیربد.
(۴۶) *پسْ‌ساژه: ساژه‌ای است که پس از نهاد می‌آید، به آن تعلق دارد، و چیزی به‌معنی آن می‌افزاید، مانند: صفت (مثل «فردی»، در «تخلف‌های فردی…»)؛ مضاف‌الیه (مثل «منطقه»، در «تحولات منطقه…»؛ متمم (مثل «از افکار عمومی»، در «نظرسنجی‌ها از افکار عمومی…»؛ «ی»ی نکره (مثل «ی»، در «سناریوهایی…» یا «تحولاتی…»)؛ و جمله یا عبارت وصفی (مثل «که باید به سامان‌دهی امور بینجامد»، در «شرایطی که باید به سامان‌دهی امور بینجامد…»).
(۴۷) *پیشْ‌ساژه: ساژه‌ای است که پیش از نهاد می‌آید، متعلق به آن است، و چیزی به‌معنی آن می‌افزاید؛ مانند: صفت «برخی از»، در «برخی از تلاش‌ها…»؛ صفت «این»، در «این اقدامات…»؛ و صفت «هیچ‌یک»، در «هیچ‌یک از این عوامل…».
(۴۸) *ساژه‌ی وصفی: ساژه‌ی وصفی ساژه‌ای درون جمله‌ی اصلی است که پس از حرف ربط «که» می‌آید و اسمی در جمله‌ی اصلی را وصف می‌کند؛ مانند:
سالی که قحطی آمد، همه‌ی رودخانه‌ها خشک شده بود.
نگاهش به چاهی که در کنار دیوار بود، افتاد.
چندجانبه گرایی یکی از دلایل اصلی است که عوامل هویت را قادر می‌سازد تا پیش‌بینی‌ رفتارهایی را تحت تأثیر قرار دهد که کاملاً با واژه‌های نئورئالیستی تعریف شده‌اند.
(۴۹) *ساژه‌ی همراه: ساژه‌های همراه، فعل‌ها و قیدهایی هستند که همیشه، یا بیش‌تر، با وجه التزامی فعل دیگر می‌آیند؛ مانند: ساژه‌ی «شاید» که همیشه با فعل دیگر می‌آید (مثلاً در: «شاید بروم»)؛ و ساژه‌ی «توانستن» که بیش‌تر با فعل دیگر، و گاهی نیز به‌تنهایی به‌کار می‌رود (مثلاً در: «می‌توانم بگویم که…» و «ما می‌توانم»).
(۴۹٫۱) انواع ساژه‌های همراه؛ عبارتند از:
باید؛ مانند: باید داروهای خود را تا آخر بخوری.
توانستن؛ مانند: می‌توانم سن شما را حدس بزنم.
خواستن؛ مانند: او سه ماه دیگر نزد ما خواهد آمد.
داشتن؛ مانند: داشتم از خیابان می‌گذشتم که …
ممکن بودن؛ مانند: ممکن است خسته شوید.
احتمال داشتن؛ مانند: احتمال دارد به شیراز بروم.
شاید؛ مانند: شاید آن خانه را بخرم.
(۵۰) *ساژه‌های احتمال: از ساژه‌های پیش، واژه‌های «شاید، ممکن بودن و احتمال داشتن» را که مفهوم «احتمال» و «قطعی نبودن» را دربر دارند، «ساژه‌های احتمال» می‌نامیم.